۱۳۸۷/۰۲/۰۹

خوانند گان بلوچ از من چه می خواهند - رازگو بلوچ

قریب به 25 روز از تولد این وبلاگ می گذرد؛ حدود 15 مقاله و 1100 بازدید از آن آمار راضی کننده ای است. با این حال اصلا نمی دانم چه قدر به هدف خود نزدیک شده ام. واضح است که این وبلاگ نه برای شعار و جنجال و رجز خوانی است، نه برای درج خبرهای داغ و هیجانی، نه برای توصیف و تمجید، نه برای مذمت کس، دسته و گروهها. این وبلاگ برای درج مطالب سنگین علمی و فلسفی و سیاسی با عبارات مطنطن نیز نبوده و قصد تفنن و پر کردن صفحات از نوشته های آماده و تکراری را نیز ندارد. هرچند پرداختن به همه آنچه که گفته شد بسته به نوع وبلاگ، ممکن است هیچ اشکالی هم نداشته و در جای خود درست و عالی نیز باشد.

هدف آن طرح موضوعاتی است بظاهر عادی و روز مره که نسبت به آنها کمتر تعمق و ریشه یابی صورت گرفته است. عضوی از جامعه بلوچ بودن و دیدن شرایط غیر عادی و نا مطلوب آن، ما را بر آن داشت که نخست از مسائل خاص آن جامعه آغاز کنیم بعد از این کم کم موضوعات عمومی تر نیز مد نظر قرار خواهند گرفت.

با وجود آماده داشتن مطالب دیگری از جامعه بلوچ، بهتر است فعلا از درج آنها خود داری نموده تا امکان مطالعه مجدد و مجدد مطالب قبلی بارها برای خوانندگان عزیز فراهم آمده و بتوانند در این فاصله ضمن بررسی محتوی ، نسبت به انتقال آنها به دوستان دیگر به ویِژه با معرفی وبلاگ و نیز تهیه نسخه های کاغذی برای آنان که میانه ای با اینترنت ندارند، اقدام نمایند.

تنها دلیل من در ارائه دنباله مطالب جامعه بلوچ، دریافت فید بک و انتقادات و راهنمائی های شما از طریق لینک نظرات و یا آدرس ایمیل زیر خواهد بود و در غیر اینصورت نوع مطالب را به حوزه دیگری تغییر خواهم داد.

با سپاس – رازگو بلوچ Rakbar2005@yahoo.com 9/2/1387

۱۳۸۷/۰۲/۰۸

مطالب وبلاگ رازگو بلوچ در ديگر سايت ها و چند نكته در خصوص نظر دهي

تعدادي از سايت ها و وبلاگ ها مطالبم را بطور كامل (مانند پهره) و يا بر حسب علاقمندي (مانند بلوچستان سرفراز، موسيقي بلوچستان، تفتان، راديو بلوچي، زرمبش، جوانان طيس، حماسه شرق، آواي بلوچستان، بلوچ نيوز و غيره) منعكس مي نمايند.
اينجانب از اهداف، روش و طرزفكر گردانندگان اكثريت آنها بي اطلاع بوده و گاها ممكن است با آنها هم عقيده نبوده و حتي در تضاد باشم. با اين حال از حسن توجه و كمك به انتشار مطالبم كمال تشكر را دارم.

اما از خوانندگان محترم مطالب اينجانب در سايت هاي مذكور تقاضا دارم لطفا درخصوص نظر دادن به جاي سايتي كه مطالب را يافته ايد، به سايت منبع يعني "رازگو بلوچ (كودك درون) " مراجعه فرمائيد تا امكان پيگيري و پاسخگويي به نظرات فراهم گردد.
بويزه اينكه بعضي از سايت هاي مذكور در ايران فيلتر مي باشند ( مانند وبلاگ پهره كه چند روز پيش فيلتر گرديد و بنا به دلايل فني امكان باز شدن لينك نظرات آن ميسر نمي باشد).

در حال حاضر نظرات شما بصورت پراكنده و غير قابل پاسخگويي مانده است كه گاها بصورت تصادفي و با تاخير مورد مطالعه قرار مي گيرند. علاوه بر آن، محتواي نظرات بعضي از خوانندگان محترم حكايت از آن دارد كه بدليل عدم مطالعه ساير مطالب اينجانب از طريق سايت منبع، گاها درك كاملي از پيام، محتوي و طرز فكر اينجانب بدست نياورده اند.

لذا از گردانندگان سايت هاي مربوطه نيز تقاضا دارم ضمن انعكاس اين مطلب، در نحوه انعكاس مطالب بعدي اينجانب بگونه اي عمل نمايند كه خواننده براحتي سايت منبع را مورد شناسايي قرار دهد.

با تشكر مجدد – راز گو بلوچ
منتظر نظرات و انتقادات شما هستيم.

۱۳۸۷/۰۲/۰۶

سوزنی به خود...- رازگو بلوچ

صحبت از بلوچ است و گرفتاری هایش. رازگو این بار می خواهد راز دیگری بگشاید، سوزنی به خود، جوالدوزی به دیگران:

ایده خوبی است, کار راحت می شود وقتی که می گوئیم تقصیر قجر و پنجابی است. آن وقت کمتر به خود مان سخت می گیریم. کمتر عذاب وجدان پیدا می کنیم بابت فکر نکردن, بد فکر کردن, عمل نکردن, بد عمل کردن، بابت مشکلاتی که خود بدست خود بوجود آورده و زنجیر هایی که خود به پای خود تنیده ایم و بابت نادیده گرفتن راهی که جهان رفته است.

نکته عجیبی است! قجر و پنجابی خود سالها عادت کرده بوده اند که همه چیز را گردن انگلیس بیندازند و بد بختی های شان را به او نسبت دهند! حال نوبت دیگرانی است که طلبکار آنها شوند! این سلسله تئوری توطئه گویا نمی خواهد از این سرزمین رخت بر بندد.

اما آیا نپرسیم سهم بلوچ در مشکلاتش چیست؟ آیا او یک طفلی است معصوم و در نهایت خوبی که دیگران از روی عناد به آزار او عادت کرده اند؟ ایا کافی است که دیگران او را به حال خود رها کنند، او از همه گرفتاری هایش رها می شود؟

واضح است که بلوچ حکومت ندارد. در دستگاه حکومتی دیگران هم نفوذی ندارد. همه فرهیختگان عالم نیزجز این نگفته اند که حق گرفتنی است، نه دادنی و اینکه هیچ کس بیش از خود او دلسوزش نیست.
اما آیا همه چیز در حکومت خلاصه می شود؟ آیا بلوچ به همه آنچه که می توانسته رسیده و حالا همین حکومت مانده است؟ و یا آیا این نداشتن حکومت است که بلوچ را به این حال و روز انداخته است و به محض اینکه حکومتی بدست آورد همه چیزش فراهم می شود؟

یهودی ها حکومت نداشتند، اما آیا برجسته ترین دانشمندان تاریخ ساز را به خود اختصاص نداده اند؟ آیا تاجران وسرمایه داران دنیا از آنها نبودند؟ آنهم در عصری که در دنیا نه دموکراسی و حقوق بشری بود و نه نهاد های حمایتی بین المللی در کار، و بلکه حتی یهودیت را با رذالت مساوی می پنداشتند.

افغان ها حکومت دارند. در بیگانه ستیزی هم که حرف اول را دنیا می زنند، بگونه ای که شاید تنها ملت دنیا باشند که پشت هر دو ابر قدرت دنیا را یک به یک به خاک مالیده اند. اما سوال اینجاست: جز این چه دارند و دیگر برای خود دست و پا چه کرده اند؟ یکی شان تحمل دیگری را ندارد. بعضی از مجاهدین شان آنقدر روسی و آمریکایی نکشته اند که افغانی کشته اند. در قرن بیست و یک هم عالمان شان فرق بت با آثار باستانی و میراث فرهنگی را نمی فهمند. در عصرIT هم هنوز مسئله شان در حد حلال و حرام بودن تلوزیون باقی مانده است (جنجال اخیری که علیه وزارت ارشاد کرزای در آورده اند، پخش سریال های هندی است که گویا قلب نازک وعاشق جوانان شان با دیدن گیسوان لخت صنم های هندی درون جعبه جادویی پریشان و گمراه شده و داد همه را در آورده است). دموکراسی که هیچ، هنوز دعواهای جاهلی شان حل نشده و درست مثل ما بلوچ ها (که مقلد خوبی برای شان هستیم) هر قوم شان دیگری را نژاد پست می داند.

حال بشنوید از آن سوی ماجرا، یعنی دردی که بلوچ از خود دارد و تعصب عجیبی در حفظ آن:

چه کسی با فرهنگ بلوچی مخالف بوده است؟ چه کسی موسیقی را مذمت کرده است، چه کسی موسیقی دانان بلوچ را تحقیر می کند، چه کسی دهل و دوچاپی (رقص شمشیر بلوچ) را تا آستانه برانداختن پیش برده است؟ قجر که اتفاقا موسیقی خود را محدود کرده اما به موسیقی بلوچی که رسیده آنرا به عنوان سنت و فولکلور بهاء داده است!

چه کسانی با عرفان و سماع بلوچ ها و مراسم "مالد" (مولودی خوانی) که از جزئی از فرهنگ و تاریخ اعتقادی این سرزمین بوده و ریشه در تصوف اسلامی داشته و در دیگر مناطق جهان (چون کردستان، ترکیه، عراق و پاکستان) سعی درشناساندن و احیاء آن می شود، سر کینه داشته و سعی در امحاء آن نموده اند؟

چه کسی بود که با تعلیم و تربیت زنان بلوچ و رفتن شان به مدارس و دانشگاه ها مشکل داشت؟ قجر که خود برای سواد آموزی پیر و جوان بلوچ دخترانش را تا دور ترین دهکوره ها می فرستاد.

فیلم های بلوچی راببینید، به ناچار مرد را می آورند گریم می کنند به شکل زن در می آورند تا نقش زنانه بازی کند! پدیده عجیبی که شاید در تاریخ سینمای جهان منحصر به فرد باشد! کدامیک، ینجابی یا قجر باعث آن شده است؟

بلوچ هنوز خواننده زن ندارد، معدودی آهنگ بلوچی با صدای زن موجود است که یا دو رگه ها خوانده اند و یا اقوام دیگری چون سندی و افغانی آن هم از سر تنوع و با لهجه غلیظ خودشان! گیریم که در ایران خوانندگی زن ممنوع است، در پاکستان چطور؟ مگر مرکز تولید موسیقی بلوچ در پاکستان نیست؟ مگر نمی گویند همین سندی هم قوم عقب نگهداشته شده ایست؟ بیائید مقایسه کنید تنوع و نشاط موسیقی سندی و خوانندگان زنش را با وضع پر محدودیت موسیقی بلوچ. آیا پنجابی مانع آن شده است؟

چه کسی نظام جاهلی و بازدارنده ارباب و رعیتی را آورد و در بلوچستان نهادینه کرد. چه کسی فرهنگ مضحک و جاهلی درجه بندی قومی را ایجاد کرده و حتی با اشکال مدرن هم از آن حمایت می کند؟ قجر که با شعار مرگ بر خان آمد؟ قجر که از اقوام پائین ایجاد رابطه را آغاز کرد. این ما بودیم که به او فهماندیم که اینجا یک نفر به جای همه تصمیم می گیرد و باید دم او را دید!

رضا خان می خواست بلوچستان را تحت کنترل در آورد. طوایفی خاص از بلوچ سرحد را علم کرد و به آنها قدرت و اختیارات داد. آنها چه کردند؟ قربان صدقه دیگران رفتند؟ از جنایات و قساوت های آنان در مکران خبر ندارید؟ آن هایی که بنام بلوچ امنیه دزدی و غارت تا دل کوه ها و کوره دهات های بلوچستان کشاندند.

آیا قجر بود آن کسی که تراکتور های دولتی را (زمان شاه) بنام عمران بلوچستان گرفت و برای خود هکتار هکتار زمین آماده کرد تا بساط قدرتش گسترده شود و سپس جاده ایرانشهر چابهار دو برابر طولانی تر کرد تا از املاک او رد شود!
چرا نمایندگی مجلس, شهرداری و بخشداری و مسئولیت هایی از این دست سالها در انحصار یکی دو طایفه مشخص مدعی برتری باقی مانده بود؟ زمان شاه که خودتان می گوئید گزینش و الزامات مذهبی در کار نبود, پس چگونه است که از آنهمه طیف و طایفه ساکن در بلوچستان کس دیگری به ارکان قدرت دست نمی یافت؟

کسی نمی تواند منکر شود که بلوچ در دستگاه های دولتی آن چنا ن که باید به بازی گرفته نمی شود، کسی نمی تواند منکر شود که اولویت های یک نظام ایدئولوژیک لزوما با خواست اقلیت بلوچ منطبق باشد. اما آنگاه که نوبت به مارسیده و در همه آنچه که برای ما فراهم شده چگونه عمل کرده ایم؟

ما که از دولت ها توقع دموکراسی و آزادی اندیشه داریم آیا رهبران مذهبی و اجتماعی خودمان حاضر می شوند وجود افکار نا موافق و افراد غیر تابع خود را به رسمیت بشناسند؟ چطور می شود که ما از دولت ها توقع آزادی اندیشه و عمل به مناسک اعتقادی خود داشته باشیم ولی خود افتخار قتل عام " ذکری ها" به عنوان جهاد در همین بلوچستان را داشته باشیم؟ و یا افتخار تخریب زیارت گاه های مورد احترام بسیاری از بلوچ ها و مسلمانانی دیگر را!

آیا طوایف و رهبرانی خاص از ما، نمی خواهند پیدا و پنهان، حرف آخر را حتی درمشارکتی ترین و دموکراتیک ترین موضوعات مانند انتخابات بزنند؟ آیا چنین طوایفی سابقه داشته است به یک فرد از طبقه عادی و غیر وابسته به خود اعتنا و کرنش کنند؟

چه زیبا عمل کرد گاندی آنگاه که در افریقای جنوبی بود. او در عین حال که با دولت نژاد پرست آفریقای جنوبی برای احقاق حق کارگران آسیایی می جنگید، هنگام شروع جنگ علیه آن کشور، با آنکه هم غریبه بود، هم اقلیت، هم تحت ستم، اما فرمان داد که هر که با اوست به نفع دولت به جنگ برود. بلافاصله پس از جنگ دنبال مطالباتش را گرفت که با بی توجهی مجدد مقامات مواجه گردید و کماکان به مبارزه مدنی اش را ادامه داد. دولت بار دوم نیز درگیر جنگی دیگر شد و اینبار هم گاندی توصیه همراهی با دولت را تکرار نموده و مجددا پس از جنگ علیه دولت تبعیض گرا اقامه دعوا نمود.
شاید در نگاه اول این مثال موضوعیت مستقیم با آنچه که مورد بحث است نداشته باشد، اما نکته اینجاست که گاندی به عنوان یکی از سمبل های حق طلبی تاریخ بشر، حتی در مبارزه با گروه ، فرهنگ و تفکری کاملا متفاوت با خود، هیچگاه از یاد نبرد که او نیز در جای خود دارای وظایفی که می بایست قبل از طرح طلبکاری خود از دیگران، نخست بدهی خود را تسویه نماید. آنگاه است که حرفش ماندگار تر و حق طلبی اش را حتی دشمنان نیز معترفند.
رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۰۵

او یک بلوچ است...


به قلم: رازگو بلوچ - اردیبهشت 1387

بلوچ, می بینی اش, قامتش تکیده و نحیف, چربی های تنش آب گذشته از سونای بلوچستان و چروک چهره اش هویداست. گویی که از خود مسن تر است.

حرفش یکی است. به چک و چانه زدن های روز مره هنوز عادت نکرده, صاف مثل آئینه. از کلک های متداول مرکزنشینان چیزی سرش نمی شود؛ سرش هم بشود وجدانش اجازه نمی دهد که چنان کند. هنوز پول برایش آنقدر مایه حیات نیست که شرافتش را به آن بفروشد.

شباهت معما گونه ای می شود دید بین یک بلوچ و یک اروپایی, اینکه هردو هر کدام فقط یک نفرند, خودشانند. باید خوششان بیاید از کسی, که تمجیدش کنند. در اظهار تنفر هم شفاف می مانند. هرچند که دیگر این گوهر نایاب به جای منزلت بخشی, بلای جانشان گشته است.

کینه اش اما عجیب است. این سلاحی است برنده و پنهان, آنگاه که دستش از هر ابزار و توان کوتاست. گاه دهها سال مظلوم و بی صدا می ماند تا لحظه انتقام.
گاه چه ساده به کشتن می رود برای هیچ. به زیستن آنقدر کم می اندیشد که کم می کوشد برای بهبود. بگذریم که طبیعت, دیگران و سایه سنگین محیط به او اینگونه آموخته اند.

بلوچ آزرده است, از خودیها, از دیگران, از تاریخ, از حال, از حال و روز خود. از همه می خواهد که بگذارند به درد خود بمیرد؛ مگر آنان که اهل مرهمند, بی مزد و منت, بی تزویر و سیاست.

او که زخم سهمگین تقدیر و تاریخ و طبیعت خورده است, نای رقابت و عرض اندام در جمع پر هیاهوی دور و بر نداشته و از کسانی که حضور رنجورش را بر نمی تابند می خواهد که آدم تر باشند؛ سری به کپر های بی خانمان ها یش بزنند و به انهایی که در دل کوه از مال دنیا به چند برگ داز دلخوش کرده اند, بنشینند آب و خرمایش را بخورند و دست آخربه سمت او دست مهر از آستین بر آرند.

بلوچ اما, سلطان مهمان نوازان است, هر چه دارد مال مهمان است, بی هیچ منت. طبیعت به او اینگونه آموخته است. و این چه شیرین است در دنیای وانفسای امروز, که لذت ها پشت لذت و هوسها پشت هوس چراغ خوبی را بی فروغ کرده اند. و او یک الگوست برای آن دیگرانی که در نیمه راه تمدن و سنت, راه گم کرده و سر از کوچه ریاکاران نفسی نفسی گوی در آورده اند.

مهمان هم که باید پاس دارد حرمت این طینت پاک میزبانش را.
مبارک رازگو- اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۰۳

انتخابات مجلس در چابهار: درسها و نکته ها از نگاه رازگو بلوچ

بقلم: رازگو بلوچ - اردیبهشت 1387
انتخابات چابهار (و نیکشهر و کنارک) باطل اعلام شد. هم اکنون چند هفته از انتخابات و چند روزی از اعلام ابطال آن گذشته است. دیگر کم کم همه شادی های خود را کرده و یا با ناراحتی هایشان کنار آمده اند. دست کم برای آنان که در مرکز دایره نبوده اند، وضع اینگونه است. اما حرف ها و درس های بسیاری در انتخابات نسبتا عجیب این دوره مجلس در چابهار باقی است، که رازگو بلوچ برای رسیدن موعد گفتن شان روز شماری کرده است. پس بیائیم و چند لحظه فراموش کنیم که موضع ما در این مدت چه بوده است؛ تا بدین گونه درس خود را از تاریخ گرفته و گامی به جلو برداشته باشیم:

1- شباهت جالبی ایجاد شده بود بین انتخابات این دوره مجلس در چابهار و نیکشهر و کنارک( دوره هشتم) با دوره اول که در آن فردی بنام " سید حسن آقا میر موسوی" که فارس و شیعه بود برای اولین و آخرین بار (تاکنون) توانست سایر کاندیدا ها را پشت سر گذاشته و با کاندیدای بومی نیکشهر آقای " اربابی" به دور دوم برود.

گذشته ازنتیجه نهایی انتخابات، آراء بسیار بالای آقای موسوی نشان داد که بلوچ در ذات خود حساسیت قومی نداشته و به خدمت گذاران در صورت وجود فضای مساوات؛ کرنش خواهد نمود. شور و حالی که حتی پیر مرد های بی سواد برای رای دادن به ایشان داشتند فطرت شکر گذار بلوچ را به همه ثابت نموده است. نگارنده با چشم خود دیده است که پیر مردی عقب مانده ذهنی و در نهایت کهنسالی برای رای دادن آمده بود و تکرار می کرد بنویسید " موسی، فقط موسی"!

شباهت مورد بحث در دور دوم اتفاق افتاد که سیستم هماهنگ مولوی ها ناگهان بکار افتاده و با توان تبلیغاتی سنتی خود موفق شدند با سرعت و تاثیر گذاری عجیبی اذهان را علیه آقای موسوی بسیج و اربابی را به کرسی مجلس برساندند. اربابی البته اگر چه همچون دیگر اخلافش چهره ماندگاری از خود در این عرصه باقی نگذاشت، اما بهرحال شاید همگان حق بدهند که این تنها مسند و تریبون جدی حکومتی در دست محلی ها باشد. درست یا غلط، مولوی ها کار خود را کرده و به نوعی به دولت مرکزی فهماندند که حضور و نفوذ آنها جدی گرفته و حریم شان را رعایت نماید.

برای بار دوم نیز با قوت گرفتن احتمال برد یکی از کاندیدا های غیر محلی، رفتار مشابهی از مولوی ها سر زده و منجر به پیروزی آقای " فتوحی" کاندیدای مورد نظر آنان با رکورد آرای غیر قابل تصور گردید. ایشان نیز همچون آقای اربابی نتوانست چهره ای چندان برجسته از خود در اذهان بسازد و به عنوان کاندیدای " خوش شانس" ضرب المثل گردید.

مولوی های این حوزه در سایر انتخابات به این شکل جدی و تشکیلاتی وارد عمل نشدند. دلیلش این بود که در انتخابات مکرر بعدی تقریبا همیشه رقبای جدی را محلی ها تشکیل می دادند. این موضوع عدم دخالت رسمی و عدم ترجیح کاندیدایی محلی در مقابل یک محلی دیگر به آنان قداستی سیاسی بخشیده بود که هم آنها و هم مردم به حفظ و حرمت پایبند بودند.

اما در انتخابات اخیر وضع اینگونه نشد. مولوی ها گزینه ای را که شباهت زیادی به خودشان داشت (جدگال) انتخاب و در مقابل یک کاندیدای کهنه کار محلی دیگر (ایران نژاد) به تبلیغ جدی و سازمان یافته او پرداختند. به گونه ای که در این مورد افراط نموده و به شکلی هیجانی و حتی پای فقه و شرع را این بازی سیاسی به میان کشاندند. شایعات عجیبی در مورد نحوه تبلیغات آنان و سفارشات شان به مردم وجود دارد که به دلیل ابعاد حقوقی و شرعی آنها بهتر است ذکر نگردند.

صرف نظر از دخالت و یا نحوه تبلیغ، نکته مهم وقابل توجه در این میان، نحوه انتخاب و توافق بر سر کاندیدای مورد حمایت است. به نظر نمی رسد انتخاب آقای فتوحی جز به ارتباط فامیلی وی با بعضی از طوایف مدعی برتری دلیل دیگری داشته باشد. کاندیداهای توانایی از اقوام دیگر نیز بودند که نه فقط گزینه حمایت از آنان مورد بررسی مولوی ها قرار نگرفت، بلکه با فشار شدید آنان مجبور به استعفا گردیده تا میدان برای کاندیدای مورد حمایت خالی گردد .

در این دوره نیز گفته می شود نخست قرار بوده از گزینه های دیگری اینگونه حمایت شود. ویژگی این گزینه های دارای اولویت نخست نیز با کمال تاسف چیزی نبوده جز تعلق به طوایف مدعی برتری! که البته نتوانستند از فیلتر شورای نگهبان گذشته و نتیجتا میدان برای آقای جدگال خالی نمودند.
آنگونه که بعد ها علنا مشخص گردید سلسله جنبان حوادث طبق روال دائم انتخابات شورا های شهر چابهار، یکی از سرداران موثر در منطقه (یکی از دو نفر تصمیم گیرندگان اصلی و دائمی کل حوزه انتخابیه) بوده که این بار توانسته بود علاوه بر مولوی ها، چند نفر دیگر از مخالفین کاندیدای قبلی را نیز با خود همراه سازد.

نتیجه گیری بیشتر و بررسی واقعی تر موضوع را به شما می سپرده و منتظر نظرات کنکاش گرانه و حتی انتقادی تان نیز می باشیم.
رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۰۱

بی اعتمادی عمومی به دانش مدرن و دانش آموختگان در جامعه بلوچ

بقلم: رازگو بلوچ - اردیبهشت 1387
پس از آنهمه گسترش مدارس و دانشگاهها هنوز هم که هنوز است، در جامعه بلوچ يك نفر با فوق ليسانس و دكترا كه به معناي دست كم 17 الی 21 سال مطالعه و تحقيق و جهانگردي است، اگر نخواهد از عوامل و قدرتهاي نفوذ ديگر استفاده كند، بايد و صم و بكم بنشيند و براي ريز و درشت موضوعات اجتماعي محلي و جهاني به دهان كدخداي ده، كارچاق كن محل و يا (در بهترین شرایط) کسی که نصف او هم عمرش صرف درس نشده و 200 كيلومتر آنطرفتر از روستايش را نديده، چشم بدوزد و کسب فیض کند!
کارهای روزمره در دست تحصیلکرده هاست، همه هم این را خوب می دانند، برای شغل یابی فرزندشان به او مراجعه می کنند، برای یافتن پارتی و سفارش شدن در این اداره و آن اداره به او مراجعه می کنند، برای رتق و پتق امورات روز مره به او متوسل می شوند، برای چشم هم چشمی و کلاس گذاشتن هم که شده، به او و مدرکش افتخار می کنند.
همه جور توقعی ازو دارند؛ اما نوبت به باور و اعتقادات که برسد، ناگهان همه چیز فرق می کند. اصلا نمی خواهند که تحصیلکرده باوری درست تر را (به زعم خود) به آن ها بقبولاند، اگر چنین احتمالی بدهند راه خود راجدا کرده و بی اعتمادی خود را به هر آنچه که در سنت شان نیامده است پنهان نمی کنند. در این خصوص آنها به هیچ وجه شوخی نداشته وهرگز اعتبار و جایگاه تحصیل کرده را ازحد یک پادو، یک صنعت گر ویا یک مقام کارگزار بالاتر نمی دانند، چه رسد به کسی که از او تلمذ کرده و راه درست و غلط را بپرسند.

اما براستی چرا اینگونه است؟ واضح است! برای اینکه درس دانشگاه را بلوچ و جوامع آشنای او ایجاد نکرده است؛ بلوچ برای یافتن فرمول های فیزیک و شیمی سالها اسیر آزمایشگاه های تنگ و تاریک نبوده و چنین کسی طبعا راحت تر است که به جای آزمایش روی صدها موش و میمون، آنچه را که به ذهنش می رسد حقیقت مطلق بپندارد. معلوم است دانشی که ذره ذره عمر دیگران به پایش سوخته است، برای بلوچ خارج از گود و بي خبر از رنج توليد علم ، صناري ارزش ندارد.

او درس دانشگاه را فقط تا آنجا می شناسد و برایش ارزش قایل است که برای صاحب مدرکش شغل، موقعیت، عنوان و پرستیژ می آورد. و گرنه آن را فرزند ناتنی نخراشیده ای مي داند كه جز براي پادويي شايستگي ندارد.
در خوشبينانه ترين حالت، دانش مدرن براي بلوچ مثل كتابهاي قطوري است براي زينت اتاق نشيمن بزرگان، بي آنكه سالها لاي ورقي از آنها باز شود، و يا كامپيوتري يك ميليون توماني كه بزرگان براي بازي پاسور و كودكان براي ديدن كارتون گاهي به آن سر مي زنند.
رازگو بلوچ - اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۱/۳۱

نفطه ضعف مشترک عمده جریانات فکری بلوچستان

بقلم: رازگو بلوچ -فروردین 1387
متاسفانه اصولا تولید فکر در بلوچستان به شدت ضعیف بوده و بجز اندکی استثناء که شاید بتوان برای گروههای ادبی و هنری قایل شد, می توان مدعی شد تقریبا همه جریانات اجتماعی و فرهنگی بلوچ به تکرارو ترويج افكاري (درست يا نادرست) خارج از جامعه بلوچ پرداخته و سعي در قبولاندن آن به عنوان سنت و فرهنگ محلي نموده اند. فرقي نمي كند، مذهبي، روشنفكر، سنت گرا و يا لائيك، تقريبا همه در اين مورد نقطه ضعف اساسي مشتركي دارند: عدم تولید اندیشه و فرهنگ محلی!

مضحک و دردناک آنجاست که گویا در اوائل انقلاب گروهی دنبال جریانات کمونیستی بوده اند, آنها حتی به الفبای انگيزه کمونیزم هم توجه نکرده اند که مي خواهد کارگران مفلوک اروپاي صنعت زده قرن 19 را نجات دهد. از آن مضحك تر باز مخالفين شان بودند كه می گفتند کمونیزم یعنی اینکه مي شود با خواهر هم رابطه جنسي داشت! تخريب صرف آن هم بشيوه اي ناجوانمردانه و غلط! عقل شان نمی رسید که به طور منطقی انتقاد كنند و بپرسند كه حالا دراین بر و بیابان و ميان اين بلوچ هاي کشاورز و عشاير دامدار، كدام كارگر صنعتي را مي خواهيد عليه كدام سرمايه دار صاحب کارخانه های غول پیکر بشورانيد؟

به جريانات مذهبي نگاه كنيد: یکی دیوبندی است و دیگری بریلوی، هر دو از " اتارپرادش" هند؛ آن یکی از طرفدار جماعت اسلامی پاکستان است و دیگری اخوان المسلمین اردن و مصر. یکی به زیارت فلان درویش راهگذرعرب می رود و دیگری خیر و صلاح را در پیوستن به جماعت تبلیغ رائوند پاکستان می داند. برقع و نقاب افغانی هم برای بعضی ها حکم لباس ملی بانوان این سرزمین است.
اما چه خیانت بزرگی بوده است تحمیل نظام مضحک طبقاتی و طایفه ای افغانستان به جامعه یکدست بلوچ! آنقدر مغلطه و تناقض به خورد بلوچ داده اند که مانده است به چه افتخار کند و چه را بد بداند, از یک طرف به جنگاورانی چون چاکر و دیگران می نازد که می گویند پس از فتح "دلی" یا دهلی چند نفری با هم روی تخت می نشینند, یعنی که ما مهتر نداریم و نظام ارباب و رعیتی نمی خواهیم. و به همین خاطر حتی عطای سلطنت را به لقایش می بخشند! حالا همین بلوچ را طوری قبولانده اند که در هر کوره دهاتی 50 ایل و طایفه برای خود ادعای حاکمی و سروری دارد و وصلت با دیگران را ننگ و خیانت به خون اجداد خود می داند.

الان که قرنهاست بشر نمی فهمد این حرفها یعنی چه، ولی حتی آن موقع هم که می فهمید، لااقل در هر قلمرو فقط یک پادشاه بود و میلیون ها رعیت، تا بشود شکم و خدم و حشم او را تامین کرد. عجبا در بلوچستان به هر قوم که می رسی به نوبه خود ادعای سروری می کند! نمی شود فهمید اینهمه ایل ایل حاکم، رعایای شان را از کجا تامین می کرده اند! مگر این بلوچستان بی آب و علف آن هم در آن دوران وحشتناک قحطی و مرگ و میر چقدر جمعیت داشته است؟ چقدر تولید محصول داشته است تا فقط شکم این همه حاکم سیر شود؟

این همه سرد ار و فاتح و امیر و وزیر و شاه و دانشمند و معمار و عارف و صنعتگر در تاریخ همه عالم بوده است، یکی نیست که امروز شجره نامه بیاورد و با نسبت دادن خود به یکی از آنان، خود را از همولایتی هایش برتر و خونش را پاک تر بداند. آن وقت در برو بیابانی چون بلوچستان که نه حشمت و امپراطوری ای بخود دیده و نه قصرآبگینه و تاج محل و پاسارگاد و اهرام ثلاثه ای در آن برپا، چند نفر از افغانستان بیایند و نمی دانم به منت کدام امپراطوری که مدعیند برای بلوچ برپا کرده اند خود را قوم برتر او بدانند!

و بیچاره بلوچ خوش باور باز هم اسیر یک تفکر و فرهنگ عاریتی دیگر است و بقدری جو گیر که برای جبران می نشیند و تمام عمر و فکرش صرف کاویدن استخوان های اعقابش می شود تا به دیگران بفهماند که او هم برای خود کسی بوده است!
رازگو بلوچ - فروردین 1387

۱۳۸۷/۰۱/۳۰

تاریخ عقیدتی جامعه بلوچ

بقلم: رازگو بلوچ - فروردین 1387
خط سيرعقايد جامعه بلوچ را مي توان دست كم در سه مرحله تاريخي باز شناسي كرد:

مرحله اول- دوره اديان بدوي:
همچون ديگر اقوام دنيا، تاريخ اعتقادات بلوچ بر پايه خرافات و اعتقاد به نيروهاي عجيب و غريب ماورايي چون جن و پري ومري و شكس(بلوچي شده همان شخص به معناي شخص ماورايي) و غيره شكل ميگيرد. مي توان اين دوران را دوره " خرافات مطلق" و به شكل مذاهب بدوي ناميد. عمده باورهاي خرافاتي روزمره مردم بلوچ باز مانده از اين دوران است، از قبيل:

ممنوعيت هاي شبانگاهي: جارو نكردن منزل در شب، نديدن آئينه و شانه نكردن در شب
ممنوعيت بوسيدن پيشاني بچه: كه مي گفتند باعث كوتاهي عمر مي شود،
جژن: مقداری از غذای ولیمه تولد بچه از نقطه ای بلند, دور انداخته می شود تا جن ها بخورند { شاید منظور همان جشن جن ها باشد}.
دوت ديگ: اسفند دود کنی از زمان تولد بچه تا یکماه در کلیه مکانها
صفر در: روز سیزدهم صفر به منظور فراری دادن اجنه, کودکان شهر با چوبدستی خود دستجمعی راه می افتند و خانه به خانه دیوار یا ستون های منازل, کپر ها, حصار و پرچین ها و ستون کاپر ها (سایبانی از ساقه و شاخه های خرما بعنوان خوابگاه تابستانی) را می زنند و تکرار می کنند " سپر در دنتان در" تا اجنه را از دور و بر محیط های مسکونی فراری دهند.
شنبه شانزده: معتقد بودند فرزندي كه در شنبه شانزدهم ماه متولد شود يا بسيار عاقل يا بسيار ديوانه از آب در خواهد آمد. هم اكنون بيشتر بصورت نيمه شوخي به كسي كه رفتارهايي غير معمول نشان دهد اين صفت اطلاق مي گردد.
گذاشتن سلاح فلزي در گهواره نوزاد: مي گويند اجنه از فلز مي ترسند. از اين رو براي حفاظت از نوزاد معمولا تكه اي از يك داس كهنه در گهواره جاسازي مي كنند.
عوض كردن اسامي دختر پس از ازدواج: به منظور پرهيز از هم خوان نبودن طالع مشترك دو اسم، بسيار متداول بوده است . بلافاصله پس از ازدواج در صورت تشخيص كاهن هاي محلي، اسم خانم به اسمي همخوان تر با اسم مرد تغيير مي يابد.
تارمو و تخم مرغ حجله: داماد هنگام ورود به حجله نخست با كارد مخصوصي كه حمل مي كند تار موي ورودي را بريده، تخم مرغ دم در را زير پايش له مي كند. سپس وارد حجله مي شود. اين مراسم سمبوليك مفاهيم زيادي داشته و اتفاقا در اروپاي قديم نيز رايج بوده است، في المثل در فرانسه.

مرحله دوم- دوره تصوف اسلامي:
گويا قديمي ترين ذهنيت مردم از مذهب اسلام مبتني برعرفان و تصوف بوده است. تا همين دو سه دهه قبل، شيخ عبدالقادر گيلاني معروف به " غوث اعظم " و سید مروندی معروف به " شهباز قلندر" سلطان بلامنازع قلبوب بلوچها بوده و زيارت " سيون" و مراسم عرفاني " پير پتر" يا " مالد" (نوعي سماع و خلسه) از آن دوران هنوز باقي است.

در مراسم مالد (پير پتر يا همان مولودي خواني)، پير همان دف زن اصلي است كه با يكي دو دف كوچك همراهي مي شود و گروهي مريد با ريتمي خاص همراه دف و نعت گويي به سماع مي پردازند. در پايان مراسم (سحرگاه) وليمه اي پخش مي شود كه يختن و توزيعش تشريفات خاصي دارد. اولين ظرف غذا (برنج و گوشت) را جلوي پير (رئيس مراسم) مي گذارند. لقمه اول او تبركش بيشتر از بقيه غذاست، لذا كساني از قبل منتظرند به محض برداشتن لقمه آنرا از پير طلب كنند. مي گويند خوردنش براي مراد گرفتن خوب است، خصوصا براي شفاي ضعف هاي جسمي و روحي.

وجه مشترك تاريخي بلوچها با تشيع ايراني و پاكستاني، اعتقاد شديد آنان به زيارت اهل قبور به ويژه سادات و عرفا بوده است كه هنوز هم و لو با شدت كمتر ادامه دارد. هنوز هم مكراني هاي ساحلي كم وبيش به زيارت بزرگان مرده " چوكات" و " پيرسهراب" و صالحان زنده " پارگ " و " پليري" مي روند؛ امازيارت اهل قبور در اعياد بهمراه گلاب و ريحان و نيز مراسم " عيد مردگان" در شب هاي 27 و 29 رمضان با شكلي خاص از پخت برنج و گوشت نذري يكي دو دهه است كه كه با رسوخ تفكر ديو بندي و غيره منسوخ گرديده اند.

از لحاظ فرهنگي نيز در اين دوران درسخوانده هاي محلي بنام " ملا" كه گاها براي تحصيل به بغداد نيز مي رفته اند به ترويج دين و سواد در منطقه مشغول بوده و با اشعار خود تاريخ، حكايات و امثال و بعبارتي فولكلور بلوچي را سرو سامان داده اند. بنظر مي رسد طب روحاني و موسيقي درماني (گواتي) نيز در اين دوران نشو و نما نموده است.

مذاهب ديگري از جمله " ذكري" و " كوجا" نيز در اين دوران وجود داشته كه بعدها در مرحله سوم بسياري از پيروان گروه اول مذهب اهل سنت و گروه دوم مذهب تشيع را اختيار نمودند. تاجران هندي ساكن منطقه " گوور" و " سيك" نيز با آزادي كامل داراي مذهب خود بوده اند كه عده آنان هم اكنون كاهش يافته است.


مرحله سوم- دوره شريعت ديوبندي:
با ايجاد مدارس مذهبي " ديو بند" به رهبري مولانا " ابوالحسن ندوي" در شبه قاره هند و گسترش حوزه فعاليت شعب جهاني آن در بلوچستان تفكر شريعت محور بصورتي انقلابي و سريع بر تفكر طريقت محور از اسلام پيروز گشته و سيل مولوي هاي جوان براي مبارزه با هر چه كه با اين قرائت در تضاد بود به سمت شهر ها و روستا ها ي بلوچستان روان گرديد.

اين جريان كه حدود 100 سال پيش با احداث مدرسع ديني " پاديگ" توسط مولوي عبدالله ملازهي و ديگراني هم عصر او آغاز گرديد هم اكنون وجه غالب جريانات و اجتماعي و اخيرا سياسي جامعه بلوچستان در آمده است. احداث مساجد و مدارس ديني متعدد در شهرها و روستاهاي كوچك و بزرگ و تربيت و گماشتن مولوي هاي جوان در آنها دغدغه اصلي اين جريان به شمار مي رود. برپايي مجالس وعظ و تشكيل كلاسهاي آموزش الفباي عربي ( قاعده بغدادي و قاعده نوراني) از اين دوران به گونه اي نهادينه گرديد كه تا مدتها ميزان استقبال ازمدارس جديد دولتي را به چالش طلبيده بود.

از مهمترين بارزه اين تفكر، مخالفت با خلق و مشاهده تصاوير موجودات جاندار اعم از اشكال متحرك ( سينما و تلوزيون) و ثابت ( نقاشي و عكاسي)، مخالفت با موسيقي و مذمت حضور زن بدون برقع ( روپوش چهره) در اجتماع بوده است. آنها بويژه در ابتداي امر نسبت به مظاهر تمدن مدرن روي خوش نشان نداده ، مگر آنكه توجيه ضرورت كليدي آن و يا شكل استفاده مشخصي از آن در جهت ترويج و اجراي شريعت يافت شود( بعنوان نمونه دستگاههاي ضبط صوت و بلندگو ).

مقابله جدي با زيارت قبور (اعم از صالحين غيره)، محو و تحديد بقعه ها و زيارتگاه ها (گاها تخريب فيزيكي آنها با تراكتور)، مقابله با مراسم فراگير دهل و سرناي بلوچي در مراسمات و بويژه عروسي ها، مقابله با مراسمات سماع پير پتر (مولودي)، گسترش پرده نشيني و ستري شدن خانم ها و غيره از جمله اقدامات آنها در چند دهه اخير مي باشد.

با تضعيف جايگاه خوانين و در غياب دستگاههاي قضايي دولتي، مولوي ها وظيفه داوري و پاسداشت عدالت را عهده دار بوده اند. تشكيل نماز هاي جمعه و جماعت، فرصتي براي ايجاد نوعي همگرايي مدني و رتق و پتق امورات روز مره را نيز براي عموم ايجاد نموده است. علاوه بر آن رسيدگي به اموراتي چون ازدواج و طلاق، دفن ميت، مشاوره و رسيدگي به بحران هاي فردي و اجتماعي جزء وظايف روزمره آنان مي باشد.

ناگفته نماند كه جريانات شريعت گراي اسلامي ديگري نيز در بلوچستان حضور دارند كه گاها ممكن است قدمتي بيش از ديوبندي ها داشته باشند. از اين دست مي توان به " بريلوي ها" ( سيستم ديگري از مدارس ديني شبه قاره هند) كه گويا حساسيت كمتري با تصوير و موسيقي داشته و به زيارت قبور معتقدند، طرفداران ابوالاعلاء مودو دي ( روزنامه نگار مذهبي موسس جماعت اسلامي پاكستان) كه در مورد بحث معاويه قدري با ديوبندي ها متفاوتند، تحصيلكردگان عربستان سعودي و غيره اشاره نمود كه به هر حال در اقليت بوده و سكان تصميم گيري و مديريت جامعه مذهبي را در اختيار ندارند.
(مبارک) رازگو بلوچ- فروردین 1387

۱۳۸۷/۰۱/۲۸

آيا جهان راه درستي را مي رود؟

بین حقیقت و واقعیت، بین ایده آل و وضع موجود همیشه یک فاصله و شکاف وجود دارد، حالا کم یا زیاد ! این را همه میدانیم و پذیرفته ایم. اما گاهی اوقات فقط موضوع شکاف و فاصله نیست بین آندو و بلکه موضوع جهت و سمت و سو است که ممکن است 180 درجه متفاوت باشند. آنوقت چه باید کرد؟ ایا می شود نشست و امید وار بود که به تدریج و با پیشرفت وتکامل، وضع موجود به وضع ایده آل نزدیک می شود؟ بدیهی است که خیر! در چنین حالتی باید کسی بیاید و قبل از هر چیز جهت ها را درست کند تا اگر حرکت و تکاملی هم صورت گیرد، به سمت همگرایی باشد و نه ازهم دور شدن هر چه بیشتر!
حالا می پرسم به نظر شما جهتی که جهان به سمت ایده آل رفتن انتخاب کرده کجایش درست است و همگرایانه و کجا نا درست؟ هم دور و بر خود را ببینید و هم دور دست ها را و نظر بدهید.

درد كهنه اي در عصر مدرن: دعوا سر خان و خانبازي در بلوچستان

شايد باورش براي يك غير بلوچ نسل جديد بسيار مشكل باشد؛ اما درجامعه بلوچستان هنوز هم باورهايي حكمفرماست كه در تاريخ 150 سال پيش ديگر جوامع نيز شايد به اين شدت و حدت وجود نداشته است. يكي از بنيادي ترين و در واقع بنيان برانداز ترين باورهاي عامه، قايل شدن به تفاوت و تبعيض هاي طايفه اي است؛ به گونه اي كه افراد بر اساس نوع طايفه شان دسته بندي شده و ارزش و صلاحيت حداقلي و ذاتي شان بر آن اساس تعيين مي گردد.
در اين ميان طوايف درجه بندي شده در بالاترين و پائين ترين نقاط محور عمودي موجود در اذهان مردم داراي شرايط خاص و تكاندهنده اي هستند: اقوام بالاي محور، مدعي برتري ذاتي خود و لو با كمترين صلاحيت و توانايي بوده و اقوام پائين محور نيز حتي در صورت كسب موفقيت هاي همه جانبه مالي، علمي، هنري و معنوي باز هم ماهيتا داراي وجه اي خدشه دار تلقي مي گردند.
تاكنون حتي بروز استثناء هاي بزرگ هم نتوانسته اين تفكر را ريشه كن سازد. اما آنچه كه بسيار تكان دهنده و خطرناك مي باشد نه رويه سنتي و كهنه اين طرزفكر، بلكه موج جديد برگشت عامدانه و برنامه ريزي شده آن مي باشد كه از سوي قدرت طلبان عرصه هاي اجتماعي، سياسي و اداري دنبال مي شود. اين رويه با توهم " برگشت به دوران اقتدار اقوامي خاص" در بلوچستان، پس از خوابيدن تب و تاب هاي سالهاي اول حكومت جمهوري اسلامي و كمرنگ شدن شعار هاي " مرگ بر خان ‌‌‍‌[كه درست تر است بگوئيم: مرگ بر تفكر خان و بازي]" و "حكومت مستضعفين" آغاز و با غفلت آگاهان و دردمندان منطقه بصورت پنهان و آشكار در پيش گرفته شده و هم اكنون با شتابي عجيب بصورت جريان رايج و مسلط منطقه تلقي مي شود.
جالب توجه اينكه سردمداران اين تفكر هم اكنون بنا به مصالح روزگار و شرايط زماني جديد، حتي روپوش و نقاب رو شنفكرانه اي نيز بخود گرفته تا فعل و كلامشان از جاذبه عمومي برخوردارگردد: آنچه كه در ادامه مي آيد بخشي از مقاله ايست از سلسله گفتارهاي " مبارك رازگو" در اينخصوص: ... بعضی از این دسته طوایف آنجا که پای ابراز فخر به میان باشد اصولا خود را از قوم بلوچ كاملا جدا دانسته و در خلوت شان خود را برگزیدگانی مي پندارند كه برای ریاست و مديريت اين قوم ناقص العقل آمده اند. صحبت هایشان در چنین موقعیت هایی شنیدنی است, آنگاه که از جلال و جبروت گذشته خود می گویند ودر حسرت از دست دادن آن از روزگاران شکوه می کنند و سپس بخاطر بعرضگی و دست روی دست گذاشتن نسل جديد خود به آنان تحكم نموده و ضمن برشمردن مسئولیت های شان برای احیاء آن ایام رویایی نقشه می کشند. البته نه فقط نقشه مي كشند که عملا با تطبیق شخصیت و رفتارهای خود با شرایط جدید و عوام پسندانه از يك طرف، و پنهان کردن عمق روحیات خود از طرف ديگر، ماهرانه از فرصت های پيش آمده جدید بهره گرفته و رفته رفته با برگشت به صحنه و پيشي گرفتن از ديگران، ضربه و ركود متحمل شده ناشي از شرايط پس از انقلاب را جبران نموده اند.
جلو زدن این گونه افراد چندان هم عجیب نمي نمايد, علل و ریشه های آن را هم می شود مثبت و منفی نگاه کرد. آنها سیاست مداران ماهری بوده و شامه تیزی در این وادی دارند. بخوبی می توانند قواعد بازی را رعايت کرده و بر خلاف عمده بلوچها حاضرند برای ضربه زدن به دشمن که با حالتي تند و احساساتی حتی خود را فنا کرده و همه هستي شان را برباد دهند, آنها تا آنجا به بازی روي خط دشمني ادامه می دهند که مطمئن باشند خود کمترین ضربه و حریف بیشترین رامتحمل شود. آنها به سیاست " نفع دوطرفه" نیز عملا واقفند و احساساتشان مانع از بی توجهی به آن نمی شود. توان رهبری بالای این دسته بنا به دلایل ژنتیک و تربیت هر دو غیر قابل انکار است؛ در محیط بحران زده و پرتنش بلوچستان و مردم انعطاف نا پذیر و كمتر اهل مدارای آن، اين ويژگي را بايد نعتمی کمیاب و بسان آب سردی بر آتش دائما شعله ور این منطقه قلمداد نمود.
عمده بلوچها عادت كرده اند هنگام اعتراض بي اختيار حالتي عصبي و پرخاشجويانه به خود بگيرند و خواسته شان با فرياد اعلام بدارند. اين طبيعي است؛ صداي آنكس كه كه كمتر شنيده شده بي اختيار فرياد گونه مي شود و حالت او كه كانون توجه ديگران نيست و در چشم ديگران به حساب نمي آيد طبعا همراه با خشم و اضطراب است. آنان كه روزگاري سو گلي عموم بوده اند بالطبع صدايشان آرام و حالت شان مطمئنه اسن و در اين منتي بر ديگران نيست.
همه آنچه که در بالا با دید مثبت گفته شد مسلما فقط وقتی مفید و ستودنی است که به نیت بهبود و خیر و صلاح مردم و درخدمت جامعه باشد. اما متاسفانه نكته تلخ اينجاست كه همه آنچه كه مي شود براي تحكيم نفوذ و قدرت و تعميق ارادت مردم به آنان و لو به بهاء نحميق و يا تحقير آنان نيز مي باشد. آنها هركاري مي كنند كه بگويند اين مردم احساساتي و بي انعطافند و فقط ما مي دانيم كه چگونه آنها را مهار و رهبري كنيم؛ بعبارتي مدعيند كه رگ خواب مردم را مي دانند و اين را تا حد امكان هم به خود مردم و هم به دولت قبولانده اند.
شايد به نظر برسد كه اين مقاله بطور يكطرفه و شعاري به موضوع پرداخته و بصورت غير واقع بينانه نتيجه گيري نموده است. براي اثبات ادعا هاي مطرح شده از كساني كه غير اين فكر مي كنند ميخواهم به اين سوالات پاسخ دهند:
1- آيا تاكنون شده است كه بزرگان (وحتي افراد عادي) طوايف مدعي برتري بر بزرگي و عظمت ديگر اشخاص و طوايف فعال و موثر در بلوچسنان معترف شده و عملا بر آن صحه بگذارند؟ مثلا بگويند فلان شخصيت (زنده) كه در زمينه هاي علمي، فرهنگي و اجتماعي فعال است از ما دانا تر و مثبت تر بوده و ما بايد خود را با او هماهنگ كنيم و تابع او باشيم؟ نكند مدعي هستيم كه بلوچستان سرزمين ارواح است و يا در آن يك بيماري مسري افتاده و قحط الرجال شده است؟
2- تاكنون چند بار شده است كه اينان به گذشته نفرت آور همراه با ظلم و جهل پراكني و برباد دادن فرصت هاي رشد اين سرزمين معترف شده و از بابت آن عذر خواسته و اظهار شرمندگي نموده اند؟
3- بجز موج سواري و سكانداري اجتماع به منظور كسب و حفظ جايگاه، آيا مي توانيد نمونه هاي عملي فداكاري، قرباني مالي و جاني اين دسته را براي زندگي بهتر اين مردم برشمريد؟
4- براي آنان كه مي پندارند زمانه عوض شده و آنها هم عوض شده اند و گذشته ها را بايد فراموش كرد، بايد گفت از خدا مان هست كه اينگونه باشد اما بگذاريد مضمون اين شعر ياد آور شوم و بپرسم كه آيا مصداق آنرا در اينخصوص نمي بينيد كه ميگويد: ذكر بر لب دل پر از شوق گناه توبه را خنده مي ايد ز استغفار ما از همه اينها گذشته، آنها از بزرگي و برتري خود مي گويند و براي خود افتخاراتي ويژه قائلند؛ اما در مورد اين سوال مهم كمتر پاسخي يافت مي شود: كدام افتخارات؟ آيا در عرصه نامداران و جهانگشايان تاريخ، آنهم در بالاترين مراتب، جيره خوار والي كرمان بودن و به او باج دادن هنر بزرگي است كه افتخارش را به رخ بيچاره بلوچ بكشند؟
آيا آنها درزمانهاي هرج و مرج و آشوب در ايران توانسته اند حكومتي منظم بر اساس نظم و قانون تشكيل داده و از رنج مردم بي پناه بكاهند و آيا در شكل گيري سلسله هاي مختلف قدرت در كشور پر آوازه ايران تلاش كرده تا براي جايگاهي ويژه بلوچ در ميان ديگر اقوام ايراني كسب نمايند؟ نيازي به مطالعه نوشتجات تاريخي نيست؛ پيرمردان زنده و موجود خود لب به سخن مي گشايند كه مجموعه هنر اين مدعيان از غضب و چپاول چهار مشت خوشه برنج كشاورز بينواي بلوچ و مصادره نمودن دو متر زمين مرغوبش فراتر نرفته است. كدام فرهنگ لغت زورگويي به چهار نفر كشاورز گرسنه ساكن يكي دو دهكوره و چند تا چوپان بيابانگرد مصيبت زده آن حوالي را به شكوه جلال تعبير مي كند؟
تاريخ مدعي است بلوچ هرچه دارد از خود دارد. بلوچ آنجا كه هنگام همراهي با حكومت مركزي است راسا اقدام مي كند و به اذن ديگري نياز ندارد. مگر نمي گوديم فردوسي از " سپاه بلوچ" و نه از شاه و حاكمان بلوچ سخن مي گويد، سپاهي كه در تشكيل پيكره نظامي ايران سهيم است و اعتبارش را صرفا از رشادت هاي خود مي گيرد. آنجا هم كه هنگامه شورش و تعديل فشارهاي حكومت مركزي است باز هم راسا اقدام مي كند و نيازي به اجازه حاكمان دست نشانده فرصت طلب ندارد. " دادشاه" را كه همه مي شناسيم حكايتش را از بر داريم و مي دانيم پايانش را خيانت چه كساني رقم زد.
از مقوله رشادت و وطن دوستي كه بگذريم، هنر بلوچ، فرهنگ و زبان بلوچ، عمران و آبادي سرزمين هاي بلوچ از ديگر افتخارات اويند. همه اينها زاده ذهن و دست خود بلوچند، كجا پاي حاكم و مهتري در خلق و ايجاد آنها در ميان بوده است؟
موسيقي بعنوان مثال، كه به تعبيري شايد گل سرسبد فرهنگ بلوچي باشد، غني و جاندار، هنري كه به بهترين شكل پيوند نسل هاي قديم و جديد بلوچ را برقرار ساخته و شايد به تنهايي براي اثبات عمق هويت و غناي فرهنگي اين مردم كافي باشد.
اين موسيقي را "ليكو" يا نوستالوژي پيرزنان فرزند در غربت، " موتك" يا مويه شيرزنان فرزند در مصاف از دست داده، "صوت" يا ترانه شادماني عروسيهاي پاي نخل و آبادي، " دپ گال" هاي ساعات تعليم و تربيت درون منزل و آهنگ هاي حماسي فرزندان كوهستان تشكيل داده است.
هنر باشكوه سوزندوزي كه انگشتمايه همه زنان هنرمند اين سرزمين است، طلا و جواهر هاي با طرح بومي، سفال و بافتني ها و ريسيدني هاي متنوع با برگهاي نخل وحشي و غيره، همه بي اذن و همراهي مدعيان مهتري اين قوم ساخته و پرداخته شده اند. بلوچ نخل كاشته است، بلوچ شتر پرورانده است، بلوچ آب را ازدل زمين با حفر قنات هاي طويل افسانه اي به كشتزار برده است.بلوچ سروده است و نواخته است. بلوچ به دانشگاه رفته و متخصص شده است، همه اينها بي توصيه و ارشاد هيچ مهتري نبوده است.
بلوچ براي احياء زبان خود، چون "سيد ظهورشاه" وبسياري از ديگران را در خود پرورانده است كه بي هيچ مزد و منتي در گوشه هايي دنج و بي نام همه عمر خود را فداي فرهنگ و زبان بلوچي كرده اند. بلوچ وامدار كسي نيست و از كسي آنچنان لطف و نعمتي نديده است كه بخواهد بنده ومخدومشان گردد.
آناني كه براي كسب عنوان و فرصت طلبي بيشتر هم خود تا آنجا كه توانسته اند بر سر اين قوم مفلوك زده و هم به اين و آنش فروخته اند، حالا چه جاي منت و عزتي دارند كه از آن دم مي زنند؟ همين كه صبر بلوچ و آينده نگري اش آنان را از دم تيغ شفاعت گذرانده برايشان بس و همين برايشان بهتر كه باري چو عسل نمي دهند نيش مزنند.
اگر نه بايد بگويند كجاست آن آثار تمدن و عمران و حقوق انساني و فرهنگ و هنر كه شمايش به بلوچ هديه داده ايد و بلوچ بي شما نمي توانسته به افتخار كسب آنان نايل آيد؟ براي شما همين بهتر كه نادم از گذشته و قلبا بي ادعا بيائيد براي اين خطه محروم دل بسوزانيد و لوآنجا كه به نفع شخصي تان نباشد.
بگذاريد و خرسند باشيد اگر استعدادهاي بلوچ شكوفا شود- به كفاره نسلها استعداد كشي فرزندان اين سرزمين- و نگوئيد در دل كه فقط شما مستحق پيشرفتيد و شايسته بزرگي در اين قوم و ديگران هيچند. رفاه مردم را ببينيد وتاسف بخوريد از اينكه چرا لذت آرامش و رفاه را شايد قرنها از آنان ربوده ايد و ترجيح بدهيد رفاه آنان را به آرامش خود، تا عذاب وجدانتان- اگر نا آرام است- التيام يابد.
براستي اگرآنزمانها مي گذاشتيد بلوچ اكنون در كنار اقوام ديگر سريعتر پله هاي ترقي را طي مي كرد. مبارك رازگو – زمستان 1386

گره كور تغيير و توسعه در بلوچستان

صحبت از بلوچ است و سرزمين محروميت، درجازدن و رنج، قصه اي تكراري كه همه يا شنيده ايم يا ديده ايم و يا با آن زندگي كرده ايم؛ با نسخه اي در ذهن كه در گفتارهايمان نيز جاري است براي درمان و بفراموشي سپردن اين داستان. حال بشنويم به دنباله گفتاري در اينخصوص به قلم " مبارك رازگو":

... بعضی ها می گویند بگذارید همه چیز بصورت طبیعی پیش برود و حل شود؛ می گویند به مرور با کشیده شدن هرچه بیشترپای علم و تکنولوژی در منطقه رفته رفته ابعاد جاهلی فرهنگ سنتی مان محو شده و زندگی مان مدنی تر می شود. می گویند مشکل مردم از بیسوادی است و بیسوادی که برود اینجا می شود مدینه فاضله. بعضی دیگر می گویند مشکل از ناحيه اقوام مسلط همسايه تحميل شده و اگر مثلا بلوچ در خلاء و یا در همسایگی اقوامی ضعيف تر و يا بی تاثیر زندگی می کرد مشکلی نداشت. بعضی های دیگر اصلا قصد متهم کردن کسي را ندارند جز زمان و می گویند که اصولا هنوز زمان تکامل و توسعه جامعه بلوچ فرا نرسیده است. می گویند ما به نوعی تازه در دوران شتر داری بوده و باید منتظر باشیم که طبق قاعده ابن خلدون دوران روستا نشینی واقعی سپری شده و پس از آن است كه مدنی خواهيم شد.

من نمی دانم, ولی آنقدر می دانم بسياري از آنچه که در کودکی جزء رویاهایمان هم نبود امروزه در خانه های گلی و سنگی دل کوه نيز پيدا مي شود. موبایل ندارند که دارند, ماکروفر ندارند که دارند, تلویوزنهای ماهواره ایشان هم که براه است, دوکابین شان هم که در پارکینگ زیر آفتاب برق می زند. چینی و کریستال هایشان هم که روي سلقيه لرد های انگلیسی هم خط كشيده. نمك ميوه را كه شايد پايتخت نشين هم نديده اينجا توي هر كپري پيدا مي شود. تعداد سامسونت هاي چيده شده منزل اين و آن را هم كه با يك نگاه نمي شود شمرد. سوال اين است ديگر چه چیزی از اين دست باقي مانده که قرار است بیاید تا بلوچ ها ازاین رو به آنرو بشوند؟ آیا مشکل ما در بیسوادی بوده است؟ اگر قرار به سواد تزریقی باشد (که این خود یک بحث سنگین تری را می طلبد و فعلا جای آن نیست) که بحمدالله دهه هاست ماموران سوادی آموزی نهضت در به در دنبال بیسوادان می گردند تا که بیسوادی ریشه کن شود. حتی در روستاها هم دبیرستان راه اندازی شده وعده فارغ التحصیلان دانشگاهها هم دیگر کمتر از نرم بسیاری از کشورها نیست. اصلا چه کسی گفته که تحصیلکرده و با سواد از این لحاظ یعنی فقط قشر دانشگاهی؛ وظیفه قشر دانشگاهی صرفا متخصص شدن در یک شغل خاص بوده و وظیفه یک فرد دارای دپیلم هم آماده شدن برای اخذ تخصص؛ اگر به حقيقت موضوع نگاه شود، سوادی كه در سطح عموم براي زندگي احتماعي لازم است – حتي در يك جامعه پيشرفته و مدني- چیزی در حد تحصیلات راهنمایی است که بحمدالله بخوبی هم فراگیر شده است. اگر غیر از این می اندیشید نگاهی به مطالب تعلیمی این دوره تحصیلی بیندازید, جای کدام مباحث دنیای پیشرفته امروز را در آن خالی می بینید؟ از طبیعت و علوم کهکشانی گرفته تا جامعه و تاریخ و مدنیت؛ از ریاضی و هندسه گرفته تا فرهنگ وزبان و مذهب. مشکل جامعه را اگر هنوز هم حل نشده باید جای دیگری جست. اشتباه نشود؛ جامعه ای وجود نداشته است که با تزریق انبوهی از تحصيلكردگان مثلا جامعه شناسان؛ آنرا از این رو به آنرو کرده باشند.

از طرفي، بقول شاعر" چوعلم آموختی بترس از حرص آنگه که اندر شب چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا". بي آنكه قصد متهم کردن درسخواندگان باشد, بايد گفت به نظر نمی رسد که دغدغه عموم آنان چیزی فراتر از یافتن یک شغل با درامد بالاتر و جای رشد بیشتر نمی باشد؛ درست برخلاف عمده تحصیلکردگان مدارس مذهبی که از لحاظ درامد و رفاه شخصی معمولا قانعند و دغدغه شان بیشترنفوذ اجتماعی برای نشرافکار خود می باشد. ازینرو آنان هم با طبقه عوام قرابت بیشتری پیدا کرده و هم به دلیل تقدم انگیزه های ایدئولوژیک بر انگیزه های رفاهي, عملا در پیشبرد و جا انداختن افکار خود مصمم تر و موثر تر ظاهر شده اند.

درسخواندگان ما نه مانند سقراط و گالیله و ادیسون و کوریها آزمایشگاههای تنگ و رنج غربت و انزوا و مضحکه عوام را به عشق علم و دانستن برمی تابند و نه حاضرند مثل طلبه های مدارس دینی زندگي در کوهستانهای پرت و بی امکانات آنهم بدون دريافت مستمري مشخص و يا با حقوق ناچیز تدریس ( آنهم اگر باشد)، را پذيرا و نفع شخصی خود رابه بهاء نفع جامعه و يا آرمان خود بفروشند. بالعکس, آنها که درهمان ابتدای امر با استناد به صرف تحصیلات شان برای خود جایگاهی ویژه قائل بوده و پس از رفع نياز ها و خواسته هاي زندگي شخصي, تازه فیل شان هوای هندوستان می کند برای فتح قله های بالاتر و کسب موقعیت های بهتر اقتصادی، اجتماعي و سیاسی, برنامه مطرح كردن خود را در اجتماع آغاز مي كنند. بله! آنها انگاه مي خواهند سري از سرها در اورده و بدليل شهرت و اعتبار اجتماعي يك گام ديگر به سمت موفقيت ها بردارند. اشتباه نشود، آنها عنوان و اعتبار اجتماعي را بخود خودی فاقد ارزش و منفعت مد نظر خود می دانند. توی جامعه کوچک بلوچستان کسی بخاطر معروفیت محلی نمی تواند پول دربیاورد؛ خبرنگاران هم بسمت او سرازیر نمی شوند, انواع میکروفن ها و جایگاهها برای دعوت از او جهت ارائه نظرات و سخنرانی وجود ندارد. هیچ جناح و حزبی بخاطر معروفیتش به او پیشنهاد های کلان نمی دهد. حتی ارگانهاي دولتي هم صرف اعتبار اجتماعي را عاملي موثر برای ارتقاء جایگاه شغلی فرد نمي دانند. فلذا طبيعي است كه امر پرهزينه و پردردسر سکانداری جامعه چندان امر دلپذیری براي تحصيلكرده بلوچ بنظر نمی رسد، مگر براي آنان كه بازيگران عرصه هاي قدرتند منجمله قدرت چانه زني هاي اجتماعي و يا آنان كه هوس نمایندگی مجلس وشورا ها و امثالهم را دارند.

در نتيجه اين بخش از تحصيلكردگان بجاي آنكه فرهنگ ساز، تاثيرگذار و منتقد عرصه هاي اجتماعي و سنتي باشند، خود را آن محو نموده تا از مزايا و اهرم هاي قدرت موجود آن همچون طايفه گرايي، محافظه كاري و مراسمات و تشريفات مربوطه و غيره استفاده نمايند. بعضی ها هم که عادت کرده اند همه مسائل و معضلات جامعه را سرراست و یکجا به گردن دولتها بیندازند، بویژه آنهایی که عنوان فعال سیاسی مخالف (اپوزسیون) را برای خود برگزیده که به چیزی جز این نمی توانند بیندیشند. البته قبل از هر چيز در اينخصوص بايد به دو نكته اذعان داشت كه متاسفانه اولا خواسته يا ناخواسته در جوامع در حال توسعه سیاست همه چیز را در سیطره خود می گیرد، بيش از آنچه كه وظيفه اش باشد. دوما اینکه اصولا بشر تربيت نشده بطور غریزی شديدا تمايل دارد به اينكه اول به فكر خودش باشد سپس و بلافاصله به فكر گروه و يا دسته اي كه به آن تعلق دارد، اعم از قوم و طايفه، مذهب و فرقه، صنف و هم متجانسان خود. اين امر در جوامع جهان سوم شدت بسيار بيشتري دارد و در نتيجه افراد دخيل در دولت و حاكميت كه نا خودآگاه متاثر از اين پديده بوده ، عملا فرصت هاي رشد و توسعه را بيشتر در اختيار گرفته و ديگراني كه به هر دليل در اقليتند و كمتر در مصادر امور، عقب مي مانند. اما بهر حال این موضوع نباید دستاویزی باشد برای فرافکنی و نپرداختن به مشکلاتی ریشه ای که مستقيم يا نيمه مستقيم با دست خود ایجاد کرده و و فقط با دست خود می بایست رفعشان کرد. اين گفتار ادامه دارد. شما نيز با فرستادن نقطه نظرات تان، د ر استمرار و نتيجه گيري آن سهيم باشيد " مبارك رازگو" – زمستان 1386

۱۳۸۷/۰۱/۲۵

تفکیک دوره های تاریخی شعر وادب بلوچ:

بقلم مبارك رازگو فروردين 1387
اولین دوره قابل ردیابی شعر بلوچستان به دوران معروف به عصر "چاکر" اول بر می گردد كه قدمتي تقريبا هزار ساله دارد. در این دوره عشایرکوههای بلوچستان بدون حضور طبقه های فعلي جامعه مانند حاکم و روحانیون مذهبي و با آزادی عمل ناشی از ضعف نظارت حکومت مرکزی به جولان دادن مشغول بوده و جنگ و ستیز های خود را در قالب شعرهای حماسی و رجز خوانیهای منظوم ثبت و ضبط می کردند.

اشعاری از شاعرانی چون " بی بکر" و " شولان" از آن دوره به جا مانده است که نشان می دهد وزن عروضی در آن مقطع چندان مورد توجه نبوده و و جود ريتم و آهنگ مناسب براي شاعران كفايت مي كرده است.
دوره دوم شعر و شاعری گویا با گسترش روستا نشینی آغاز شده است كه طي آن عده قابل توجهی از افراد با سواد که به اصطلاح " ملا" نامیده می شدند (معادل میرزا در زبان فارسی) پرچم داران و موتور محرك ادبي جامعه بوده اند.
شاعراني چون " ملا فاضل"، " ملا بوهير"، "ملا قاسم"، " ملا بهرام" و ديگران در اين مقطع ظهور كرده كه علاوه بر اشعار سرودن اشعار حماسي، بيان پند و اندرزهاي اخلاقي، تجربيات زندگي ، حكايات و افسانه ها و نهايتا موضوعات مذهبي را از طريق شعر در دستور كار خود قرار داده و عملا باعث شكل گيري فولكلور بلوچي شده اند.

گروهي معتقدند در اين دوران بود كه با پايان دوره صفوي و اشغال ايران توسط افغان ها و ورود افراد و اقوامي از آن سرزمين به عنوان مدعيان حكومت محلي، طبقات فعلي جامعه بلوچ و بخصوص طبقه خوانين شكل گرفته و نهادينه شده اند. اهميت موضوع اخير آنجاست كه با ورود به دوره خان و سرداري، محافل و مجالسي تحت عنوان " حاكمي ديوان"، بصورت دربارهاي كوچك دور آنان تشكيل گشته و شاعران، يعني همان ملا ها يا ميرزاهاي محلي تبديل به نقال و چراغ مجالس آنان شده و اين موضوع عملا محافل ادبي اوليه را نهادينه نموده است.

صرف نظر از اشعار ادبي حائز اهميت، انواع اشعار و تصنيف هاي هاي ديگري چون ليكو و زهيرونك ( نوستالوژي يا واگويه هاي دلتنگي و غربت)، موتك ( مويه)، نات ( همان نعت يا اشعار مذهبي در ذكر بزرگان ديني و مشايخ)، سپت ( اشعار لحظات خوشي جمعي مانند تولد بچه) و نهايتا صوت ( تصنيف هاي موسيقي شاد و لحظات طرب مانند عروسي) در فرهنگ بلوچي موجود مي باشد كه احتمالا خلق و پرورش آنها بطور عمده در اين مقطع صورت گرفته است.

دوره سوم را بايد دوره بيداري نام نهاد. دوره اي كه عطش يافتن جايگاهي مناسب براي زبان وفرهنگ خود در وجود بلوچ شعله كشيد. اودر حاليكه خود را در معرض بمباران فرهنگ هاي منطقه اي و جهاني مي ديد، آگاه شد كه تاكنون براي حفظ و ترويج فرهنگ خود گامي موثر برنداشته و در خوابي سنگين بوده است. او انبوه كتابها و نشريات و فيلم ها و برنامه هاي راديويي و تلوزيوني را مي ديد كه به همه زبانها نشر و توليد مي شوند و در اين ميان از زبان باستاني آريايي بلوچ نشاني نيست.

مي گويند " سيد ظهورشاه هاشمي" طلايه دار اين جنبش هنري ادبي دير هنگام بوده است. تا قبل از آن بلوچ حتي فرهنگ لغتي براي خود گردآوري نكرده و اشعار رزمي و بزمي اش تكراري و فاقد جذابيت هاي ادبي شده بود.
نهضت بيداري ادبي بلوچ را نه فقط اديبان، بلكه اهل موسيقي نيز با جديت همراهي كرده تا از موسيقي بعنوان تنها رسانه ادبي خود بيشترين بهره را جسته و حتي المقدور جبران مافات نمايند.

جملات نعت ها و اشعاربلوچ تا آن زمان بدليل بي سوادي و مكتوب نشدن تحريف شده و كمتر داراي عنصر خيال، صنايع ادبي، و مفاهيم ارزشمند بوده و به جاي مفهوم و وزن عروضي، عمدتا به به آوردن قافيه اي در ابيات بسنده مي شد. چنين اشعاري طبعا طبع جوان وپويا نسل جديد را راضي نمي كرد و نتيجتا موسيقي هاي هندي (باليوود) و فارسي (لس آنجلسي) به سلاخي جسم بي رمق ادب و هنر بلوچ پرداخته بودند.

آرام آرام اوضاع تغيير كرد. اكنون دو سه دهه مي باشد كه بوضوح شاهد به ثمر نشستن زحمات نسل قبلي مي باشيم. ديگرغزل سرايان بلوچ همچون "مبارك قاضي" و " جي آر ملا" و "بشير بيدار" و ديگران، با همراهي موسيقي همه جا شناخته شده هستند. در تاكسي، مراسم عروسي، منازل و محافل خصوصي ديگر كمتر مي بينيم كه شعر و موسيقي بلوچ به نوع هندي و فارسي اش ترجيح داده شود. عده خوانندگان ماهتاك هاي بلوچي سير صعودي دارد و گروه هاي فيلمسازي بلوچ و لو به شكلي آماتور گونه در حال باز كردن راه خود به قلوب هم زبانان شان در جاي جاي جهان بوده و ديگر حتي كساني كه عاشقانه پايبند آن نيستند، همراهي با قافله ادب و هنر بلوچ را براي خود افتخار مي دانند.

مبارك رازگو براي همه زحمتكشان فرهنگي و ادبي صاحبنام و گمنام جهان بويژه همزبانان بلوچش آرزوي بهروزي و موفقيت هر چه بيشتر دارد. اين مطالب هنوز ناپخته و در حد فرضيه است. لذا نقد شما عزيزان ياري رسا ن ماست.
فروردين 1387

۱۳۸۷/۰۱/۲۲

ادب بلوچی چگونه پاسداری می شود؟






نکته غریبی است! گویا همیشه این نو آوران گمنام و بی ادعا و دارای کمترین سطح برخورداری از مواهب ظاهری هستند که با تکیه بر عشق و اخلاص خود، پدیده های نو را به جامعه عرضه و یا آن را پاسداشته و نهادینه می کنند.

امروزه سرمایه گذاران کمیانی های چند میلیتی، مدیران، اساتید دانشگاه، مهندسین و تکنسین های بی شمار، نام و نان شان را مدیون تلاشهای عاشقانه اندیشمندان، مخترعین و مبدعینی هستند که یک قرن پیش در نهایت گمنامی و محرومیت در زیر زمین های تنگ و تاریک و یا آلونک های محقر خود طرح می ریختند و می نوشتند وآزمایش می کردند و از روزگار هیچ توقعی نداشتند.

هیبت و آوازه پاپ و اسقف ها، روحانیون و خطیبان دینی که صد ها هزار نفر در نهایت خضوع و تبعیت پای منبرشان می نشینند، مدیون عشق و جانفدایی آندسته از حواریون و صحابه ای است که در زمان خود نه جاه و مکنتی داشتند و نه بزرگی و نام و نشانی.

زبان و ادب بلوچی نیز نهالی نوخاسته است که هنوز در جهان نهادینه نگردیده و راه درازی را برای کسب جایگاه خود در پیش دارد. در حال حاضر عده معدودی فرهنگ دوست عاشق، بار سنگین احیاء و ترویج آنرا بعهده داشته و می خواهند آنچه را که نسل های پیشین بویژه "سید ظهور شاه هاشمی" و دیگرانی چند همچون " ملا فاضل" و " ملا بوهیر" و " ملا قاسم" و " ابابکر کلمتی" " عبدالله روانبد پیشینی" و غیره برایشان به یادگار گذاشته اند بخوبی حفظ وترویج نمایند.

آیا فکر می کنید از میان طیف های مختلف جامعه بلوچ چه کسانی پرچمدار این خدمت عاشقانه هستند؟ دانشگاهیان؟ مولوی ها؟ کدخدایان و بزرگان؟ سرمایه داران بلوچ که بحمدلله عده شان هم کم نیست؟

واقعیت این است که دغدغه عمده دانشگاهیان، کسب مدرک بالاتر و پست دولتی و موقعیت اجتماعی است تا هرچیز دیگر. مولوی ها هم که اصلا ادعایی در اینخصوص ندارند و حتی بالعکس، اکثرشان جنبه هایی از فرهنگ و ادب مانند موسیقی و فیلم و غزلخوانی را از اساس با روحیات و عقاید خود در تضاد می بینند.

کدخدایان و حاکمان قدیم و معتمدان جدید نیز علنا و یا در پشت پرده، دغدغه ای جز اثبات پرستیژ و هیبت و جایگاه طایفه ای خود نشان نداده اند و طبیعی است که پولداران بلوچ، اعم از لنج داران ساحلی تا دوکابین داران سرحدی هم دلیلی برای درگیر کردن خود با موضوعی که نه پول می آورد و نه لذت، نداشته باشند.
در این میان هستند کسانی که علیرغم توانایی و هوش و استعداد، عشق شان نگذاشته است جذب مدرک و پول و جاه و منزلت های دهن پرکن شوند. آنها بی صدا مانده اند تا صدای فرهنگ و ادب بلوچی همه جا شنیده شود. آنها به عشق خود بیشتر از خود توجه دارند و خوشبختانه از این دست بسی هست در وادی دور دست!

آقای " مولابخش رئیسی" از این دست انسانهای مستعد و پرتلاش می باشد که علیرغم سن خود از قدیمی ترین دست اندرکاران انجمن های ادبی چابهار می باشد. او برعکس عمده همقطارانش، کم حرف است و شنونده ای عالی! اما اگر لب به سخن بگشاید بویژه در مورد تاریخ و زبان و فرهنگ بلوچی، ادیان و مذاهب و بویژه مذاهب شرقی، مسائل تحلیلی اجتماعی و غیره، آنگاه معلوم می شود که او نه صرفا یک شاعر و نویسنده و مترجم بلکه یک اندیشمند مطلع و تحلیل گر خبره است در خصوص مسائل انسانی.

ظاهر و خلق و خویش همچون دیگر دوستان ادبیش بعنوان مثال " اصغر آزگ" و " علی بخش دشتیاری" که از وزنه انجمن های ادبی جنوب بلوچستانند و برادران " بهار" (غلام، موسی، عبدالحکیم) و هنرمندانی چون " یادگارزاده" و " اربابی" و دیگران و پیشکسوتانی چون " تاج محمد طائر" و " دینارزهی" و غیره، آرام و متواضعانه است و بی ادعا.

او علاوه بر کار شعر و نوشتن، فعالیت های چشمگیر دیگری نیز در این چارچوب داشته است همچون گرد آوری لغات بلوچی، گردآوری حکایات و افسانه های بلوچی ، ترجمه رمان معروف صادق هدایت (بوف کور) به بلوچی و در نهایت گرداندن انجمن ادبی چابهار، اما آنچه برای من جالب توجه بوده و دلیل اصلی نوشتن این مطلب چیز دیگری است.

مولابخش برای امرار معاش به کار تعمیر وسایل الکترونیکی می پردازد. مغازه ای کوچک در یکی از پاساژهای چابهار که کومه ای از دستگاههای منتظر تعمیر و یا از رده خارج شده تقریبا تمام فضای آنرا فراگرفته و او خود پشت پیشخوانی چوبین می نشیند که تصویر نقاشی شده سید ظهور شاه هاشمی بعنوان سمبل ادب بلوچی پشت سرش قرار می گیرد.

مغازه شلوغ و کوچک مولابخش تعدادی صندلی کوچک چوبی هم دارد که محل تجمع دوستان انجمن ادبی و دیگر
علاقمندان است. دوستان و علاقمندان می آیند و از هر دری سخن می گویند اما کانون توجه آنان برنامه های انجمن ادبی است. کتاب های تازه منتشر شده دوستان ادیب و یکی دو نسخه از آخرین شماره های ماهتاک بلوچی معمولا آنجا یافت می شود. همه چیز ساده و بی غل و غش است. هر کسی از در وارد می شود، بی آنکه دنبال صندلی خالی باشد و منتظر جواب سلام دنبال دیگران بماند، یکراست می رود سراغ موضوعی که ذهن داشته و دیگران نیز همراهیش می کنند.

گذشته از بحث ها و تصمیم گیری های ادبی، کارکرد اصلی این اتاق کوچک و شلوغ ملاقات ادب دوستانی است که ممکن است مدتها از همدیگر خبری نداشته باشند و خبرگیری از اوضاع و احوال و فعالیت های دیگر انجمن های ادبی دور و نزدیک .

به همین سادگی، آنگاه که عشق و بی ادعایی درکار باشد، چرخ های فرهنگ در یک چنین مکان ساده ای و با کمترین هزینه به گردش در می آید و مولابخش که عملا ثانیه به تانیه عمر و زندگی خصوصی اش را برای آن گذاشته است، براستی قابل تقدیر است.

مبارک رازگو نیز که طی یک دو ملاقات محل فوق را دیده بود، نتوانست از نکته بی اعتنا بگذرد و مطلب حاضر حاصل گردید. برای آقای مولابخش رئیسی و دیگر ادیبان و هنرمندان آرزوی موفقیت داریم.
مبارک رازگو – فروردین 1387

۱۳۸۷/۰۱/۲۰

ديداري با كهن مرد ادب و موسيقي بلوچ: استاد غلامرسول دينارزهي


بقلم مبارك رازگو- فروردين 1387


آرام راه مي رود، قبل از خودش، گامها و حرفهايش، اين لنگ بنفش و صورتي روي شانه اش است كه خود نمايي مي كند. همان لنگ قديمي هزار كاره بلوچ ها كه امروزه كمتر ديده مي شود؛ براي آنها كه او را دوست مي دارند این سمبل شعر و موسيقي بلوچ است دور گردن او!

استاد "غلام رسول دينارزهي" در جمع فرهنگ دوستان بلوچ و دوست داران فرهنگ بلوچ در جاي جاي دنيا نيازي به معرفي ندارد. كهن مرد موسيقي- خواننده سابق و آهنگ ساز هميشه- پرورنده شعر و ادب و از پيشكسوتان انجمن هاي ادبي بلوچ.

همه جا نامش هست، اما خود در چابهار ساكن است؛ در سكوت و رها از مال دنيا و هياهوي سياست پيشگان و فرصت طلبان. مي گويد راضيم؛ مردم پول دار مي شوند تا بواسطه ماشين و املاكشان احترامي كسب كنند، من خود بي هيچ داشته اي از آن دست عزيز و محترم هستم. اين را مي گويد ولي كتمان هم نمي كند كه محروميت هاي بسياري هم دارد.

يادم مي آيد در نوشته اي (منشتر نشده) الهام بخش من گرديد كه بنويسم: " ...او كه آرام و بي ادعا در كوچه هاي فقر قدم مي زند در حاليكه دو قدم آنطرفتر، پيشخوان دكه هاي CD فروشي ها با تصوير او مزينند. صداي موسيقي است از ماشين ها كه گذر مي كنند. آهنگ هاي اوست كه خوانند گان بلوچ مي خوانند. او همچنان آرام مي رود."

يادم مي آيد كه چند سال پيش او را مذمت كرده و بحث نمودم كه چرا همه چيز را زبان بلوچي مي داند و بس! در حاليكه هستند بسياري كه انسانند و خوشفكر وبه رنج انسانهاي محروم مي انديشند اما رنج بلوچ را منحصر به زبان او نمي دانند و نه زبان را يگانه كليد حل مشكلات، و نه دست كم خود شرايط آنرا دارند كه به ياد گيري و گسترش زبان بپردازند. خوب درك مي كردم كه عشق به زبان نمي گذاشت او به چيزي ديگر هم اهميت بدهد.

امروز هم با او به صحبت نشسته ام، هنوز هم بر عقيده خود مصر است و از ديگران مي خواهد كه قبل از هر چيزي بروند سراغ احياء زبان مادري خود. در ذيل چكيده اي از آنچه كه در اين گفتگو از او يافتم نقل مي گردد:

استاد از تلاش هاي چنددهه خود مي گويد، از فعاليت هايش در صدا و سيماي استان، از تلاشهايش در دوران جنگ و هنوز از بي مهري هاي آناني كه لطافت روحيه هنرمند را نمي فهمند دلي غمگين دارد.

استاد از تلاشهاي اولينش در تشكيل انجمن هاي ادبي زبان بلوچي مي گويد و از همراهان نخستين و ثمري كه هم اكنون در بخشهاي قابل توجهي از بلوچستان جنوبي قابل مشاهده است. انديشه ايجاد گروه هاي ادبي بلوچي با همراهي چند نفر كمتر ازعده انگشتان دست شروع شد ، در حاليكه هم اكنون صرفا در حوزه چابهار حدود سيصد نفر فعال بلوچي نويس اعم از شاعر و نويسنده را شامل مي شود كه علاوه بر برپايي جلسات شعر و ادب و گردهم آيي ها، كتابها، ديوان شعر و مقالات متعددي نيز از آنان به چاب رسده است.

استاد خوب به درك اين نكته ظاهرا ساده رسيده است كه اخلاص مي خواهد اين ميدان فرهنگ و هنر و مي گويد كه اكنون فهميده است " نه هر كو سر تراشد قلندري داند...". مي گويد همه آناني كه علاقمند و همراه انجمن هاي ادبي اند، لزوما ادب دوست نيستند و دردمند. او فهميده است كه بعضي ها آمدند و مي آيند به جمعشان تا مردم آنان را فرهيخته و دردمند فرهنگ بدانند. و يا اينكه از جمع هاي ادبي براي خود وزنه اي بسازند در كشاكش معاملات اجتماعي و سياسي، خصوصا اگر راي و انتخاباتي مد نظرشان باشد.

درد مهم ديگر استاد تفكر آناني است در جامعه بلوچ، با موسيقي از در مخالفت در آمده و آنرا براي گوش ديگران نيز بر نمي تابند.

زبان طنز استاد را نبايد از نظر دور داشت، اوج شيرين زباني او هنگامي است كه كار را از گريه گذشته مي داند و زبان به طنز و خنده مي گشايد.

استاد البته طبق طبيعت شاعرانه اش، در مورد قوم بلوچ عقايد خاصي دارد كه دست كم در نگاه اول اغراق آلود به نظر مي رسند. او مي گويد كه " كوروش" و "داريوش دوم" از نژاد بلوچند. و البته اين از جهاتي حرف عجيبي نيست. او بلوچي را نزديك ترين زبان به زبان هخامنشيان و اوستا مي داند و مثالهاي واژگاني بسياري در اين خصوص دارد.
مبارك رازگو خوب مي داند كه استاد هنوزهم تنهاست در اين راه طولاني....

۱۳۸۷/۰۱/۱۸

نگاهی به عقاید و جریانات فکری جامعه بلوچ

چكيده مقاله: نگاهي به عقايد و جريانات فكري جامعه بلوچ
بقلم مبارک رازگو بلوچ / فروردین 1387

در جهان امروز تنوع فكري و عقيدتي، ارزش و شاخصي جهت سنجش ميزان توسعه فرهنگي، و سياسي جوامع محسوب گشته و عواملي چون توليدات فكري، فرهنگ پذيري، تاثير گذاري و سهم آن در توليدات فكري و فرهنگي جامعه بشري از مهمترين افتخارات تاريخي هر جامعه به شمار مي رود.
اما جايگاه جامعه بلوچ در اين خصوص كجاست؟ آيا ما در طول تاريخ زاينده فكر و فرهنگ بوده ايم؟ تعامل ما با عقايد و سنن ديگران چگونه بوده و خود در حفظ داشته هاي مان چگونه عمل كرده ايم؟ اكنون در كجاي جهان ايستاده ايم؟

تقسيم بندي تحليلي فرهنگ بلوچ از لحاظ بايد ها و نبايدها:

فرهنگي كه بلوچ ازقبل داشته و كاش محو مي شد مانند: چند همسري و كينه پروري (كه در تراژدي " شهداد و مهناز" ، " آدينه گنگ" منعكس شده است)

فرهنگي كه بلوچ از قبل داشته و كاش بيشتر حفظ شود مانند: مهمان نوازي و ميار جلگ (يعني حفاظت ازپناه آورنده كه حكايت " دودا و سمي و بالانچ" بر آن استوار است)، احترام به اعجاز موسيقي، كه شايد بتوان گفت يك تنه حافظ تاريخ و فرهنگ بلوچي و آبروي هويت اوست.

فرهنگي كه بلوچ از ديگران گرفته و كاش از دست بدهد: مانند تقسيم بندي طبقاتي و قومي خود، افراط در محدود كردن زن. بهتر است در مورد اين نكته آخر توضيح داده شود:
از قديم تاكنون براي بلوچ كوه نشين و دامدار يا كشاورز و روستا نشين، زن نقش عمده و گاه اصلي را در توليد اقتصادي داشته و به حد قابل توجهي در حكايات و امثال و حماسه ها ي بلوچي داراي نقش برجسته مي باشد. به مرور كه از عمق تاريخ فاصله گرفته و نزديكتر مي شويم مشاهده مي شود تحت تاثير فرهنگ اشرافي گري بعضي اقوام تازه وارد كه داعيه حكمراني و برتري نژادي بر اين قوم را دارند و نيز بعد تر ها با استيلاي تفكر خاصي از مذهب ، زن بدرون خانه رانده شده و حتي بجاي بردن نام او در جمع غريبه ها مذموم تلقي شده و با عناويني چون " مادر بچه ها، " لوگيگ " يا " دواريگ" به معناي تحت الفظي " آنكه در خانه است" خطاب مي شود.در همين راستا پديده هايي بنام "زنان ستري" و يا " كلاتي بانوك" ظهور مي كنند كه در اولي بنا به دلايل مذهبي و در دومي به دليل برتري طايفه اي، زن خود را مشابه راهبه هاي مسيحي تا آخر عمر خانه نشين مي كند تا نشان دهد متعلق به خانواده متشخص و برتري است.
فرهنگي كه بلوچ در آن مي لنگد و كاش از جهان بيشتر تاثير پذيرد: مانند فرهنگ انعطاف و تكثر پذيري و مدارا، فرهنگ كار گروهي، فرهنگ احترام به دانش.

هنوز كه هنوز است در جامعه فعلي يك نفر با فوق ليسانس و دكترا كه به معناي دست كم 17 اي 21 سال مطالعه و تحقيق و جهانگردي، اگر نخواهد از عوامل و قدرتهاي نفوذ ديگر استفاده كند، بايد و صم و بكم بنشيد و براي ريز و درشت موضوعات اجتماعي محلي و جهاني به دهان كدخداي ده، كارچاق كن محل و يا دست كم پيشنمازي كه 10 سال هم درس نخوانده و 200 كيلومتر آنطرفتر از روستايش را نديده، نگاه كند.
خط سير تاريخي عقايد روحاني بلوچ:
عقايد مذهبي جامعه بلوچ را مي توان دست كم در سه مرحله تاريخي باز شناسي كرد:

مرحله اول: همچون ديگر اقوام دنيا، تاريخ اعتقادات بلوچ بر پايه خرافات و اعتقاد به نيروهاي عجيب و غريب ماورايي چون جن و پري ومري و شكس(بلوچي شده همان شخص به معناي شخص ماورايي) و غيره شكل ميگيرد. مي توان اين دوران را دوره " خرافات مطلق" و به شكل مذاهب بدوي ناميد. عمده باورهاي خرافاتي روزمره مردم بلوچ باز مانده از اين دوران است.

مرحله دوم: گويا قديمي ترين ذهنيت مردم از مذهب اسلام مبتني برعرفان و تصوف بوده است. تا همين دو سه دهه قبل، " شيخ عبدالقادر گيلاني " و " شهباز قلندر" سلطان بلامنازع قلبوب بلوچها بوده و زيارت " سيون" و مراسم عرفاني " پير پتر" يا " مالد" (نوعي سماع و خلسه) هنوز از آن دوران باقي است.

وجه مشترك تاريخي بلوچها با تشيع فارس و يا پاكستاني، اعتقاد شديد آنان به زيارت اهل قبور به ويژه سادات و عرفا بوده است كه هنوز هم و لو با شدت كمتر ادامه دارد. زيارت اهل قبور در اعياد بهمراه گلاب و ريحان و نيز مراسم " عيد مردگان" در شب هاي 27 و 29 رمضان با شكلي خاص از پخت برنج و گوشت نذري يكي دو دهه است كه كه با رسوخ تفكر ديو بندي و غيره منسوخ گرديده اند.
هنوز هم مكراني هاي ساحلي كم وبيش به زيارت بزرگان مرده " چوكات" و " پيرسهراب" و صالحان زنده " پارگ " و " پليري" مي روند و مثالهاي از اين دست بسيار است.

از لحاظ فرهنگي نيز در اين دوران درسخوانده هاي محلي بنام " ملا" كه گاها براي تحصيل به بغداد نيز مي رفته اند به ترويج دين و سواد در منطقه مشغول بوده و با اشعار خود تاريخ، حكايات و امثال و بعبارتي فولكلور بلوچي را سرو سامان داده اند.
مذاهب ديگري از جمله " ذكري" و " كوجا" نيز در اين دوران وجود داشته كه بعدها در مرحله سوم بسياري از پيروان گروه اول مذهب اهل سنت و گروه دوم مذهب تشيع را اختيار نمودند. تاجران هندي ساكن منطقه " گوور" و " سيك" نيز با آزادي كامل داراي مذهب خود بوده اند كه عده آنان هم اكنون كاهش يافته است.

مرحله سوم: با گسترش حوزه فعاليت مدارس مذهبي " ديو بند" و شعب پاكستاني آن در بلوچستان بصورتي انقلابي و سريع تفكر شريعت محور بر تفكر طريقت محور از اسلام پيروز گشته و سيل مولوي هاي جوان براي مبارزه با هر چه كه با اين تفكر در تضاد بود به سمت شهر ها و روستا ها ي بلوچستان روان گرديد. اين جريان هم اكنون وجه غالب جريانات و اجتماعي و اخيرا سياسي جامعه بلوچستان در آمده است.

خواستگاه هاي چهار گانه نيرو هاي فكري و اجتماعي جامعه معاصر بلوچستان:

1- جريانات مذهبي كه كانون توجه آنان مظاهر و ظواهر شريعت، اكثرا با قرائت ديو بندي بوده و دغدغه عملي شان گسترش مساجد و مدارس ديني مي باشد.

2- تحصيلكردگان دانشگاهي كه عملا شكل مستقلي به خود نگرفته به محض ورود در اجتماع، در بدنه سنتي موجود محو شده و در قالب يكي از ديگر جريانات مورد اشاره ادامه فعاليت داده، يا اينكه زندگي خصوصي رابه عرصه هاي اجتماعي ترجيح مي دهند.
3- محافظه كاران: متنفذين سنتي و طوايف مدعي برتري كه وضع موجود را براي خود مناسب تر دانسته و لذا عملا در حفظ و ترويج آن مي كوشند. آنان هرچند در ظاهر امر ممكن است مذهبي بودن و يا داشتن تحصيلات دانشگاهي را نيز جزء افتخارات خود به شمار آورند، اما دغدغه اصلي شان سيادت سنتي بر اين قوم مي باشد.

4- جريانات قوم گرايانه كه ماهيتا به دو دسته هنري و سياسي قابل تفكيك مي باشند. گروه هنري احياء زبان و ادب بلوچي را مقدم بر هر فعاليتي دانسته و به مسائل اجتماعي، اقتصادي و سياسي چندان روي خوش نشان نمي دهند. افراد سياسي نيز با بي توجهي به نقد از درون، انتقادات را بيشتر به خارج از جامعه بلوچ وارد مي دانند.

بطور خلاصه مي توان گفت در حال حاضر بسياري از مظاهر فرهنگي همچون انواع رسومات محلي، موسيقي و غيره بدليل در تضاد بودن با قرائت خاص جريان مذهبي غالب و دلايلي ديگر از بين رفته و يا تضعيف شده اند. هرچند فعاليت هاي گروههاي هنري قومي، فطرت فرهنگ طلب عامه و گاها حمايت هاي دولتي باعث حفظ و تقويت آنان شده است. جريان تحصيلكردگان نيز عملا منفعل و پيرو سيستم هاي سنتي مي باشد كه در صورت داشتن شكل منسجم و مستقل و با توجه به روحيه متعادل و پوياي ذاتي خود مي توانست در پيشرفت فكري جامعه موثر تر عمل نمايد.
مبارک رازگو بلوچ

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)