۱۳۸۷/۰۱/۱۱

درد كهنه اي در عصر مدرن: دعوا بر سرخان و خانبازي در بلوچستان


شايد باورش براي يك غير بلوچ نسل جديد بسيار مشكل باشد؛ اما درجامعه بلوچستان هنوز هم باورهايي حكمفرماست كه در تاريخ 150 سال پيش ديگر جوامع نيز شايد به اين شدت و حدت وجود نداشته است. يكي از بنيادي ترين و در واقع بنيان برانداز ترين باورهاي عامه، قايل شدن به تفاوت و تبعيض هاي طايفه اي است؛ به گونه اي كه افراد بر اساس نوع طايفه شان دسته بندي شده و ارزش و صلاحيت حداقلي و ذاتي شان بر آن اساس تعيين مي گردد. در اين ميان طوايف درجه بندي شده در بالاترين و پائين ترين نقاط محور عمودي موجود در اذهان مردم داراي شرايط خاص و تكاندهنده اي هستند: اقوام بالاي محور، مدعي برتري ذاتي خود و لو با كمترين صلاحيت و توانايي بوده و اقوام پائين محور نيز حتي در صورت كسب موفقيت هاي همه جانبه مالي، علمي، هنري و معنوي باز هم ماهيتا داراي وجه اي خدشه دار تلقي مي گردند. تاكنون حتي بروز استثناء هاي بزرگ هم نتوانسته اين تفكر را ريشه كن سازد.
اما آنچه كه بسيار تكان دهنده و خطرناك مي باشد نه رويه سنتي و كهنه اين طرزفكر، بلكه موج جديد برگشت عامدانه و برنامه ريزي شده آن مي باشد كه از سوي قدرت طلبان عرصه هاي اجتماعي، سياسي و اداري دنبال مي شود. اين رويه با توهم " برگشت به دوران اقتدار اقوامي خاص" در بلوچستان، پس از خوابيدن تب و تاب هاي سالهاي اول حكومت جمهوري اسلامي و كمرنگ شدن شعار هاي " مرگ بر خان ‌‌‍‌[كه درست تر است بگوئيم: مرگ بر تفكر خان و بازي]" و "حكومت مستضعفين" آغاز و با غفلت آگاهان و دردمندان منطقه بصورت پنهان و آشكار در پيش گرفته شده و هم اكنون با شتابي عجيب بصورت جريان رايج و مسلط منطقه تلقي مي شود. جالب توجه اينكه سردمداران اين تفكر هم اكنون بنا به مصالح روزگار و شرايط زماني جديد، حتي روپوش و نقاب رو شنفكرانه اي نيز بخود گرفته تا فعل و كلامشان از جاذبه عمومي برخوردارگردد:
آنچه كه در ادامه مي آيد بخشي از مقاله ايست از سلسله گفتارهاي " مبارك رازگو" در اينخصوص:


... بعضی از این دسته طوایف آنجا که پای ابراز فخر به میان باشد اصولا خود را از قوم بلوچ كاملا جدا دانسته و در خلوت شان خود را برگزیدگانی مي پندارند كه برای ریاست و مديريت اين قوم ناقص العقل آمده اند. صحبت هایشان در چنین موقعیت هایی شنیدنی است, آنگاه که از جلال و جبروت گذشته خود می گویند ودر حسرت از دست دادن آن از روزگاران شکوه می کنند و سپس بخاطر بعرضگی و دست روی دست گذاشتن نسل جديد خود به آنان تحكم نموده و ضمن برشمردن مسئولیت های شان برای احیاء آن ایام رویایی نقشه می کشند. البته نه فقط نقشه مي كشند که عملا با تطبیق شخصیت و رفتارهای خود با شرایط جدید و عوام پسندانه از يك طرف، و پنهان کردن عمق روحیات خود از طرف ديگر، ماهرانه از فرصت های پيش آمده جدید بهره گرفته و رفته رفته با برگشت به صحنه و پيشي گرفتن از ديگران، ضربه و ركود متحمل شده ناشي از شرايط پس از انقلاب را جبران نموده اند.
جلو زدن این گونه افراد چندان هم عجیب نمي نمايد, علل و ریشه های آن را هم می شود مثبت و منفی نگاه کرد. آنها سیاست مداران ماهری بوده و شامه تیزی در این وادی دارند. بخوبی می توانند قواعد بازی را رعايت کرده و بر خلاف عمده بلوچها حاضرند برای ضربه زدن به دشمن که با حالتي تند و احساساتی حتی خود را فنا کرده و همه هستي شان را برباد دهند, آنها تا آنجا به بازی روي خط دشمني ادامه می دهند که مطمئن باشند خود کمترین ضربه و حریف بیشترین رامتحمل شود. آنها به سیاست " نفع دوطرفه" نیز عملا واقفند و احساساتشان مانع از بی توجهی به آن نمی شود.
توان رهبری بالای این دسته بنا به دلایل ژنتیک و تربیت هر دو غیر قابل انکار است؛ در محیط بحران زده و پرتنش بلوچستان و مردم انعطاف نا پذیر و كمتر اهل مدارای آن، اين ويژگي را بايد نعتمی کمیاب و بسان آب سردی بر آتش دائما شعله ور این منطقه قلمداد نمود.
عمده بلوچها عادت كرده اند هنگام اعتراض بي اختيار حالتي عصبي و پرخاشجويانه به خود بگيرند و خواسته شان با فرياد اعلام بدارند. اين طبيعي است؛ صداي آنكس كه كه كمتر شنيده شده بي اختيار فرياد گونه مي شود و حالت او كه كانون توجه ديگران نيست و در چشم ديگران به حساب نمي آيد طبعا همراه با خشم و اضطراب است. آنان كه روزگاري سو گلي عموم بوده اند بالطبع صدايشان آرام و حالت شان مطمئنه اسن و در اين منتي بر ديگران نيست.
همه آنچه که در بالا با دید مثبت گفته شد مسلما فقط وقتی مفید و ستودنی است که به نیت بهبود و خیر و صلاح مردم و درخدمت جامعه باشد. اما متاسفانه نكته تلخ اينجاست كه همه آنچه كه مي شود براي تحكيم نفوذ و قدرت و تعميق ارادت مردم به آنان و لو به بهاء نحميق و يا تحقير آنان نيز مي باشد. آنها هركاري مي كنند كه بگويند اين مردم احساساتي و بي انعطافند و فقط ما مي دانيم كه چگونه آنها را مهار و رهبري كنيم؛ بعبارتي مدعيند كه رگ خواب مردم را مي دانند و اين را تا حد امكان هم به خود مردم و هم به دولت قبولانده اند.
شايد به نظر برسد كه اين مقاله بطور يكطرفه و شعاري به موضوع پرداخته و بصورت غير واقع بينانه نتيجه گيري نموده است. براي اثبات ادعا هاي مطرح شده از كساني كه غير اين فكر مي كنند ميخواهم به اين سوالات پاسخ دهند:
1- آيا تاكنون شده است كه بزرگان (وحتي افراد عادي) طوايف مدعي برتري بر بزرگي و عظمت ديگر اشخاص و طوايف فعال و موثر در بلوچسنان معترف شده و عملا بر آن صحه بگذارند؟ مثلا بگويند فلان شخصيت (زنده) كه در زمينه هاي علمي، فرهنگي و اجتماعي فعال است از ما دانا تر و مثبت تر بوده و ما بايد خود را با او هماهنگ كنيم و تابع او باشيم؟ نكند مدعي هستيم كه بلوچستان سرزمين ارواح است و يا در آن يك بيماري مسري افتاده و قحط الرجال شده است؟
2- تاكنون چند بار شده است كه اينان به گذشته نفرت آور همراه با ظلم و جهل پراكني و برباد دادن فرصت هاي رشد اين سرزمين معترف شده و از بابت آن عذر خواسته و اظهار شرمندگي نموده اند؟
3- بجز موج سواري و سكانداري اجتماع به منظور كسب و حفظ جايگاه، آيا مي توانيد نمونه هاي عملي فداكاري، قرباني مالي و جاني اين دسته را براي زندگي بهتر اين مردم برشمريد؟
4- براي آنان كه مي پندارند زمانه عوض شده و آنها هم عوض شده اند و گذشته ها را بايد فراموش كرد، بايد گفت از خدا مان هست كه اينگونه باشد اما بگذاريد مضمون اين شعر ياد آور شوم و بپرسم كه آيا مصداق آنرا در اينخصوص نمي بينيد كه ميگويد: ذكر بر لب دل پر از شوق گناه توبه را خنده مي ايد ز استغفار ما
از همه اينها گذشته، آنها از بزرگي و برتري خود مي گويند و براي خود افتخاراتي ويژه قائلند؛ اما در مورد اين سوال مهم كمتر پاسخي يافت مي شود: كدام افتخارات؟ آيا در عرصه نامداران و جهانگشايان تاريخ، آنهم در بالاترين مراتب، جيره خوار والي كرمان بودن و به او باج دادن هنر بزرگي است كه افتخارش را به رخ بيچاره بلوچ بكشند؟ آيا آنها درزمانهاي هرج و مرج و آشوب در ايران توانسته اند حكومتي منظم بر اساس نظم و قانون تشكيل داده و از رنج مردم بي پناه بكاهند و آيا در شكل گيري سلسله هاي مختلف قدرت در كشور پر آوازه ايران تلاش كرده تا براي جايگاهي ويژه بلوچ در ميان ديگر اقوام ايراني كسب نمايند؟ نيازي به مطالعه نوشتجات تاريخي نيست؛ پيرمردان زنده و موجود خود لب به سخن مي گشايند كه مجموعه هنر اين مدعيان از غضب و چپاول چهار مشت خوشه برنج كشاورز بينواي بلوچ و مصادره نمودن دو متر زمين مرغوبش فراتر نرفته است. كدام فرهنگ لغت زورگويي به چهار نفر كشاورز گرسنه ساكن يكي دو دهكوره و چند تا چوپان بيابانگرد مصيبت زده آن حوالي را به شكوه جلال تعبير مي كند؟
تاريخ مدعي است بلوچ هرچه دارد از خود دارد. بلوچ آنجا كه هنگام همراهي با حكومت مركزي است راسا اقدام مي كند و به اذن ديگري نياز ندارد. مگر نمي گوديم فردوسي از " سپاه بلوچ" و نه از شاه و حاكمان بلوچ سخن مي گويد، سپاهي كه در تشكيل پيكره نظامي ايران سهيم است و اعتبارش را صرفا از رشادت هاي خود مي گيرد. آنجا هم كه هنگامه شورش و تعديل فشارهاي حكومت مركزي است باز هم راسا اقدام مي كند و نيازي به اجازه حاكمان دست نشانده فرصت طلب ندارد. " دادشاه" را كه همه مي شناسيم حكايتش را از بر داريم و مي دانيم پايانش را خيانت چه كساني رقم زد.
از مقوله رشادت و وطن دوستي كه بگذريم، هنر بلوچ، فرهنگ و زبان بلوچ، عمران و آبادي سرزمين هاي بلوچ از ديگر افتخارات اويند. همه اينها زاده ذهن و دست خود بلوچند، كجا پاي حاكم و مهتري در خلق و ايجاد آنها در ميان بوده است؟ موسيقي بعنوان مثال، كه به تعبيري شايد گل سرسبد فرهنگ بلوچي باشد، غني و جاندار، هنري كه به بهترين شكل پيوند نسل هاي قديم و جديد بلوچ را برقرار ساخته و شايد به تنهايي براي اثبات عمق هويت و غناي فرهنگي اين مردم كافي باشد. اين موسيقي را "ليكو" يا نوستالوژي پيرزنان فرزند در غربت، " موتك" يا مويه شيرزنان فرزند در مصاف از دست داده، "صوت" يا ترانه شادماني عروسيهاي پاي نخل و آبادي، " دپ گال" هاي ساعات تعليم و تربيت درون منزل و آهنگ هاي حماسي فرزندان كوهستان تشكيل داده است.
هنر باشكوه سوزندوزي كه انگشتمايه همه زنان هنرمند اين سرزمين است، طلا و جواهر هاي با طرح بومي، سفال و بافتني ها و ريسيدني هاي متنوع با برگهاي نخل وحشي و غيره، همه بي اذن و همراهي مدعيان مهتري اين قوم ساخته و پرداخته شده اند. بلوچ نخل كاشته است، بلوچ شتر پرورانده است، بلوچ آب را ازدل زمين با حفر قنات هاي طويل افسانه اي به كشتزار برده است.بلوچ سروده است و نواخته است. بلوچ به دانشگاه رفته و متخصص شده است، همه اينها بي توصيه و ارشاد هيچ مهتري نبوده است. بلوچ براي احياء زبان خود، چون "سيد ظهورشاه" وبسياري از ديگران را در خود پرورانده است كه بي هيچ مزد و منتي در گوشه هايي دنج و بي نام همه عمر خود را فداي فرهنگ و زبان بلوچي كرده اند. بلوچ وامدار كسي نيست و از كسي آنچنان لطف و نعمتي نديده است كه بخواهد بنده ومخدومشان گردد.
آناني كه براي كسب عنوان و فرصت طلبي بيشتر هم خود تا آنجا كه توانسته اند بر سر اين قوم مفلوك زده و هم به اين و آنش فروخته اند، حالا چه جاي منت و عزتي دارند كه از آن دم مي زنند؟ همين كه صبر بلوچ و آينده نگري اش آنان را از دم تيغ شفاعت گذرانده برايشان بس و همين برايشان بهتر كه باري چو عسل نمي دهند نيش مزنند. اگر نه بايد بگويند كجاست آن آثار تمدن و عمران و حقوق انساني و فرهنگ و هنر كه شمايش به بلوچ هديه داده ايد و بلوچ بي شما نمي توانسته به افتخار كسب آنان نايل آيد؟ براي شما همين بهتر كه نادم از گذشته و قلبا بي ادعا بيائيد براي اين خطه محروم دل بسوزانيد و لوآنجا كه به نفع شخصي تان نباشد. بگذاريد و خرسند باشيد اگر استعدادهاي بلوچ شكوفا شود- به كفاره نسلها استعداد كشي فرزندان اين سرزمين- و نگوئيد در دل كه فقط شما مستحق پيشرفتيد و شايسته بزرگي در اين قوم و ديگران هيچند. رفاه مردم را ببينيد وتاسف بخوريد از اينكه چرا لذت آرامش و رفاه را شايد قرنها از آنان ربوده ايد و ترجيح بدهيد رفاه آنان را به آرامش خود، تا عذاب وجدانتان- اگر نا آرام است- التيام يابد. براستي اگرآنزمانها مي گذاشتيد بلوچ اكنون در كنار اقوام ديگر سريعتر پله هاي ترقي را طي مي كرد.
مبارك رازگو – زمستان 1386

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)