۱۳۸۷/۰۲/۳۰

تصوير ذهني نادرست، بلاي جان بلوچ ايراني- قسمت 1


بقلم رازگو بلوچ

حتما نظر سنجي ما ن در مورد تصوير ذهني بلوچستان را در ستون جانبي وبلاگ مان ديده ايد. در هر صورت يك بار ديگر آنرا با ذكر نتايج نهايي ذيلا منعكس مي كنيم:

با شنیدن نام بلوچستان, نخست کدام تصویر در ذهنتان مجسم می شود؟
سرزمین یک اقلیت قومی و مذهبی 12 (14%)
سرزمین استضعاف و محرومیت 16 (18%)
سرزمین انعطاف ناپذیری و خشونت 6 (7%)
سرزمین انسانهایی ساده, خونگرم و کم توقع 51 (60%)

مدت زمان نظر سنجي 45 روز بوده و حدود 2250 نفربازديد كننده در معرض آن بوده اند كه از اين ميان تعداد 85 نفر در آن شركت نموده اند. خوشبختانه نوسان نتايج در طول مدت اين نظر سنجي يكي دو درصد بيشتر نبوده كه نشان از پايايي بالاي آن مي باشد. بازديد كنندگان از چندين كشور مختلف بوده و ازمحتواي نظرات آنان و انعكاس مطالب وبلاگ در سايت هاي مختلف مي توان به تنوع سلايق آنان پي برد. اما تفسير اين نتايج چيست و چه نتيجه اي مي شود از آن گرفت؟

تبليغات بسياري شده است كه بلوچ ها ذاتا و بدليل اقليت قومي و مذهبي بودنشان، با حكومت هاي مركزي سر ناسازگاري داشته و دردسر سازند. گاها در خفا و علني مطرح مي شود كه اگر بلوچ ها را لحظه اي به حال خود بگذارند، فورا داعيه استقلال و ساز جدايي طلبي سر مي دهند.

نظر سنجي اخير نشان مي دهد كه نه فقط موضوع جدايي طلبي بلكه حتي صرف توجه به موضوع اقليت قومي و مذهبي بودن هم در ذهن بلوچ جايگاهي ندارد (فقط 14% اظهار داشته اند كه تصوير ذهني شان از بلوچستان، سرزمين يك اقليت قومي و مذهبي است كه قطعا بخشي از اين رقم مربوط به بازديد كنندگان غير بلوچ و نشاندهنده ديدگاه مورد علاقه آنان نيز مي باشد).

اين گونه تبليغات همچنين سعي در ترسيم و درشت نمايي چهره اي خشن و انعطاف ناپذير از بلوچ و بلوچستان و القاء آن در ذهن عموم بي اطلاع جامعه و به ويژه ساكنان دور دست ايران زمين دارند.
انتخاب گزينه مربوط به خشونت در نظر سنجي فوق توسط كمترين گروه نظر دهنده ( 7%)، نشان از غير واقعي بودن ادعاي بعضي ها مي باشد.

شكي نيست كه محروميت، فقر (فرهنگي و مادي)، كمبود اشتغال و زير ساخت هاي توسعه، سوء استفاده و فرصت طلبي افراد ذينفوذ و قدرتمند، طبيعتا منجر به تشديد خشونت مي شود؛ اما آنچه كه بايد زنگ خطر را در مورد آن به صدا در آورد، تبليغات هدفمند و جهت داري است كه داده هاي آماري مرتبط با خشونت را ناشي از ذات قومي و ايدئولوژيك اين مردم دانسته و آنرا بگونه اي عامدانه تفسير به راي مي نمايند.

بسياري از محدوديت ها ومحروميت هايي كه بلوچ متحمل آن است، چوبي است كه از اين تصوير هاي ذهني غلط خورده است. امرقضاوت براي مردم ومسئوليني كه از دور دست به اين قضايا مي نگرند بسيار دشوار و گاه تابع اينگونه تبليغات فرصت طلبانه و جهت دار است. حتي مخالفين سياسي حكومت مركزي نيز مي پذيرند كه بخش زيادي از آنچه كه بلوچ ها از آن مي نالند خواست و برنامه هاي دولتي نبوده و بلكه سوء استفاده ديگراني است كه مصالح خود را بر مصالح ملي ترجيح مي دهند.

اينكه بار ها مي گوئيم پربار نبودن فرهنگ مكتوب بلوچ (به ويژه به زبان فارسي) بسيار كار دست او داده است، در اينجا مشخص مي شود:
عليرغم نزديك شدن فاصله ها در عصر ارتباطات، عملا شناخت، قضاوت درست و درك حقيقت امري سخت و پيچيده تر شده است. عصر اطلاعات به همان اندازه كه آگاهي مي دهد، به همان اندازه شتاخت را دشوار مي كنند. روزانه هر آدمي با هجومي از ذهنيت ها و قضاوت ها مواجه است كه از طريق كتب و نشريات، اينترنت، فيلم ها و بويژه تلويريون به سمت ذهن او سرازيرند. اين " بسته هاي قضاوت آماده "، انديشيدن را براي او سخت و حقيقت يابي را به كلي مختل مي كنند. بعبارتي حقيقت آن چيزي خواهد بود كه بتواند از طريق رسانه هاي تكنولوژيكي ( متني، صوتي و نصويري) و يا "رسانه هاي انساني" ( بحث و جلسات و اظهار نظر هاي رسمي و غير رسمي)، ذهن ها را تسخير كند.

اين موضوع به ويژه آنگاه كه تصميمات ريز و درشت و سرنوشت ساز مملكتي گرفته مي شوند و يا افكار عمومي نياز به قضاوت پيدا مي كند، بسيار حائز اهميت مي گردد. بلوچ ها نه آن چنان كساني را در مركز دارند كه مسائل خود را "در گوشي" به مسئولان بگويند و ذهنيت آنان را به سمتي كه شايسته است تغيير دهند و نه شخصيت هاي ملي و كاريزماتيكي كه در عرصه هاي علمي، سياسي، اقتصادي، مذهبي، فرهنگي و اجتماعي دارند كه صدايشان شنيده شده و بر افكار عمومي كشور تاثير گذار باشد. (به جهت اجتناب از پيچيدگي بحث از ذكرعلل ايجاد اين وضعيت خود داري ميكنيم).

بن بست جغرافيايي و وضعيت اقليمي بلوچستان مانع از تردد كافي عموم هم ميهنان و نيز اقامت طولاني مدت مقامات و شخصيت هاي تاثير گذار در آن مي گردد. سنت مهمان نوازي بلوچ و تشريفات معمول دولتي و خصوصي، زندگي و شرايط واقعي جامعه بلوچ را دور از انظار نگاه داشته و ابعاد تلخ و گسترده اش را در لايه هاي زيرين آن پنهان نگاه مي دارد.

بنابر اين قضاوت عام و خاص در مورد بلوچ عمدتا در گروي ذهنيت هاي رسانه اي و محفلي باقي مانده و فقر فرهنگ مكتوب حتي كار را براي حقيقت جويان اهل فرهنگ و رسانه نيز سخت مي كند. (به نمونه هايي از كتب و فيلم هاي تهيه شده توسط اين قبيل بزرگواران كه عملا مورد اعتراض جامعه بلوچ بوده است قبلا اشاره كرده ايم).

بخشي از عوامل ايجاد تصوير ذهني نادرست، شايد سوء تفاهم ديگران و يا شايد هم سوء رفتار عده معدودي از بلوچ ها باشد، اما آن چه كه بسيار نگران كننده است، انگيزه و تلاش جدي فرصت طلباني است كه به اين تصوير ذهني دامن زده و در تقويت آن و لو به بهاء تخريب ارزشمند ترين علقه هاي ملي و انساني مي كوشند.

ترويج فرهنگ مكتوب، تاكيد بر پيگيري مطالبات بشيوه هاي مدني و انتقاد اصلاحگرانه از درون اين جامعه به منظور رفع موانع و اصطكاك هاي دروني آن و لو آنها كه به نام "سنت" در هاله اي از تقدس قرار گرفته اند، راه برون رفت از اين وضعيت را هموارتر خواهد ساخت.
تحليل دو گزينه ديگر را به فرصتي ديگر موكول كرده و منتظر نظرات شما خواهيم ماند.
رازگو بلوچ – ارديبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۲۸

پشت دلسوزان علمی و فرهنگی مان به که گرم باشد؟

طنز است, جدی نگیرید – بقلم رازگو بلوچ
امروز تا این لحظه که این مطلب را می نویسم, وبلاگم (با مطلب درسخواندگان و روشنفکران آینده بلوچ) بیش از 100 بازدید داشته است. خواسته ام را هم که قبلا گفته ام: بحث نظر دهی دو طرفه به منظور تولید فکر محلی! همین! اما دريغ از يك نظر! ( نظرات موجود قبل از اين آمار ارسال شده اند)

نمی دانم؛ اگر چیزی بگویم که واقعیت عینی است, به قبای بعضی ها برمی خورد که تحقیر و توهین به بلوچ است. اما به هر حال من اسمم "راز" گو است و باید رازگشایی کنم.

آخر چطور می شود بيش از صد نفر فرهیخته و اهل علم و دانش کامپیوتر و لابد مدعی سیاست مداری آن هم با چاشنی عرق قومی, بنشينند یک مقاله چالشی مرتبط با دغدغه های فردی و جمعی شان را بخوانند, اما خونسرد و منفعل, بی هیچ فکر و نظری از آن رد شوند؟
روشنفكري و يا دست كم عنوان درسخوانده دانشگاهي داشتن نتيجه اش نبايد اين باشد كه مدعيانش عادت كنند فقط روي مبل و همراه با ميل فرمودن موز حرف بزنند. در اين صورت بايد پاي آن (بزعم بعضي ها) قشري هاي جماعت تبليغ و ديوبند را بوسيد كه براي تبليغ و نشر افكار خود و جامه عمل پوشاندن به اهدافشان، همه عمر پاي در سنگلاخ ها و كوره دهات ها فرسوده اند و لنتظار مزد و منت از هيچ كس نداشته اند.

چرا خودمان را گول می زنیم و فرافکنی می کنیم که چون قجر نمی گذارد و پنجابی مانع است ما کتاب و روزنامه و فیلم و امثالهم نداریم؟ خود ما چه کرده ایم؟
گیریم که کسی کتابی را به منظور شرح درد مشترک نوشته باشد, آیا در شرایطی هستیم که او بتواند حداقل به امید سه هزار تیراژ, دست به انتشارش بزند؟

اگر هفته نامه ای تحلیلی از این دست امکان انتشار داشته باشد, آیا می توان به امید وصول مداوم 4 مقاله جاندار و فروش تیراژ چند هزار نسخه ای دست به ریسک انتشار آن زد؟

هنوز فیلم های بلوچی در حال ضرر دهی هستند. دوستی نویسنده می گفت که آنها چند سال پیش نشریه ای محلی را (در ایران) بصورت فتوکپی منتشر می کردند که اکثرا روی دستشان می ماند. می گفتیم مردم اگرنمی توانید به زبان بلوچی بخوانید لااقل بخریدش که به انتشارش کمک کرده باشید.

وقتی که هنوز نیم سطر نظر دهی بی هزینه اینترنتی برایمان سخت است, فکر می کنید بجز یک عاشق بی اعتنا به زندگی اش چون سید ظهور شاه هاشمی, چند کس دیگر می توانند به پشتوانه دیگران در این وادی گام برداشته و دوام پیدا کنند؟

از کلیه سایت های بلوچی می خواهم که این مطلب را منعکس نمایند تا بدينگونه شاید ذره ای در ایجاد یک موج فرهنگی و فکری سهیم شده باشیم.
رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۲۶

روشنفکران و درسخواندگان نسل آینده بلوچ

بقلم رازگو بلوچ
در قسمت نخست این مقاله با عنوان "آیا جریان روشنفکری دینی بلوچ متولد شده است" مفهوم روشنفکری به اختصار مورد بررسی قرار گرفت. حال می پردازیم به پاسخ این سوال که وضعیت روشنفکری در جامعه بلوچ چگونه است و نسل آینده درسخوانده های آن به چه صورت عمل خواهند نمود.
گفتیم که مفهوم اساسی روشنفکری در حقیقت جویی نهفته است, اما بهر حال نمی توان انکار کرد که بستر ساز و پشتیبان این روحیه حقیقت جویی, تحصیلات و مطالعه و مکاشفه است. بعبارت دیگر اگر بخواهیم ساده به موضوع نگاه کنیم, رشد کمیتی و کیفیتی سطح تحصیلات جامعه رابطه تنگاتنگ ( اما نه مطلق) با رشد و نهادینه شدن جریان روشنفکری دارد.

اما وضعیت جامعه بلوچ در این عرصه چگونه است؟ در بحث های قبلی (گره کور تغییر و توسعه در جامعه بلوچ) گفتیم که به نظر می رسد سخت افزار ها و زیربناهای لازم در این خصوص در حد قابل اعتنایی فراهم شده است. هم اکنون دبیرستان های پسرانه و دخترانه حتی در بسیاری از روستاهای زیر پنج هزار نفر جمعیت نیز ایجاد شده و در روستاههای کوچکتر نیز عده قابل توجهی دارای لیسانس و فوق لیسانس می باشند.
جمعیت دانشجویی نیز رشد معتنابهی داشته و بعنوان مثال فقط در دانشگاه سیستان و بلوچستان تعداد هزار نفر دانشجوی بلوچ وجود دارد. در شهرهای کوچک استان نیز دانشگاه های آزاد و پیام نور تاسیس گردیده که علیرغم کیفیت پائین آموزشی, دست کم زن و مرد بلوچ را با حال و هوای آموزش عالی بیشتر آشنا می سازند.

وجود دست کم چهارصد نفر دانشجوی بلوچ ایرانی فقط در پونای هند حکایت از آن دارد که هم طبقه متوسط در جامعه بلوچ به یک رشد نسبی رسیده است و هم پولداران بی سواد نسل قدیم این طبقه نیز به اهمیت تحصیلات پی برده وحاضر به سرمایه گذاری برای نسل جدید شان در این خصوص می باشند. با این روند تحولات, پیش بینی می شود به جای حاج آقاهای دوکابین داری که تاکنون جز در امورات مذهبی ( مساجد, مدارس دینی, جماعات تبلیغ), چندان حاضر به اندیشیدن, همراهی, کمک و سرمایه گذاری درسایر حوزه های فرهنگی نمی باشند, نسل جدیدشان دغدغه هایی متفاوت و متناسب با تحولات جهانی خواهد داشت.

از اینرو همه چیز برای شکل گیری جریانات تحول خواهانه از منظر روشنفکری آماده بوده و می توان انتظار داشت علاوه بر نقد بیرونی و پیگیری مطالبات در سطوح ملی و تعامل مدنی جدی تر با دولت های مرکزی, موضوع نقد از درون و به چالش کشیدن سنت های بازدارنده نیز در دستور کار نسل جدید قرار خواهد گرفت.

تفاوت مهم و خوشحال کننده ای بین روشنفکری نسل آینده بلوچ با نسل های اولیه آن ( عمدتا قبل و اوایل انقلاب اسلامی ایران) وجود خواهد داشت: روشنفکران نسل اول بلوچ از دل درسخوانده هایی برآمدند که عمدتا متعلق به طوایف مدعی برتری و بعبارتی خوانین بودند. لذا آنان در مقابل مشکلات درونی ناشی از سیستم سنتی بلوچ بسیاربی اعتنا و محافظه کارانه برخورد نموده و طبعا بدلیل رانت اجتماعی و شآن و جایگاه ممتازی که نظام سنتی به آنان بخشیده بود وضع موجود را بهترین حالت برای خود می دیدند.
کمبود و نیاز آنها چیز دیگری بود: داشتن مجال اعمال سلطه و حاکمیت مطلق. با وجود آنکه سیستم سنتی بلوچ آنان را به چشم حاکمان خود می دید, اما وجود سلطه حاکمیت مرکزی عرصه جولان و حکمرانی آنان را محدود کرده بود. لذا ایده مخالفت با حکومت مرکزی, بعنوان بیت الغزل جریانات فکری مترقی آن زمان مطرح بود. بعبارتی در آن زمان تفکیک بین خواسته های درسخواندگان و سردمداران سنتی بدلیل خواستگاه مشترک اجتماعی شان بسیار مشکل می نماید.

به تدریج با ورود درسخوانده های بیشتری از طوایف و طبقات اجتماعی مختلف, شکاف بین خواسته ها و عقاید بین حاکمان سنتی و درسخواندگان دارای افکار جدید بیشتر قابل مشاهده بوده و قدرت گرفتن تحصیلکرده های مذهبی, پیچیدگی های بیشتری به ماجرا داده است.

اما آنچه را که کماکان باعث عقیم ماندن بستر روشنفکری بلوچ گردید می توان درمبحث خلاصه نمود:
شور و التهابات ناشی از انقلاب اسلامی و یارگیری جریانات فکری و سیاسی متعدد خارج از جامعه بلوچ, نگذاشت بستر مذکور بطور طبیعی رشد کرده و درموعد مناسب زایمان نماید. جریانات مختلف دوران انقلاب توانستند با تبلیغات بخشی از اندک درسخوانده های آرمانخواه بلوچ را با خود همراه نمایند. طرح شعارهای چپگرایانه و یا حاوی خودمختاری توسط این دسته با حساسیت های بسیار و عملکرد تند بعضی از انقلابیون در اوایل پیروزی مواجه گردیده و منجر به درگیری متقابل و سرانجام باعث حذف فیزیکی, آوارگی و گاها انفعال آنان گردید.

پیچید گی ماجرا وقتی بیشتر گردید که گویا بعضی از مذهبیون بلوچ نیز در سرکوب و راندن این قشر تحصیلکرده ( به دلیل آنچه که بعنوان گرایشات کمونیستی از آن تبلیغ می شد) با انقلابیون همراه شده و نتیجتا شکاف ایدئولوژیک موجود بین آنان خود را بسیار زود علنی نموده که کماکان نیز باعث عدم اعتماد و عدم پذیرش متقابل آنان گردیده است.

باقی مانده های این جریان هم اکنون به عنوان اپوزیسیون دولت مرکزی در حال فعالیت بوده که به نظر می رسد به دلیل دور بودن از منطقه و عدم دارا بودن درک درستی از شرایط, تحولات و واقعیات روز جامعه بلوچ اثر گذاری جدی بر آن دارا نمی باشند.

از آن زمان تاکنون ( در بیست و پنج سال اخیر) نسل روشنفکری قابل اعتنایی در بلوچستان شکل نگرفته است. صرف نظر از هرگونه دلیل باز دارنده منفی, دلیل بازدارنده مثبتی در اینخصوص وجود داشته که آن چیزی نیست جز فرصت های اشتغال و موقعیت های اداری, اجتماعی و اقتصادی که علیرغم محدودیت سقف و سطح رشد, توانست تحصیلکردگان مدارس متوسطه و دانشگاهها را در خود هضم و به محافظه کاری, همراهی با سیستم سنتی, رقابت و چالش های متقابل فیمابین وادارد.
موضوع فوق تفاوت دوم تحصیلکرده ها و روشنفکران آینده را با نسل فعلی مشخص می کند. موضوع اشتغال دیگر از شکل ساده قبلی خارج و به یک معضل تبدیل گشته است. بیست سال پیش دپیلمه ها قبل از فارغ التحصیل شدن نامزد استخدام در ارگانهای دولتی بودند و گاه بر سر جذب آنان رقابت ایجاد می شد. هم اکنون وضعیت بگونه ای دیگر است. گسیل فارغ التحصیلان بیکار مناطق دیگر به سمت بلوچستان در حالی صورت می گیرد که مدیران محلی بلوچ نبوده و تمایل دارند تا حد امکان از وابستگان و هم مسلکان بیکار خود در سیستم های دولتی تحت امر خود استفاده نمایند. در حالیکه برای بلوچ در خارج از مناطق خود یافتن فرصت اشتغال تقریبا غیر ممکن است. لذا نسل جدید مجبور است با مشکلاتی دست و پنجه نرم کند که دیگران تا این حد با آن مواجه نبوده اند. این موضوع اورا به فکر چاره خواهد انداخته و برای پیگیری مطالباتش جدی تر خواهد نمود.

نسل جدید تحصیلکردگان رادیکال نخواهند شد. این شاید بهترین خبری است که بتوان به همگان داد. آنها برای مطالبتشان به صورتی منطقی و کنشی تلاش خواهند نمود. و نه به صورتی منفعل, تکروانه و واکنشی. محرک آنها نه عقده ها, نه عقاید ایدئولوژیک, نه تبلیغات و شعار های جهت دار و نه ناسیونالیسم کور خواهد بود. آن ها کمتر از دیگران تاثیر پذیرفته و خود درد خود را باز شناسی نموده و برای رفع آن تلاش خواهند نمود. در نتیجه شیوه آنان برد و تداوم بیشتری خواهد داشت.

در قسمت بعدی (سوم) این مقوله به بحث در مورد روشنفکری مذهبی و شرایط موجود آن خواهیم پرداخت. ما را با نظراتتان در پختگی و جهت گیری درست این مقوله یاری فرمائید. رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۲۳

بلوچ ونمایشگاه کتاب

بقلم رازگو بلوچ - اردیبهشت 1387
دیروز در نمایشگاه کتاب تهران بودم. فضایی بزرگ و متنوع که طبق روال همه ساله در مصلی برپا می شود. از شرکت کنندگان بخش خارجی که صرف نظر کنیم و بخشهای مستقل ناشران دانشگاهی, پزشکی, کودک و نوجوان و غیره را کنار بگذاریم, تنها در بخش ناشران عمومی آن سی و اندی راهرو وجود داشت و درهر راهرو دهها غرفه ناشرین بر پا بود که در محاصره انبوه علاقمندان محصولات فرهنگی قرار گرفته بودند.(گویا مجموعا حدود 1900 ناشر شرکت داشته اند).

ناگهان غرفه داری جوان با لباس بلوچی نظرم را جلب کرد. جوانی دیگرنیز با ریش های بلند در سمت دیگر غرفه مشغول پاسخگویی به مراجعین بود و و پیر مردی پشت سرشان در گوشه ای مشغول چک و بازرسی لیستهایش بود.

به تابلوی سبز غرفه که نگاه کردم, عنوان " فاروق اعظم" نظرم را جلب و حدسم را کامل کرد. از ناشران مذهبی بلوچ بودند. به بلوچی از پسر جوانتر پرسیدم از کجائید که گفت از زاهدان است. خواستم سر صحبت را باز کرده باشم و با نگاهی تعجب آلود از او پرسیدم که چطور با این عنوان غرفه که دارید توانسته اید مجوز بگیرید. جوان با لهجه شیرین و قاطع سرحدی که با لبخندی عمیق و فاتحانه نیز همراه شده بود نکرار می کرد: " اختیار داره بابا... ".
دوباره نگاهی به غرفه انداختم: جز تعداد معدودی از کتب متداول حوزه های مدارس مذهبی اهل سنت چیز چندانی در آن به چشم نمی خورد.

در حالی که داشتم از آن غرفه دور می شدم با خود اندیشیدم: راستی سهم من بلوچ, عقایدم, فرهنگم, گفته هایم, نخبه ها و اندیشمندانم از این بازار مکاره فرهنگی کجاست؟ چند جلد کتاب چه به زبان شیرین و ملی فارسی, چه به زبان جهانی انگلیسی و چه به زبان مادری مان بلوچی و چه حتی به زبانهای دیگر دنیا, در میان این هزاران عنوان کتب موجود وجود دارد که من بلوچ نوشته و منتشر کرده باشم؟ چند غرفه از صدها غرفه موجود متعلق به ناشران و سرمایه گذاران فرهنگی بلوچ است؟ و حتی بازدید کنندگان؛ درست است که یکی دو بار لباس سفید و براق بلوچی در آن هنگامه قیامت وار فرهنگی به چشمم خورد, اما این همه سهم من بود؟!

می دانم, می دانم که پشت بسیاری از فعالان این عرصه فرهنگی به حمایت های خاص مالی, سیاسی, اداری و دست کم روانی دیگران گرم است. اما آیا ما همه تلاش خود را کرده ایم و آیا از همه ظرفیت های فکری, مالی, حقوقی و عرفی خود بهره برده ایم؟

در برگشت سری به اینترنت و بلاگم زدم. در ستون نظرات, عزیزی تند و شلوغ شمشیر را از رو بسته و پته ام را ریخته بود روی آب که چرا از بلوچ ایراد می گیری و تو فلان هستی و فلان گفته ای! معلوم بود که نه از ظاهر حرفهایم چیزی فهمیده و نه از درد باطنم خبری داشته است.

مرا دردیست که گر گویم زبان سوزد وگرپنهان کنم مغز استخوان سوزد
چه باید کرد. شما بگوئید. رازگو بلوچ اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۲۱

آیا روشنفکری دینی بلوچ متولد شده است؟

بقلم رازگو بلوچ
قصد نوشتن مطلبی با موضوع: " روشنفکری دینی, پارادوکس, ابزار و یا حقیقت؟" را بعنوان نوشته جدید وبلاگم مد نظر داشتم. اما این بار هم انبوه حرف های ناگفته مانده جامعه بلوچ در ذهنم مرور شده و دلم نیامد به بهانه گسترده تر کردن حوزه مخاطبین و موضوعاتم, نوشتن ازاو را به این زودی کنار بگذارم. این بود که عنوان مطلب را به آنچه که خواندید تغییر دادم.

قبل از هر چیز باید شفاف کنیم که روشنفکر کیست؟ با وجود آنکه در این باره شاید بیشتر از هر موضوعی فکر شده و مطلب نوشته شده است, اما هنوز ذهن عموم به مفهوم درستی در مورد این کلمه نرسیده است.
گروهی به سادگی تحصیلکردگان دانشگاهی را یکجا روشنفکرخوانده و خود را راحت می کنند. گروهی هم گاه با پوزخند و گاه با بدبینی کسانی را که حرف هایشان را کتابی, قلنبه سلنبه و بر خلاف معتقدات معمول خود می پندارند, با این عنوان را خطاب کرده و با نگاهی غیر مالوفانه و عاقل اندر سفیه به آنان می نگرند. حتی بسیاری از تحصیلکردگان وعلاقمندان به این جریان نیز این صفت را به کسانی نسبت می دهند که مطلب سیاسی, اجتماعی و فلسفی بسیاری خوانده و در گفته ها و نوشته هایش مدام از مارکس و هایدگر و نیچه و هانتینگتون, چامسکی و دیگران نقل قول می کنند.

خیر, روشنفکر هیچ کدام از اینها نیست, روشنفکر لزوما تحصیلکرده نیست هرچند تحصیلات را به خدمت می گیرد. روشنفکر لزوما سیاست مدار نیست و حتی ممکن است ورود عملی اش به سیاست ( و نه مباحث سیاسی) در نقطه مقابل و تضاد با این صفت باشد.

روشنفکر لزوما حتی به معنای اهل کتاب و مطالعه بودن نیز نیست و به نظر شخصی نگارنده که شاید قدری رادیکال هم به نظر برسد, ممکن است تحصیلات آکادمیک و مطالعه بسیار, برای روشنفکری اثر معکوس و تخدیری داشته و زایندگی, استقلال و تولید فکری را تحت الشعاع قرار دهد.

پس روشنفکر کیست؟ پاسخ بسیار ساده و قابل فهم است: هر کس که حقیقت گرا باشد. این اساس روشنفکری است. حقیقت گرا بودن یعنی اینکه او هیچ باور و مرامی را وحی منزل و درست مطلق نپنداشته و قابل نقد بداند. گام اول روشنفکری نقد عقاید و سننی است که فرد با آنها زاده شده و خو گرفته است. ساده تر بگوئیم: او در بند حقیقت است, نه در بند عقیده! و هر گاه که معلوم شود حقیقت بر خلاف عقیده اش است, او توان پاسخ به ندای حقیقت را داراست.

معمول است که به ناحق و از روی کج فهمی, و یا شاید برای تلخیص کلام, روشنفکری را در مقابل سنت قرار می دهند. حال آنکه لزوما اینگونه نیست؛ روشنفکر ممکن عاشق سنت باشد و دل در گروی آن داشته باشد. اما هرگاه که حقیقت چیز دیگری طلب کند, او تسلیم است و سنت شکن. بعبارتی او دنبال سنت است, اما به دنبال بهترین شکل سنت. و در این راه به هیچ کس چک سفید نداده است.
سوالی که از سالها پیش تاکنون نسل روشنفکری معاصر ایران و حتی جهان را درگیر خود ساخته است, این است که آیا می تواند شقه ای از این جریان بنام " روشنفکری دینی" وجود داشته باشد یا خیر؟

عملا افراد و جریانهایی در کشور های اسلامی و از جمله ایران با انگیزه ها و روشهای متعددی اقدام به نقد مفاهیم و سنن دینی رایج زمان خود نموده اند. در انتساب اینگونه اصلاح طلبان دینی به صفت مذکور اتفاق نظر چندانی وجود ندارد اما بعنوان مورد اجماع ترین افراد منتسب به جریان روشنفکری دینی ایران می توان از دکتر علی شریعتی و شاگردش یوسفی اشکوری, مهدی بازرگان, محسن کدیور و سر سلسله اخیر این جریان عبدالکریم سروش نام برد.

ویژگی روشنفکری دینی به چالش طلبیدن سنن و عقاید مذهبی ضمن حفظ اصول و کلیات آن است. این جریان به دنبال آن است که بدون نفی اصول و قواعد بنیادین مذهبی به مفاهیم ارزشمند جدیدی که بشر (عمدتا غیر مذهبی) یافته و مورد اجماع عقل سلیم می باشد, نیز برسد. این مفاهیم گاه با قرائت های رادیکال و قشری دین و گاه حتی با برداشت های مورد اجماع آن نیز ممکن است سازگاری کامل نداشته باشند.

عده ای از فلاسفه و روشنفکران جهان قاطعانه پاسخی منفی به پرسش فوق داده و چیزی به نام روشنفکری دینی را امری بی معنا و نامحتمل دانسته و به طعنه آنرا " مربع مدور" می خوانند. آنها قداست زدایی کامل از مفاهیم را شرط اول روشنفکری دانسته که این با روند روشنفکران دینی تطابق کامل ندارد. با این وجود, به ویژه با توجه به نظرات جدید دکتر سروش در مورد کلام پیامبر بودن آیات قرآن, دیگر نمی توان به سادگی گذشته در این خصوص صحبت کرد و حکم صادر نمود.

در اینجا باید متذکر شد که بسیاری از عالمان مذهبی بر اساس شرایط جدید زندگی بشر دست به تفسیر مجدد و بازخوانی مفاهیم دینی گام برداشته اند که دغدغه شان صرفا اثبات حقانیت و نمایش ظرفیت های موجود در مفاهیم مذهبی و نه قصد طرح پرسش بنیادین و کنکاش بی طرفانه و بدور از پیش فرض ها بوده است. بدیهی است که نمی توان چنین اقدامات و جریاناتی را در کنار روشنفکری به معنای عرفی و جهانی آن دانست.

حال به سوالی می رسیم که قرار است خود شما در باره آن اندیشیده و حتی المقدور نظرات تان را در مورد هر کدام از جزئیات آن بطور مکتوب منعکس نمائید:
روشنفکری دینی در جامعه بلوچ: آیا اصولا ایجاد شده است؟ آیا جایگاه محکمی در جامعه دارد؟ تا چه حد وجودش را به نفع جامعه می دانید؟ اگر ایجاد نشده و یا ضعیف است چرا؟ نقاط قوت و ضعف آن کدامند؟ چه مصادیق مشخصی از آن در ذهن دارید؟
منتظریم, رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۱۹

درد مشترك، تنها عامل پيوند لرزان بلوچ ها

بقلم رازگو بلوچ
اين چيست كه عده اي را در دشت و كوهپايه هاي بلوچستان دور هم گرد آورده است، بگونه اي كه آنها جملگي خود را به يك نام مي خوانند، از اوضاع همديگر خبر مي گيرند و سعي دارند حتي المقدور با هم تصميم بگيرند، با هم مويه كنند و با هم شاد باشند و حتي از جنبه ظاهري نيز لباس متحدالشكل پوشيده و بر حفظ آن اصرار دارند؟ ريشه نژادي مشترك، زبان، جغرافيا، مذهب، پيشينه تاريخي و يا مرز هاي سياسي مشترك، كدام عامل است كه اين گروه را به هم پيوند داده است؟ پيوندي كه گاه مثبت و سازنده و حتي گاه مخرب و باعث سلب پويايي و انعطاف پذيري و تنوع فكري شان شده است.

اگر از بعض موارد تاريخي مشخص صرف نظر كنيم، لا اقل در نگاه اول به نظر نمي رسد كه سابقه تاريخي و سياسي مشترك قابل اعتنايي انگونه كه بايد و شايد در اين خطه موجود بوده باشد. بجز مواردي مانند شركت سپاه بلوچ در جنگ با توران به نفع حكومت مركزي ساساني به گفته فردوسي و يا فتح دهلي توسط عشاير بلوچ ( محتملا با پشتيباني شاه تهماسب صفوي) طبق آنچه كه در حماسه چاكر و گهرام آمده است، كمتر نشاني از تهاجم مشترك بلوچ ها به سرزمين هاي ديگر دست مي باشد.

البته موضوع مهاجرت دستجمعي آنان نيز مطرح مي باشد كه به معناي تسلط نرم و غير مدعيانه آنان است؛ مانند مهاجرت به زنگبار (تانزانيا)، عمان و غيره. از لحاظ استقلال خواهي نيز بجز اقدام يك تنه دوست محمد خان و سكوب نهايي آن توسط رضاخان پهلوي سابقه حركاتي جدي از اين دست چندان موجود نمي باشد.
در مجموع به نظر نمي رسد تاريخ سياسي مشترك بلوچ ها در دور هم گرد هم آوردن ساكنان اين خطه نقش اصلي و كليدي را بعهده داشته باشد.

اگر فرضيه اشتراك نژادي را ملاك عمل قرار دهيم نيز به نتيجه قابل انتظاري نمي رسيم. بلوچ ها در درون خود از متنوع ترين اقوام ايراني و شايد جهان باشند. عليرغم يكپارچگي ظاهري، بلوچ نه يك قوم واحد بلكه مجموعه اي از اقوام و نژاد هاي مختلف جهاني است كه در اين خطه دور هم گرد آمده و زبان، لباس و فرهنگي مشترك را پذيرا شده اند.
تفكيك خواستگاه نژادي بلوچها واقعا غير قابل باور است: طوايفي چون كرد و كردي در منطقه سرحد (خاش) همان كرد هاي كوچانده از كردستان به اين خطه اند كه ديگر خود را بلوچ مي خوانند. براهويي ها (ساكن زاهدان، بلوچستان پاكستان و افغانستان) كه معمولا جزء بلوچ ها قلمداد مي شوند، در واقع قومي جداگانه بوده و حتي زبان خاص خود را دارند. جدگال ها در جنوب مكران (دشتياري ) نيز وضعي شبيه براهويي ها را داشته و تيره اي از قوم سندي در پاكستان مي باشند و زبانشان نيز تقريبا با آنان يكي است.
طايفه هاي بسياري از بلوچ ها خود را خان مي نامند كه اصالتا افغاني بوده كه در زمان تسلط محمود افغان به ايران، بعنوان گماشتگان وي به بلوچستان مهاجرت كرده اند ( اصولا كلمه خان تكيه كلام رايج افغان ها مي باشد). تيره سياه بلوچ ها ريشه آفريقايي داشته و گروهي از كولي ها نيز همچون ديگر جاههاي دنيا در بلوچستان ساكن بوده كه كاملا به شكل بلوچ در امده اند. طوايفي چون شيخ زاده و حسيني و غيره خود را از سادات و يا دست كم از نژاد عرب مي دانند. با اندكي بررسي بيشتر مي شود ثابت كرد ريشه بسياري از طوايف فعلي بلوچ از قوم فارس و ديگر اقوام ايراني مي باشد.

از لحاظ زباني نيز اگرچه ثابت شده است بلوچي در كنار پشتو و فارسي بعنوان يكي از سه شاخه اصلي زبان هاي ايران قديم مي باشند ( ر. ك. به كتاب "انسان شناسي" نوشته كنراد فليپ كتاك عضو هيئت علمي دانشگاه ميشيگان)، اما تنوع و تفاوت در لهجه ها ي موجود هم از لحاظ كميتي (عده لهجه هاي قابل شناسايي) و هم از لحاظ كيفيتي ( ميزان تفاوت ها) بسيار چشمگير است، بگونه اي فهم متقابل گاه بسيار دشوار و يا غير ممكن مي گردد. تصور كنيد يك نفر سنگاني از خاش با يك نفر از گوادر پاكستان همديگر را ملاقات نمايند!

از لحاظ جغرافيايي نيز بلوچستان به قول معروف " هندوستان كوچك" است. ساحل گوادر و گواتر و بريس چابهار و جاسك را دارد، جلگه دشتياري و باهو را دارد، كوهپايه هاي بنت و بولان و فنوج و آهوران و لاشار و آشار را دارد، كشتزارها و باغات قصرقند و نيكشهر و سرباز و كهير را دارد، كوهستانهاي سرد سرحد (خاش و زاهدان) دارد وكناره هامون. خاران و خضدار و ديره بگتي و پنجگور دارد و دشتهاي و مند و تربت. همه اين نواحي اقليم و حال و هواي خاص خود را دارند. آدم هايي متفاوت با معيشت و خرده فرهنگ هاي متفاوت. زرد آلوي خاش و چيگوي گوادر را نمي شود به جاي يكديگركاشت.
به مذهب هم كه نگاه كنيم، باز هم قصه همين گونه است. بلوچ ذكري داشته است، كوجا داشته است، شيعه داشته است. او مريد غوث و قلندر هم بوده است، سني مكتب ديوبند و بريلوي و مودودي و سلفي هم پرورش داده است. نسل خنثي ( دو رگه مذهبي) هم داشته است، حتي كمونيست هم شده است.

پس چيست آن چه كه وراي همه اينها بلوچ را دور خود گرد آورده است؟ جواب سوالي چنين اساسي خوشبختانه چندان هم مشكل نيست و تحقيق و ترديد و ورق زدن كتب قطور و گشتن بين سطور نمي خواهد. " درد مشترك"، بله درد مشترك است كه بلوچ را بهم پيوند داده است. نه تاريخ، نه فرهنگ، نه مذهب، نه جغرافيا و نه حتي نژاد. هيچكدام به تنهايي اين چسبندگي گاه مفيد و گاه مخرب را ايجاد نكرده اند.

از حمله سهمگين اسكندر بگذريم، بر او كه همه دنيا را زير پا گذاشت، نمي توان خرده گرفت كه كه چرا بر بلوچ تاخته است. اما " قجر"، مگر داعيه سلطاني اين سرزمين را نداشت؟ چگونه دلش آمد به قتل عام بي دفاع ترين و بي حال و روز ترين هم وطنانش و ويراني بخشي از سرزمينش بپردازد؟ چه نام ننگيني آفريد شاه قاجاري در ذهن بلوچ بيچاره كه هنوز هم كابوس آنروز ها را مي بيند و هر غير بلوچي را كه نزد او مي آيد " قجر" مي خواند و ترس وحشت فوبيا گونه اي از او دارد. فوبيايي كه بايد روانشناسان اجتماعي روي آن سالها كار كنند تا زواياي مخربش آشكار گردد. بگذاريد آنرا " گجروبيا" بخوانيم.

سالهاي خشكسالي كه آمده است، دامن همه را يكجا گرفته است، چه خشكسالي ناشي از نباريدن و چه خشكسالي ناشي از بارش ملخ بر سبزه زار هاي محدودش و حتي خشكسالي ناشي از هجوم باج و خراج گيران شاهان مركز و تاراج لشكريان اقوام زور گوي همسايه و يا دوردست ها! در دمادم چنين مصيبت هايي هيچ كس از بلوچ ها در امان نبود؛ و اين گونه بود كه آنها با احساس دردي مشترك، به همديگر نزديك شدند.

حقارتي كه بر بلوچ روا داشته و عزت نفس اجتماعي او را پائين نگه داشته اند، بلايي بوده كه بر سر همه شان آمده و تفاوتي بين طوايف و اقشار متعدد آن روا نداشته اند. مركز نشيناني كه با ديدن او در لباس سنتي اش، او را با حقارت و تمسخر " افغاني" خطاب مي كنند، شيوخ خليج كه عليرغم دل خوشي بعضي ها به تشابه مذهبي، او را فقط شايسته رانندگي و درباني و پادويي خود دانسته اند. حتي در عمان كه او بعنوان اقليت عمده اي مطرح بوده و عملا عنان اكثر كارهاي تخصصي را نيز بعهده دارد، باز هم ناچار است كه عليرغم همه شايستگي هاي بالفعل، زير يوغ سنگين تعصب عربي مجال سر بر آوردن نداشته باشد.

اگر نيك بنگريم، پيوند مهم ديگري بين بلوچها نبوده است؛ هيچ كس چون او به دشمني با خود برنخواسته است. هر بار اگر طايفه اي از بلوچ ها به حكومت مركزي نزديك شده، خود تبديل به عامل سركوب آنها شده است. در مورد عملكرد طايفه اي خاص از سرحد و طوايفي از مكران كه داعيه سرداري داشته اند قبلا اشاره شده است.

هنوز كه هنوز است، بي اهميت ترين موضوعات مي توانند بهانه اي براي درگيري هاي خونين و طولاني مدت طايفه اي باشند. شايد بتوان گفت هر چند دقيقه يك نفر در بلوچستان فداي جنگ هاي طايفه اي شده است و مي شود. هنوز اقوام و طوايف مختلف به يكديگر زن نمي دهند (امري كه بجز در افغان ها نمونه ديگري در جهان از آن يافت نمي شود). صنعتگران، موسيقي دانان، فرهنگ سازان و حتي روستائيان مولد بلوچ توسط خود او تحقير مي شوند. زن بلوچ هنوز هم اسير فرهنگ جاهليت است. هنوز هم او اگر بخواهد فيلمي براي اشاعه فرهنگي خود بسازد، نقش زن او را بايد يك فارس، سندي و پنجابي و يا در خوشبينانه ترين حالت يك دو رگه پرورش يافته با فرهنگ غير بلوچي بازي كند. بد تر از آن چيزي است كه شايد در دنيا در نوع بي نظير بوده و براي اقوام و ملل ديگر غير قابل باور و تصورباشد: مردان مجبورند گريم شده و صدا نازك كنند تا نقش زن، اين نيمه ديگراجتماع را در فيلم هايشان راسا بعهده بگيرند!

مذهبي بلوچ (عمده شان ونه همه) با هم ايده خود از اقوام ديگر بيشتر احساس قرابت مي كند تا مثلا جوان روشنفكر بلوچي كه دغدغه اجتماعي ديگري غير از موضوعات مذهبي صرف دارد. گمان نمي كنم در ذهنشان دغدغه جهاد در افغانستان و چچن و غصه اهل سنت ايران و ديگر ممالك جهان بر موضوعات مشكلات اجتماعي بلوچستان مانند سواد، بهداشت، خشونت اجتماعي، عزت نفس اجتماعي، برابري حقوق اجتماعي و محو فساد و رقابت هاي ناسالم در واگذاري فرصت هاي شغلي، تحصيلي، سرمايه گذاري و غيره بيشتر بچربد.
از اين روست كه مي گوئيم جز درد مشترك، بلوچ وابستگي چنداني نسبت به هم احساس نكرده است. اينگونه وابستگي متاسفانه طبعا صورتي ايدئولوژيك به خود گرفته و نتيجتا چشم ها را از نگاه منقدانه به درون و مشاهده نقاط ضغف و عيوب خود بازداشته و در مقابل ديگران مان نيز تند و انعطاف ناپذير مي سازد.

كاش بدانجا مي رسيديم كه ديگر دردي در ذهنهايمان باقي نمانده بود و وابستگي هايمان از روي منطق و به شيوه اي طبيعي و برقرار مي شد، بعبارتي كاش روي داشته هاي خود گرد هم مي امديم و نه از روي كاستي هاي خود، كه تا در مواجعه با دنياي دور و بر، انعطاف پذير و مثبت نگر برخورد كرده و خوبي را از همه مي گرفتيم و بدي را از همه و حتي از خود نمي پذيرفتيم. اين نوشته نياز به نقد و بررسي ديگران دارد تا شكلي صحيح تر و پخته تر به خود بگيرد. منتظريم
رازگو بلوچ – ارديبهشت 1387










۱۳۸۷/۰۲/۱۷

باز هم: بلوچ ها چرا نمی نویسید!

کتابی خوانده بوده ام بنام " روانشناسی تنبلی". این کتاب پس از مقدمه فصل اول, از خوانندگان می خواهد کتاب را بسته و برخیزند و کارهای عقب افتاده ناشی از تنبلی شان را لیست برداری کنند. سیس قدری توضیحات جانبی دیگر داده و فصل اول به پایان می رسد.

در ابتدای فصل دوم می پرسد بگوئید آیا برخاسته اید و لیستتان را تهیه کرده اید یاخیر؟ و می گوید که اگر این طور است خدا را شکر شما اولین گام عملی را در رفع تنبلی برداشته اید. اما اگر خیر و شما همچنان نشسته و مشغول خواندن کتابید, بد به حالتان! با این وضع مطالعه صد کتاب دیگر نیز به حالتان تاثیری نخواهد کرد. و باز هم مصرانه می خواهد که فورا کتاب را کناری گذاشته و قلم و کاغذ بردارید و جدولی از کارهای معوقه تان تهیه کنید.

حالا حکایت ماست و قصه ننوشتن بلوچها. نشر مطلب قبلی مان در مورد دست به قلم نبودن (و دست به کیبرد نبودن) اکثریت بلوچ ها واقعیت تلخ تری نشان میدهد. اگر توهین نباشد اجازه بدهید بگویم: تنبلی و بی انگیزگی همه جانبه آنها ( از شما که استثناء هستید فاکتور گرفتیم)!

به برکت لینک دادن یکی دو سایت پرطرفداربه مطلب قبلی مورد بحث (بلوچ ها بنویسید!), آمار بازدید کنندگان مان دو سه برابر شده است؛ تا این لحظه حدود 180 بازدید در عرض یک و نیم روز. خدا بدهد برکت!
اما اما دریغ از چند کلمه ناقابل نظرات عزیزان در لینک نظرات! از مجموع 180 نفر فقط 2 نفر !!! دو کلمه در ستون نظرات به یادگار گذاشته اند!

گیریم که نظر دادن از نوع مکتوب سخت است. فکر کردن و فسفر سوزاندن و دود چراغ خوردن و انگشتان ظریف و ناز را به کلید های زمخت کیبرد سائیدن و خلاصه رنج بردن در این سال سی می طلبد! اما شرکت در نظر سنجی چهار گزینه ای مان که فقط یک کلیک ساده چند ثانیه ای می خواهد و بس. فقط 7 نفر از 180 نفر آنجا نظر داده اند. بگیرید این موش لعنتی را و تقی بزنید توی گوشش و تمام! سخت است؟ وقت گیر است؟ این هم اندیشیدن می خواهد؟

در ایران هرگاه به بلوچ ها طعنه زده شود که عده باسوادهایان کم است, بلافاصله می گویند با سوادهای ما خارج از کشور هستند. بازدید کنندگانم را که چک می کنم بحمدالله پرچم های رنگارنگ کشورهای مختلف است که ردیف می شود. پس درست است. هستند, اما لابد آنقدر مامانی که...! نگویم بقیه اش را که اسباب شر می شود.

شاید هم هیپنوتیزم مانیتور و جادوی کلمات روی آن دست را از حرکت و مغز را از اندیشیدن باز می دارد و..., بی خیال!
ولی خدایی بنویسید, برای همه خوب است. نویسنده اگر هم نشوید, دیگری را به نوشتن تشویق کرده اید. همت کنید. نظر بدهید. بحث بکنید. تشویق کنید. اعتراض کنید. به هر حال یک کاری بکنید, به غیر از خواندن منفعلانه و وبگردی از روی عادت. توهین های نشسته را به حساب سادگی و صداقتم بگذارید.
رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۱۵

بلوچ ها بنویسید! ( بلوچ ها, بي مكتوب ترين قوم)

بلوچ ها بي مكتوب ترين قوم - بقلم رازگو بلوچ
باعث تاسف است، هر بار كه درد بسيار مي شود، دل قلم مي جويد كه با آن فرياد كند. تجربه و علم با قلم ترويج داده مي شود. خاطره ها و تاريخ با قلم ثبت و ضبط مي شوند. تحقيق و تحليل و تفكرات با قلم رد و بدل مي شوند. با قلم است كه فرهنگ و ادب بوجود مي آيد و رشد مي كند. با قلم است كه طرح و نقشه و برنامه ها نوشته مي شوند. مردمي كه اهل قلم نباشند هيچ نخواهند شد.

بلوچ ها را ببينيد. يك زبان باستاني دارند، كه شايد قبل از فارسي دري سلطان بلامنازع زبانهاي ايراني بوده باشد. اما اولين فرهنگ لغت آن كمتر از صد سال است كه نوشته مي شود!
به كتاب هايي كه در مورد بلوچ هاست نگاه كنيد. اكثر شان سطحي، تكراري، غير مستند و غيرمدون است. هيچكدام شان هدفي را دنبال نمي كند و واضح است بصورت باري به هرجهتي نوشته شده اند. چرا كه اكثرا توسط غير بلوچ ها نوشته شده اند. غير بلوچ هايي كه به اين سرزمين آمده، با ديدن مهرباني و مهمان نوازي و سادگي اين قوم تحت تاثير قرار گرفته و دست به قلم برده اند. اين جا سرزمين سوژه هاي ناب است براي آنان كه ذوقي دارند و قلمي در دست. اما درد و حس وحال بلوچ را غايت و عمقي است كه يك غير بلوچ نمي تواند خود را شريك آن سازد.

آن ها از خاطره هاي خود نوشته اند و يافته هاي عيني شان كه بر حسب تصادف مي ديده اند. هرجا كه مهمان شده ذكر خير آن نموده و هرچه ازرجز خواني و برتري اين طايفه و آن طايفه شنيده ، آنرا مكتوب كرده اند. گاه براي دلخوشي ميزبان راست و افسانه را بهم آميخته و از ويژگي هايي كه ديگر اكنون سم و مخدر است براي بلوچ، با آب و تاب مي گويند.

فيلم سازان نيز همينگونه رفتار نموده ند. آنجا كه نديدن و نشناختن باشد، حتي اگر نگاه انساني و دردمند مجيد مجيدي پشتوانه كار است، نتيجه اش " بدوك" بوده و يا از پختگي مسعود كيميايي هم چيزي جز " بلوچ" بر نخواهد آمد كه هر دو هيچ گونه سنخيتي با درد، مشكل و وضع و حال بلوچ ندارند.
البته هيچ گناهي بر آنان مترتب نيست؛ در عصر تحقيق و مطالعه، وقتيكه نوشته هايي مدون موجود نباشد، يك نويسنده، فيلم ساز به نيت خير هم كه وارد شود چيزي از موضوع دستگيرش نخواهد شد. ريشه سوء تفاهمات و كج فهمي آنان را بايد در ضعف فرهنگ مكتوب بلوچ دانست.

وقتي كه بار حفظ همه فرهنگ و تاريخ و موسيقي و شعر وادب و فولكلور و علم و تجربه و اعتقادات يك جامعه را فقط و فقط سينه نسل هاي گذشته بدوش بكشد، نتيجه اش همين خواهد شد كه مي بينيد.

بايد گفت تنبلي و بي حوصلگي دانايان اين قوم و عادت نكردن به نوشتن و احساس راحتي مفرط با گفتن و گفتن صرف، جامعه بشري را از درك و شناخت فرهنگ آنان محروم ساخته است. نوشتن تحقيق مي خواهد، حرف حساب مي خواهد، مطالعه مي خواهد، انديشه متعادل و فكر منطقي مي خواهد. ارائه مستندات مي خواهد. نوشتن انتقاد پذيري مي خواهد. بلوچ براي اينها عادت نكرده است و گويا هنوز هم برايش سخت است كه از بند اين عادت بازدارنده ومخرب دست بردارد.

به وب سايت ها و وبلاگهاي بلوچي نگاه كنيد. حتي سايت هاي وزيني چون " پيام بلوچ" و " بلوچ آكادميست" نيز نتوانسته اند ستون نظراتي پربار داشته باشند. اين در حالي است كه حتي يادداشتهاي بي سرو ته و كپي شده اين و آن نيز در وبلاگهاي ايراني گاه تا بيش از صد نظر به ازاء هرنوشته دارند.
بحث و چالش مكتوب براي بلوچ چندش آور است. او راحت تر است كه بي حساب و كتاب و بي مسئوليت حرف بزند. پس بديهي است كه فكر شفاهي به مذاق او بيشتر از دردسر نوشتن خوش مي آيد. نه فقط براي كم سواد روستايي، كه حتي براي رهبران اجتماعي، درسخواندگان، اهل مطالعه و قلم، خارج نشينان و دنيا ديدگان بلوچ نيز قصه همين است.
بنويسيد! اي بلوچ ها بنويسيد. شما ناگفته هاي بسياري داريد. كتاب و مقاله بنويسيد، به وبلا گ ها و نوشته هاي ديگران نظر بدهيد. بحث مكتوب بكنيد. عادت كنيد به نوشتن تا هم فكرتان پايدار و ماندگار بماند و هم پختگي و مسئوليت پذيري بيشتر در انديشه تان راه بيابد. رازگو بلوچ – ارديبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۱۴

پاسخی به یک نقد: تقصیر خداپرستان

ما گفته بودیم:

شاید همه خدا پرستان مقصرباشند، چون یا شریر تر از شیطانند پشت این نقاب، یا آنقدر بی غیرت که خدا را ملعبه شیطان پرستان می بینند و بی تفاوتند!راستی اگر چند نفر مسلمان شرور و ظالم قول بدهند منصف و با اخلاق شوند به شرط بی ایمانی، آیا یک ضرر اتفاق می افتد یا سود؟
اگر چند ظالم و بد طینت، بی ترک عادت کلمه بخوانند چه؟ رازگو بلوچ اردیبهشت 1387



ناشناس گفت...
خودت دنبال چه هستی ؟خدا هدف مشخص کرده وان یک چیز است عبادت وفقط عبادتت زیرا علم مدرک ساختمان فرهنگ عشق لذت قدرت ملت ....زوال پذیراست اگر با خودت مشکل داری چه کاری با خداپرستان داری یک زمانی منهم مثل توبودم ولی بعدا فهمیدم مشکل خودم است وگرنه عادت تو همین شده که خودت ببینی بقیه را کم بینید.
3/5/08 15:22

حال در پاسخ به نظر این دوست عزیز می گوئیم:
اولا از حسن توجه شما ممنونم و اظهار نظر تان را حتی اگر در نهایت تندی و گزندگی هم می بود به دیده منت می گذارم. با بخشی از فرمایش تان به ویژه در زوال پذیری آنچه که بر شمرده اید کاملا با شما هم عقیده ام.
ثانیا ازقسمت دوم حرفتان چیزی دستگیرم نشد. اما تصدیق می فرمائید کسی را ندیده و نشناخته, مشکل دار و خود بین خطاب کردن با مصادیقی از عبادت چون پرهیز از سوء ظن و تهمت و رعایت حسن خلق در تضاد است. اما معلوم است که نیت خیر دارید و دغدغه خوبی ها, پس باکی نیست.

تا آنجا فهمیدم که می فرمائید هدف انسان فقط عبادت باید باشد. درست, اما عبادت بخودی خود فقط یک عبارت و یک مفهوم است. این مصداق ها هستند که تعیین می کنند عبادت چیست. درذهن بعضی ها مفهوم وسیع و عمیق "عبادت" در حد مفهوم ساده و سطحی" مناسک عبادی" تقلیل پیدا کرده و یا به تعبیر و خواسته هر دسته ای تغییر مفهوم داده است.
بعبارتی آنها تعداد رکعات و سوره های خوانده شده را مبنای عبودیت می دانند (حقوق الله). اما حقوق العباد مقوله مهمتری است که اکثر افراد کم و بیش در آن می لنگند. تزکیه نیزعمیق ترین شکل عبادت است که متاسفانه عابد ترین, عالم ترین و بعبارتی مذهبی ترین افراد هم به شدت در آن ضعف دارند.

گاهی اوقات فساد و سرکوب انسان های بی گناه را عبادت می خوانند: می دانید که شمر ذی الجوشن حافظ قران و بقول امروزی یک عالم قرانی بوده است و قتل حسین را عین عبادت و خدمت به دین می پنداشته است (چرا که به تعبیر زمان, او بر خلیفه مسلمین خروج نموده است). می دانید که خوارج عابد ترین مسلمانان روز گار خود بوده اند. می دانید که عبادت ظاهری حتی در زمان ظالم ترین خلفای عباسی و اموی تعطیل هم نشده و بسیاری از آنان در کنارظلم و فساد خود امام جماعت مسلمین نیز بوده اند. می دانید که بعضی از تشیع دو آتشه در ایران تضییع حقوق اقلیت اهل سنت را عین عبادت و پاسداری از حریم اسلام دانسته و در مقابل نیز گویا (اگر درست باشد) وهابیون قتل آنان را عین عبادت می دانند. گاه ساختن و آراستن حسینیه و زیارنگاه و حتی مسجد برای هر کدام شیعه و یا سنی, به جای آنکه به نیت فراهم کردن اماکن انس با خدا و تبلیغ انسانیت باشد, به منظور فرو نشاندن غریزه های جاه طلبی و تظاهر و رقابت و بسط حوزه نفوذ و قدرت انجام می شود. گاه یزید زمانه همان هایی شده اند که فریاد کنان یا حسین می گویند تا گلوی من سنی از همه چیز بی خبر را بفشارند. ندیدید طالبانی که به نام عبادت و بندگی خدا زن ها را در خانه زندانی نمود و به عنوان بت شکنی! تلویزیون ها ی مدرن و نقوش و آثارباستانی بشری را درهم شکست. نمی دانست که بت امروز افغانستان جهل و تعصب و خشونتی است که قوم پختون را اسیر خود کرده است.

بگوئید آیا ترکاندن خود و صدها بی گناه بی خبر در مترو ها ی تنگ و تاریک و خیابانهای شلوغ به عنوان عبادت و رسیدن به وصال دوست انجام نمی شود؟

عارف اولای بشر, منصور حلاج را اوباشان از روی شرارت به دار آویختند یا عابدان و عالمان مذهبی برای شرع و تعبد؟ ابن سینا و دیگر فرهیختگان را جاهلان کوچه بازار تکفیر کردند یا صاحبان کرسی های علم و زهد؟
اما در جامعه کوچک خودمان:
دخترکی را که هنوز ده بهار ندیده از نوجوانی کردن و رشد تحصیل محروم و بدلیل فقر و یا جهل والدین به بهانه نکاح شرعی تا آخر عمر اسیر چار دیواری خانه کردن و کنار دست چند پیرهووی دیگر نشاندن از دید شما گناه نیست؟ آیا عبادت آن نیست که به جایش باید هزینه کرد و همان دخترک را به مدرسه فرستاد و به عقد جوانی دانشجو و یا طلبه که مشکل مالی داشت در آورد؟

آیا مثلا برای جامعه عقب افتاده و مشکل دار بلوچ این ظلم و تحمیل رکود نیست که میان آنهمه انسان درسخوانده و اهل فکر, فقط یک نفر عنان ریز و درشت اجتماع را بدست گرفته و حاضر نباشد هیچ کس و یا هیچ فکری مخالف خود را در عرصه ببیند و حتی در رای گیری های انتخاباتی هم با چاشنی فتوی اعمال سلطه نماید؟

کبر و غرور از بزرگترین گناهان و کشتن آن از خداپسندانه ترین حسنات است. آیا کم دیده اید اهل علم و عبادتی که خود را یکی در دانه خدا و بشر می پندارند؟ کمی غور کنید! چقدر خود را از دیگران کوچک تر و افتاده تر می پندارید؟ آیا حتی گاه همین افتادگی هم وسیله ای نشده است برای اظهار فضل و غرور بیشتر؟ این است که می گوئیم دل خوش مدار به خدا پرستی ات که تا خلق راضی نکنی به صدق, هر چه عبادت کنی حواله شیطانش می کنند.
و اما بحث غیرت و بی غیرتی خداپرستان, آنگاه است که ببینند دیگران به نام دین چنین و چنان می کنند, خود سر در برف فرو برده و به این بسنده می کنند که خود قاطی ماجرا نبوده و گناهی بر آنان نیست. بگوئید در آن صورت چه کسی حافظ دین خواهد ماند که تا شایسته تهمت بی دینان نگردد؟
رازگو بلوچ – اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۱۳

تقسيم بندي صاحبان نفوذ اجتماعي در بلوچستان

به قلم رازگو بلوچ - فروردین 1387
صاحبان نفوذ و جریانات اجتماعی در بلوچستان را بطور عمده می توان طبق دسته بندی ذیل تفکیک نمود:

الف) مقدسين: قبل از گسترش مدارس ديوبندي ، متنفذين و مراجع روحاني و اخلاقي بلوچستان را عمدتاً دو قشر تشكيل مي دادند:‌
1) منسوبان به سلسله سادات، كه عليرغم بي توجهي به حوزه قدرت اجتماعي ، مورد احترام مردم و صاحب منزلت بوده و حتي مدفن اعقاب شان نيز مرجع مردم و محل زيارت شان بوده است مانند زيارتگاه "چوكات"و "پير سهراب"در منطقه دشتياري و" سيد غلام رسول" چابهار و "سيون" پاكستان (مدفن سيد ابو علي عثمان مروندي معرف به شهبازقلندر). در حال حاضر طوايفي از بلوچها با منسوب دانستن خود به سادات، براي خود جايگاه ويژه اي قائلند.

2) عرفا: افرادي كه با زهد و عزلت و طي درجات معنوي ، داراي سعه صدر و كرامت و شخصيتي برتر گرديده اند كه مردم بدليل نياز‌ خود به آنها مراجعه و در حل مسائل روزمره زندگي از آنها راهنمايي خواسته و در تصميمات شان از آنها تائيد و قوت قلب ميخواسته اند. بدينگونه‌ زمينه ايجاد نوعي "طب روحاني"كه تركيبي است از طب سنتي گياهي و درمان رواني و تلقين، فراهم آمده كه هنوز هم پابرجاست. از جمله بهترين مراجع عرفاني- اجتماعي مي توان از "بانو نورخاتون در "پارگ " در چابهار و برادر مرحوم شان " شيخ عبدالله" در "پليري " پاكستان مي باشند. گويا پدر ايشان بنام "شيخ غريب شاه " اين سوي مرز ساكن بوده كه بدليل گسترش نفوذ اجتماعي اش ، حساسيت حكومت مركزي تحريك و به دستور رضا خان آنسوي مرز تبعيد مي شود.در حال حاضر افرادي در قالب انسانهاي روشن ضمير و صوفی مسلك، بعنوان معتمدين و مراجع اجتماعي بلوچ مطرح مي باشند.
ب) متشرعين: از لحاظ تاريخي و عقيدتي اين گروه را مي توان به سه دسته تقسيم نمود.

1) فضلاي مذهبي قديم: بطور كلي درسخواندگان مذهبي كه معمولا در بغداد (بويژه در نسل هاي قبلي)، حجاز، هند و غيره تحصيل و در بلوچستان با عنوان ملا خطاب مي شده اند شامل اين دسته مي باشند. كار اينان مكتب داري وايفاي نقش باسواد و معتمد محلي بوده است. نسل اين گروه عقيدتي تقريبا از بين رفته است.

2)روحانيون محصول نهضت ديوبند هند: با ايجاد مدارس مذهبي " ديو بند" به رهبري " مفتی محمد قاسم نانوتوی" در شبه قاره هند و گسترش شعب آن در بلوچستان تفكر شريعت محور بشکلی انقلابي و سريع بر تفكر طريقت محور اسلام پيروز گشته و سيل مولوي هاي جوان براي مبارزه با هر چه كه با اين قرائت در تضاد بود به سمت شهر ها و روستا ها ي بلوچستان روان گرديد.
اين جريان كه حدود 100 سال پيش با احداث مكتبخانه ديني " دپكور" توسط مولوي عبدالله ملازاده ( در منطقه سرباز) و ديگراني هم عصر او آغاز گرديد، هم اكنون وجه غالب جريانات و اجتماعي و اخيرا سياسي جامعه بلوچستان در آمده است. احداث مساجد و مدارس ديني متعدد در شهرها و روستاهاي كوچك و بزرگ و تربيت مولوي هاي جوان دغدغه اصلي اين جريان می باشد. برپايي مجالس وعظ و تشكيل كلاسهاي آموزش الفباي عربي ( قاعده بغدادي و قاعده نوراني) از ابتدای اين دوران به گونه اي نهادينه گرديد كه تا مدتها ميزان استقبال ازمدارس جديد دولتي را به چالش طلبيده بود.

از مهمترين بارزه اين تفكر، مخالفت با خلق و مشاهده تصاوير موجودات جاندار اعم از اشكال متحرك ( سينما و تلوزيون) و ثابت ( نقاشي و عكاسي)، مخالفت با موسيقي و مذمت حضور زن بدون برقع ( روپوش چهره) در اجتماع بوده است. آنها بويژه در ابتداي امر نسبت به مظاهر تمدن مدرن روي خوش نشان نداده ، مگر آنكه توجيهی برای ضرورت آن و يا استفاده مشخصي از آن در جهت ترويج شريعت يافت شود( بعنوان نمونه دستگاههاي ضبط صوت و بلندگو ).

مقابله جدي با زيارت قبور (اعم از صالحين غيره)، محو و تحديد بقعه ها و زيارتگاه ها (گاها تخريب فيزيكي آنها با تراكتور)، مقابله با مراسم دهل و سرناي بلوچي در عروسي ها، مقابله با مراسم پير پتر (مولودي)، گسترش پرده نشيني و ستري شدن خانم ها و غيره از جمله اقدامات آنها در چند دهه اخير مي باشد.

در چند دهه گذشته با تضعيف جايگاه اجتماعی خوانين و در غياب دستگاههاي قضايي دولتي، مولوي ها وظيفه داوري و پاسداشت عدالت را عهده دار بوده اند. تشكيل نماز هاي جمعه و جماعت، فرصتي براي ايجاد نوعي همگرايي مدني و رتق و پتق امورات روز مره را نيز براي عموم ايجاد نموده است. علاوه بر آن رسيدگي به اموراتي چون ازدواج و طلاق، دفن ميت، مشاوره و رسيدگي به بحران هاي فردي و اجتماعي جزء وظايف روزمره آنان مي باشد.

از جمله دلايل موفقيت اين طيف در فتح جامعه بلوچستان مي توان به قناعت مادي و بي توجهي به رفاه شخصي اكثر تحصیلکردگان مدارس مذهبی و داشتن دغدغه نشر افكار خود و نفوذ در اجتماع اشاره كرد (برخلاف اكثر تحصيلكردگان دانشگاهي). ازین رو آنان با عموم طبقات قرابت بیشتری پیدا کرده و به دلیل تقدم انگیزه های ایدئولوژیک بر انگیزه های رفاهي, عملا در پیشبرد و جا انداختن افکار خود مصمم تر و موثر تر ظاهر شده اند

3) ساير تحصيلكردگان مذهبي معاصر كه لزوما با جريان ديو بند كاملا منطبق نمي باشند. از اين دست مي توان به " بريلوي ها" ( سيستم ديگري از مدارس ديني اتارپرادش هند با قیادت احمد رضاخان بریلوی) كه گويا حساسيت كمتري با تصوير و موسيقي داشته و به زيارت قبور معتقدند، طرفداران ابوالاعلاء مودو دي ( روزنامه نگار مذهبي موسس جماعت اسلامي پاكستان) كه در مورد بحث معاويه قدري با ديوبندي ها متفاوتند، سلفي ها و غيره اشاره نمود كه به هر حال در اقليت بوده و سكان تصميم گيري و مديريت جامعه مذهبي را چندان در اختيار ندارند.

4) گروه هاي جماعت تبليغ كه طبق روال و آئين مشخصي با مركزيت " رای وند" و قيادت " مولانا الياس" كراچي براي تبليغ مفاهيم شرعي به شهر و روستاها گسيل مي شوند. البته اين گروه داراي كمترين تعلق خاطربه مسايل اجتماعي و سياسي بوده و به نوعي دنبال ايجاد فرصت خود سازي معنوي از طريق هجرت و دعوت مي باشد.
ج)- تحصيلكردگان دانشگاهي كه عملا شكل مستقلي به خود نگرفته به محض ورود در اجتماع، در بدنه سنتي موجود محو شده و در قالب يكي از ديگر جريانات مورد اشاره ادامه فعاليت داده، يا اينكه زندگي خصوصي رابه عرصه هاي اجتماعي ترجيح مي دهند.این طیف که طبعا بیشتر از سایرین مستعد داشتن روحیات و افکار روشنفکری می باشد, عملا نتوانسته است از درون خود گروهی قابل اعتنا و منسجم برای نقد ساختار های بازدارنده جامعه و تلاش در جهت توسعه دست فکری آن پرورش دهد.

درسخواندگان ما نه مانند سقراط و گالیله و ادیسون و کوریها آزمایشگاههای تنگ و رنج غربت و انزوا و مضحکه عوام را به عشق علم و دانستن برمی تابند و نه حاضرند مثل طلبه های مدارس دینی زندگي در کوهستانهای پرت و بی امکانات آنهم بدون دريافت مستمري مشخص و يا با حقوق ناچیز تدریس ( آنهم اگر باشد)، را پذيرا و نفع شخصی خود رابه بهاء نفع جامعه و يا آرمان خود بفروشند.

بالعکس, آنها که درهمان ابتدای امر با استناد به صرف تحصیلات شان برای خود جایگاهی ویژه قائل بوده و پس از رفع نياز ها و خواسته هاي زندگي شخصي, تازه فیل شان هوای هندوستان می کند برای فتح قله های بالاتر و کسب موقعیت های بهتر اقتصادی، اجتماعي و سیاسی, برنامه مطرح كردن خود را در اجتماع آغاز مي كنند.در نتيجه اين بخش از تحصيلكردگان بجاي آنكه بطور بنيادين تاثيرگذار و منتقد عرصه هاي اجتماعي و سنتي باشند، خود را آن محو نموده تا از مزايا و اهرم هاي قدرت موجود آن همچون طايفه گرايي، محافظه كاري و مراسمات و تشريفات مربوطه و غيره استفاده نمايند.بديهي است دلسوزي و زحمت روشنفكراني و لو اندك كه بي ادعا و خالصانه و با درايت و منطق براي بهبود اوضاع مي كوشند، نبايد در اين ميانه از نظر دور داشته شود.

د) محافظه كاران: متنفذين سنتي و طوايف مدعي برتري كه وضع موجود را براي خود مناسب تر دانسته و لذا عملا در حفظ و ترويج آن مي كوشند. آنان هرچند در ظاهر امر ممكن است مذهبي بودن و يا داشتن تحصيلات دانشگاهي را نيز جزء افتخارات خود به شمار آورند، اما دغدغه اصلي شان سيادت سنتي بر اين قوم مي باشد.
حفظ و ترویج فرهنگ وارداتی تفاوت طبقاتی و برتری طلبی قومی و انتقال سینه به سینه آن حتی به جوانان نسل جدید قرن 21 , علاقمندی به عوام گرایی و کدخدا محوری به طور جدی از سوی آنان دنبال می شود.

ه) جريانات قوم گرايانه: اين دسته ماهيتا به دو دسته هنري و سياسي قابل تفكيك مي باشد:
1- گروه های ادبي و هنري که احياء زبان و ادب بلوچي را مقدم بر هر فعاليتي دانسته و به مسائل اجتماعي، اقتصادي و سياسي چندان علاقمندي نشان نمي دهند. آنها با تاسی از فعالیت های " سید ظهور شاه هاشمی", به امر تولید آثار ادبی بلوچ, چاپ " ماهتاک" ها, دیوان شعر و برگزاری جلسات منظم شعر خوانی مشغولند. مرسوم است که تحصیل کردگان جویای نان و نشان و موقعیت اجتماعی چند صباحی با آنان دمخور شده واظهار علاقمندی به ادب بلوچی نموده و پس از جا افتادن, راه خود را می روند.

2- افراد سياسي كه توجه چنداني به نقد از درون نداشته و انتقادات را بيشتر به خارج از جامعه بلوچ وارد مي دانند. بگونه اي كه بعضی از آنها ها طبق روال همه مسائل و معضلات جامعه را سرراست و یکجا به گردن دولتها مي اندازند.
البته قبل از هر چيز بايد به اين دو نكته اذعان داشت كه متاسفانه اولا خواسته يا ناخواسته در جوامع در حال توسعه سیاست همه چیز را بيش از آنچه كه وظيفه اش باشد، در سیطره خود می گیرد. دوما اینکه اصولا بشر تربيت نشده بطور غریزی شديدا تمايل دارد به اينكه نخست به فكر خودش باشد سپس و بلافاصله به فكر گروه و يا دسته اي كه به آن تعلق دارد، اعم از قوم و طايفه، مذهب و فرقه، صنف و هم متجانسان خود. اين امر در جوامع جهان سوم شدت بسيار بيشتري دارد و در نتيجه افراد دخيل در دولت و حاكميت كه نا خودآگاه متاثر از اين پديده بوده ، عملا فرصت هاي رشد و توسعه را بيشتر در اختيار گرفته و ديگراني كه به هر دليل در اقليتند و كمتر در مصادر امور، عقب مي مانند.

پیگیری مطالبات جامعه امری است که هیچ منطقی در هیچ جای دنیا به غیر آن رای نمی دهد, به ویژه مطالبات قوم ساده و محرومی که هزار و یک علت آنرا به قهقرای عقب ماندگی کشانده است. اما بهر حال این موضوع نباید دستاویزی باشد برای فرافکنی و نپرداختن به مشکلاتی ریشه ای که مستقيم يا نيمه مستقيم با دست خود ایجاد کرده و و فقط با دست خود می شود رفعشان کرد.

شاید همه خدا پرستان مقصرباشند،

شاید همه خدا پرستان مقصرباشند، چون یا شریر تر از شیطانند پشت این نقاب، یا آنقدر بی غیرت که خدا را ملعبه شیطان پرستان می بینند و بی تفاوتند!
راستی اگر چند نفر مسلمان شرور و ظالم قول بدهند منصف و با اخلاق شوند به شرط بی ایمانی، آیا یک ضرر اتفاق می افتد یا سود؟
اگر چند ظالم و بد طینت، بی ترک عادت کلمه بخوانند چه؟ رازگو بلوچ اردیبهشت 1387

۱۳۸۷/۰۲/۱۲

هنرمندی و خوبی ها

خوبی دو تاست ظاهری و باطنی، اولی چون عشق به دختری موطلایی دومی چون عشق به مادری فرتوت.
هردو خوبند ولی شیطان در اولی مخفی است، خدا در دومی. و انسان هنرمندی است که هر دو را پیوند میزند.

آسمانی ها، غیر آسمانی ها

آسمانی ها دو دسته اند: یا دنیا را می خواهند و مبارز می شوند، یا نمی خواهند و عارف می مانند.
غیر آسمانی ها دو دسته اند: خوب شان دنیا را برای خود می خواهد، بد شان برای دیگران نمی خواهد.
رازگو بلوچ - اردیبهشت 1387

مذهبی، غیر مذهبی، ضد مذهبی؛ کوتاه و مفید

مذهبی ها سه دسته اند: منصف، جاه طلب، جاهل. غیر مذهبی ها هم همان سه دسته اند، جاهل تویشان کمتر است. ضد مذهبی ها هم همان سه دسته اند، منصف تویشان کمتر است. رازگو بلوچ اردیبهشت 1387

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)