۱۳۸۹/۰۲/۰۹

طرح ظلم خوانین، کی آری و کی نه؟

بقلم: رازگو بلوچ
سعی می کنم مطلبم از منظری کلی بیان شود هر چند کتمان نمی کنم که واکنش ها و حساسیت های آقای عبدالکریم خان عزیز ناچار به نوشتن مان کرده است:

هر از گاهی اینجا و یا هر جا از اینجانب و یا هر کس دیگر ممکن است مطلب و یا اشارتی در نکوهش حالات و روابط گذشته خان وبلوچ ذکر شود. احتمالا سه نوع واکنش ممکن است در قبل اینگونه تذکره ها ابراز شود:

1- بدیهی است عمده آنان که خود را از تبار خوانین می دانند بطور غریزی و بر حسب تعصب طایفه ای بر آشوبند که به نام مقدس طایفه شان و فلان سردار معظم شان توهین شده و چه بسا اگر دستشان برسد در فضای حقیقی زندگی و خارج از انترنت نیز او را رها نکرده و چه آشکار و چه پنهان نفرت و انتقام جویی خود را نثار وی خواهند کرد.

2- در نقطه مقابل اکثریت رنج کشیدگان سابق که یا خود مذلت و مشقت آن دوران را چشیده اند و یا از اجداد خود یا دیگران شنیده اند دلشان خنک شده و دعا به جان نویسنده حق طلب خواهند کرد.

3- عده ای معدود تر هم هستند که یا به مروراز درجه حساسیت شان کم شده و چندان وقعی به موضوع نمی نهند و یا حتی ممکن است با وجود قبول حقیقت ماجرا، طرح آنرا بخاطر بعضی مصلحت ها در اولویت نمی بینند.

تا آنجا که به شخص اینجانب مربوط می شود هر سه این استراتژی ها و واکنش های بر خواسته از آن غلط است و می توان با قدری تعدیل در نگرش هر سه نوع به استراتژی بهینه تری دست یافت . بگذارید موضوع را با طرح این سوال ترکیبی شفاف تر کنیم: در چه شرایطی طرح ظلم خوانین لازم نیست و در چه شرایطی لازم است؟



الف) در چه شرایطی طرح ظلم خوانین لازم نیست؟

1- اگر عمده شان پذیرفته باشند که گذشته اسف باری داشته ایم اما نبش قبر را هم مفید فایده ندانیم.

2- اگر مصداق " توبه بر لب دل پر از ذوق گناه نباشند". یعنی جنایات دیروز را فخر امروزشان ندانند. و به بهانه هایی چون زنده کردن تاریخ بلوچ و غیره بر زخمی که دیروز زده اند نمک نپاشند و به همان بهانه اسباب تحقیر دیگران و تقدیس خود را فراهم نکنند.

3- اگردر رفع نظام چندش آور، غیر انسانی، غیر اخلاقی، غیر علمی ، عیر مرسوم و بازدارنده کاستی و طبقاتی به جای مانده از دیروز بکوشند و دست کم بزرگان و نخبگان شان علنا وعملا اقرار کنند که از آن بیزارند و حاضر به جبران مافاتند تا با یکی شدن حقیقی همگی مان به سرعت به سمت اعتلای ارزشهای انسانی و توسعه اجتماعی گام بر داریم.

4- اگر بر بعد منفی روحیات قدرت طلبی و خود بزرگ بینی شان لگام زده و بعد مثبت آن را که همانا اهل سیاست و کیاست بودن و داشتن روحیاتی نرم و منطقی است برای جامعه بکار گیرند.


ب) در چه شرایطی طرح ظلم خوانین لازم است ؟

1- اگر مشاهده شود افکار منفور و غیر انسانی و روحیه جاه طلبی گذشتگانشان در قرن 21 هم به نسل های بعدی شان منتقل شده و آنها را دچار توهم مجدد نموده است.

2- اگر مشاهده شود سر سختانه از کارنامه ضد انسانی گذشتگان خود دفاع کرده و آنرا مایه مباهات خود می دانند و حتی در مقابل نقد معمولی آن به تندی واکنش نشان دهند.

3- اگر حتی آگاهان، نخبگان و تحصیلکردگان شان هم هنوز دچار دو گانگی ارزشی اند و در حالیکه خود در کشورهای آزاد و بدون تفاخرات پوچ و رتبه بندی های قرون وسطایی از مواهب ارزشهای انسانی برخوردارند و حتی مدعی دفاع از آنند، آنجا که به خودشان مربوط باشد، حرفها و روحیات فسیل شده قرون وسطائی شان را تجویز می کنند.

4- اگر مشاهده شود که حتی با وجود داعیه آگاه و مترقی بودن، نوبت به طرح مسائل فوق که برسد دقیقا مثل یک بلوچ کوه نشین و درس نخوانده تعصبات شدید طایفه ای شان را ملاک عمل قرار می دهند.

5- آنگاه که به راحتی به مبارزان مقدس و یا غیر مقدس بلوچ تاخته و آنان را را به چوب شماتت و بدنامی رانده و در ذکر بدکاریهایشان از هیچ کوششی فرو گذار نمی کنند اما نوبت به گذشتگان حتی دور خود شان که برسد یک نقد ساده را بر نمی تابند و چون اسفند از جای بر می جهند.


حال اقای عبدالکریم خان بگویدن با کدام ردیف مخالفند و اگر موافقند در مورد کدام ردیف عملا اقدام مثبتی انجام داده اند؟ کاش ایشان  که سی سال است ایران نیستند این تحولات خزنده و زیر پوستی را که امروزه در بطن جامعه در جریان است با خون و گوشت لمس می کرد و نمی گفت که دیگر در بلوچستان اثری از تفکر خان و خانی نیست و آنها در قدرت نیستند.

ما از قدرت گرفتن آنها هم بدمان نمی آید، اما بشرطی که بعنوان عضوی از ما و نه علیه ما هوس قدرت بکنند. شما دهه هاست که بروز نیستیتد. مسائل و شرایط خیلی عوض شده است.
رازگو بلوچ - 8اردیبهشت 1389

۱۳۸۹/۰۲/۰۶

عبدالکریم ورازگوبلوچ: تحریف تاریخ یا چیرگی آهورانی ها بر مبارکی ها

امروز (6/2/89) پس از چند روزی سیر و سفر برای موضوع دادشاه و رخدادهای معاصر مرتبط با آن، سری به دنیای مجازی زدم که متوجه شدم آقای عبدالکریم عزیز در نوشته ای پذیرایی مفصلی از ما کرده است و البته چند عزیزی در غیاب ما به ایشان پاسخ هایی هم داده اند. بناچار فعلا از نوشتن سفرنامه صرف نظر کرده و حال خدمت ایشان معروض می دارم که:

از نکات مثبت مطالب شما آغاز و با مشترکات مان ادامه داده و سرانجام با ذکر پاره ای از اختلافات اجتناب ناپذیر جمع بندی می کنم.

1- اولین ویژگی مثبت شما این است که می خوانید و می نویسید و پاسخ می دهید. پاسخ تان اگر چه تلخ اما برای من بسی گواراتر از بی تفاوتی انبوهی از دوستان موافق و هم نظر است و حقیقتا شما را به آنها ترجیح می دهم.

2- جذاب ترین بخش نوشته تان آنجا بود که از بروز اختلاف بین شگیمی ها و مبارکی ها احساس نگرانی کرده بودید. اصلا مهم نیست از کجا به این نگرانی رسیده بودید. همین حساسیت و لو نابجا ارزشمند است.

3- اما در خصوص همین موردبالا (شماره 2) باید از دردی مشترک بگوئیم: اینکه پنداشته بودید با نوشتن مقاله ای حقیر در وبلاگی حقیرتر ممکن است فردا بین شگیمی ها و مبارکی ها دعوایی در بگیرد. پیرمرد نازنین! اینبار این من هستم که به جای هم نسلی های خود خجالت می کشم. اگر بگویم حتی یک نفر هم در شگیم و چانف و آهوران این مطالب را نخوانده و نه رازگویی می شناسد و نه عبدالکریمی را، گزاف نگفته ام. (قطعا شمای حقیقی را می شناسند منظورم عنوان مجازیتان بود). عبدالکریم جان، اینجا حتی مطلبی که در روزنامه های محلی نشر شود در جامعه سنتی تقریبا هیچ بازتابی ندارد چه رسد به اینترنت که به جز عده ای انگشت شمار آنهم در شهرهای بزرگ و اصلی استان کمتر کسی به آن دسترسی دارد و یا به اینگونه مباحث اظهار علاقمندی می کند.

4- با وجود آنکه دلم نمی اید وارد جار و جنچال های چندش اور متداول شوم اما مجبورم اندکی شما را به تامل وادارم. فقط این شوخی را از بنده نوشان جان فرمائید و ناراحت نشوید که می دانم " پیرین کپوت رامگ نبیت – کفتر پیر آموختنی نیست " و شما روی حرف خود که حاصل ژن، تربیت و تجربه ای بیشتر از نیم قرن است خواهید ماند.

4-1 اگر نوازشنامه شما را به کسی بدهم بخواند که مرا می شناسد، اگر از خنده فقط غش کند و نمیرد شانس آورده است و مسلما تا یک ماه نیاز به لطیفه جدید نخواهد داشت. بس کنید آقا! شما که قطعا انسان عاقلی هستید! نوشته های آدم نشانه سلامت روان او هستند: عامل انگلیس! بازیگر نقش مهدیخان! حنایی که رنگی ندارد! اخلالگر! پیراهن عثمان!!!! برای خودمان چه قدرتی بوده ایم و چه نقشه های مرموزی در سر داشته ایم و نمیدانستیم! راستش ته دلمان خوش بحالمان شد. خوب شد یکی پیدا شد و قدرت های نهان ما را کشف کرد! می دانید این نوع ادبیات شما خوانند گان را یاد کسانی می اندازد؟ دوست دارید شما را از جنس همان ها بدانند؟

4-2 تاکی، تاکی، سیاه و سفید؟ (بابا تلوزیون رنگی هم آمده بازار- شوخی بود). تا دیروز رازگو خوب و بچه مثبت، امروز یکدفعه دانشمندی در آزمایشگاهش چهره مخوف واقعی اش را کشف می کند! اینهمه دانشمند کارکشته چهره شناس داریم چرا حال و روزمان این است؟! همه یا قهرمانند چون حرف دل ما را زده اند و یا دشمن دیرینه اند چون علیه مان چیزی گفته اند!
حالا جالب است که من فقط از کتابی گفته ام که آنهم حتی به زبان بلوچی و نه توسط یک غریبه که توسط نوه خود اشرف آهورانی که زنده است نوشته شده است. همین چند سطر ذکر نام این کتاب یکدفعه رازگوی مثبت را به منفورترین فرد تبدیل می کند! چرا که در آن یک بلوچ و نه یک خان به خود اجازه داده است که روایت خود را آنهم از خانواده خود که تاریخ ساز بوده است بیان کند. یک لحظه تجسم کنیم که یک چنین کسی در راس وزارت فرهنگ و ارشاد ند و اختیار دار امورات کشور!! چه جهنمی آنوقت ما خواهیم داشت!!

4-3 اصلا قصد ورود به بحث دائمی در مورد دروغ یا راست بودن یادداشت های شما که با تیتر " بلوچستان در گذر زمان" روی اینترنت گذاشته اید ندارم. چون اصلا انتظار ندارم چنین مطالبی نه از شما و نه از کسی دیگر کاملا راست و یا بدون غرض باشند. مطلعین شایسته تری برای نقد شان وجود دارد و ما به نوبه خود صرف نظر از نیت شما از آنها بهره خواهیم گرفت ودعا به جانتان خواهیم کرد.

4-4 و اما یک مشکل اساسی در مورد اینگونه تاریخ نگاریهای بعضی از بلوچ ها وجود دارد که اتفاقا بنده در همین مقالات آخرم به آنها اشاره رفته ام: کسانی چون جنابعالی بلوچستان را چند قلعه در دهات های بلوچستان می بینند که ایل و تبارهایی مشخص به نام خوانین بر سر فتح آنان در ستیز یا در سازشکاری اند و گاه یکی را فتح و دیگری را ظفر نصیب می شود. همین! حال آنکه این جنبه از تاریخ فقط یک جنبه و اتفاقا تاریک ترین جنبه آن بوده است.

شما نمی گویئد از آن پیر مرد مفلوک که به چوبه ای حلقه پیچ شده و مجبور بود تمام روز به آفتاب سوزان چشم بدوزد تا آنکه زن فرتوتش از زیر سنگ هم که شده 5 کلدار پول زور خان را تهیه کند. شما نمی گوئید از بلوچی که به حکم خان پهلویش را با کارد بریده و با تنبیهی شبیه به صلیب کشیده شدن جان می دهد. شما نمی گوئید از آن روستایی که مجبور بود دهان پر آب کند و برود بالای نخلی که خود با عرق جبین کاشته است که تا بای خان خرما بچیند و مبادا آن بالا دانه ای خود خرما خورده باشد. شما از شلاق و گلوله خان بر زارع بی پناه نمی گوئید. برای شما برشمردن اجداد 50 نسل پیش فلان خان مهم است که هر گز چند نسلی بیشتر در بلوچستان نبوده اند و هنوز هم چون هیلتری های نژاد پرست عارشان می آید که خود را هم جنس بلوچ بدانند و با او در شرایط مساوی مراوده و وصلت داشته باشند.

تاریخ بلوچستان نه فقط تاریخ رقابت این خان زاده با دیگری سر مالیات چهار تا نخل فلان دهات است. بلکه تاریخ شعر و ادب و افسانه و فولکلور او هست، تاریخ پیدایش و نشر انواع موسیقی غنی او چون لیکو و موتک و زهیرونک و صوت و سپت او هست. تاریخ حفر قنا تهای عریض و طویل او چون یزدی ها هست. تاریخ اعجاز در ابادانی و نخلداری و برنجکاری او به سبک شمال در این برهوت هست، تاریخ نحوه تکامل خانه سازی اواز گدام تا کپر و تیپ و باجگیر هست. تاریخ انواع سوزندوزی های ظریف او هست . تاریخ انواع طرحهای زرگری و جواهر سازی او هست. تاریخ میارجلی و مهمانداری او هست. و تاریخ خیلی چیزهای دیگر که در عصر رقابت های فرهنگی امروز نشان و هویت فرهنگ بلوچ گشته است.

من از شما خواهش می کنم اگر در نیت تان که گفته اید کمک به ثبت تاریخ بلوچ است اخلاص دارید پس بشتابید و علاوه بر آنچه که با زاویه نگاه فعلی تان گرد آورده اید بیشتر به اعماق و لایه های دیگر تاریخ این سرزمین وارد شوید و بگذارید ظلمی که بر بلوچ از ناحیه خان رفته است تا همین جا ختم شود.
نمیشود هم خان بود و غرق در لذت یاد آوری دوران لجام گسیختگی و زدن و بستن و کشتن بلوچ و فخر خون و نژاد برتر بر او فروختن و هم در عین حال دم از بلوچ و درد او و سرنوشت او زدن.

در آخر چون می دانم با وجود این سوء ظن بی مورد، از فضل و کمال کم ندارید این دو شعر را بی مناسبت نمی بینم :
سبحه بر کف، توبه بر لب دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو

رازگو بلوچ – 6/2/1389

۱۳۸۹/۰۲/۰۲

تحریف تاریخ یا چیرگی اشرف آهورانی بر مبارکی ها

بقلم: رازگو بلوچ

همانگونه که قبلا عرض شد مشکل تاریخ نگاری در بلوچستان فقط مکتوب نشدن آن نیست و بلکه مسئله بسی فراتر از آن است. به وضوح به نظر می رسد که دو نوع تاریخ پردازی مختلف با دو نوع پیشداوری و انحراف از واقعیات به معنای علمی به وضوح در این جامعه وجود دارد:

 یکی تاریخ پردازی طبقه خوانین سابق که محور توجه آنان اغراق در ابهت و در عین حال محبوبیت همه افراد هم فامیل خود(اعم از آنانی که رسما عنوان خانی را در منطقه ای مشخص داشته اند و یا دیگرانی که رسما خان نبوده اند بلکه به مثابه شوالیه هایی در خدمت خان هم فامیل خود بوده اند) و برشمردن انبوهی از اسامی ریز و درشت از این دست است.
دیگری تاریخ پردازی سایر اقشار بلوچ است که در نکوهش اعمال و رفتار گروه اول بوده و شجاعت و اقتدار آن دسته از عشایر و روستائیان بلوچ را بر می شمرد که یا علیه خوانین علم شده و حتی بر آنها چیره شده اند و یا اینکه زحمت بی منت برای آنان کشیده و با وجود داشتن سهم عمده را در پیروزی هایشان، خود کمترین نام و نشا نی در تاریخ نگاری گروه اول نداشته اند.

نگارش تاریخ شدیدا با ایدئولوژی همراه است و لذا چه بسا ثبت آن زیانبار تر و محو کردنش اولی تر است. قبل از علاقمند بودن به ثبت تاریخ ، باید مشتاق درس گرفتن از آن باشیم. تاریخی که به درد درس گرفتن نخورد احتمالا جز فخر فروشی گزافه گویانی بیش نیست که در پی زهر آلود کردن فضای زمانند.

وقتی که مسائل زنده روز در قرن پر از رسانه 21 آنگونه خلط مبحث می شود که تشخیص سره از ناسره دشوار و گاه ناممکن است، چطور می توان به گفته ها و نوشته های این و آن در مورد انبوهی از حوادث دهه ها و قرون گذشته اتکا کرده و واقعی شان پنداشت؟

از این روست که می بینید ما به جای ثبت صرف تاریخ به یافتن نکاتی انسانی محورانه از آن مشغولیم که تا چراغ راه آینده باشد. نه اینکه همان حال و روز فضاحت بار گذشته را به خورد کودکان و نوباوگان نسل جدیدمان بدهیم و اذهان شان را با جاه طلبی، خود خواهی، لجاجت و جنگ افروزی های نسل های گذشته مسموم کنیم.ا

می دانم که گفتن این حقیقت برای بسیاری تلخ و موجب رنجش خواهد بود اما امیدوارم منظورم به خوبی درک شود اگر می گویم که در مجموع، نسل های گذشته بلوچ، ارمغان خوبی برای ما نداشته اند که بخواهند افتخار آنرا به رخ مان بکشند پس همان بهتر که یا از گذشته توبه کنند و یا دست کم دست از سرمان بردارند تا خود به فکر چاره باشیم و شاید لازم باشد که از صفر آغاز کنیم.

انگیزه نوشتن این متن اگر چه کلی بود ولی بطور اخص با خواندن کتاب "نمیرانین سرانی شوهاز" نوشته محمد ایوب بلوچ که کاملا تصادفی بدستم رسید فهمیدم که چقدر فاصله عمیق است بین این دو نوع تاریخ نویسی بلوچ. در حالی که یکی اقتدار و تقدس مبارکی ها را نا عرش می برد دیگری که امثال نویسنده این کتاب باشد، ضعف و زبونی شان در مقابل عشایر آهوران و اتکاء شان به فریب برای جنایت را به تصویر می کشد.

جالب اینکه نویسنده کتاب نوه همان اشرف شیر محمد معروف به فاتح قلعه چانف است که هم اکنون در کمال ساده زیستی در عسلویه به کارگری مشغول است و نه ادعای حزبی و سیاسی دارد و نه معتقد به اصالت نژاد خود در مقابل دیگر بلوچ هاست.

کدام سمت را باور کنیم؟ در فرصتهای آتی نتایج مصاحبه هایی را برای رازگشایی در اینخصوص منتشر خواهیم کرد. تا تکمیل شدن تحقیقات منتظر باشید و یا خود مصاحبه شونده ما باشید.

رازگو بلوچ – 1/2/89

۱۳۸۹/۰۱/۳۰

مباركي ها: از درويشي تا خاني در كوههاي آهوران


به قلم: رازگو بلوچ

در زمان سلطه حسين خان شيراني (نارويي) در گه (نيكشهر)، درويشي به نام "خير محمد" در حوالي چانف زندگي مي كرد كه به شيوه اسلاف خود با زهد و گوشه گيري روزگار مي گذراند. او گويا از بازماندگان عده اي از عشاير شيراز بود كه چند نسل پيش از آن ديار كوچ كرده و در دل كوههاي آهوران بلوچستان ماندگار شده بودند و معروف ترين شان فردي به نام "مير مبارك" بود كه در زهد و عرفان الگوي ديگر اهل قبيله اش محسوب مي شد.

شيراني ها خود مهاجراني از سيستان افغانستان و از تيره نارويي ها بودند و درمقطعي كه هم نژادان افغاني شان در بخشهايي از ايران جولان مي دادند، فرصت پيدا كردند كه رفته رفته در بلوچستان ايران مستقر شده و با سست شدن پايه هاي حكومت هاي محلي بلوچ، خود را جايگزين آنها كنند.

سر انجام سلطه افغانها بر ايران به پايان رسيد؛ اما شهد گواراي قدرت به گونه اي به شيراني ها چسبيده بود كه براي تحكيم آن نه از كشت و كشتار و تاختن بر قبايل محلي بلوچ لحظه اي فروگذار مي كردند و نه از زد و بند و ائتلاف با نمايندگان حكومت هاي مركزي ايران كه بعد از رفتن افغاني ها روي كار مي آمدند.

در جريان تركتازي هاي حسين خان شيراني از نيكشهر به دهات هاي مجاور بود كه مقرر شد به مير هاي " بون نو" در دشتياري حمله ببرند. اين جنگ از جهاتي براي مهاجمان كليدي بود وخان شيراني مي خواست به هر قيمتي برنده آن باشد. او تمام ساز و كار خود را بكار گرفت اما هنوز دلهره داشت كه مبادا خللي در پيروزي او پديد آيد.

اين بود كه به توصيه يكي از نزديكانش مقرر كرد كه ملايي تعاويذ نويس بيايند و از او بخواهند كه با كرامات خود آنها از شكست مصون دارد. به او گفته شد كه درويشي صاحب كرامات در كوههاي آهوران حوالي چانف زندگي مي كند كه عشاير محلي بلوچ براي گرفتن تعاويذ و دعاي خير نزد او مي روند.

خان مغرور به گرفتن تعاويذ اكتفا نكرده و براي تضمين پيروزي خود دستور داد كه خير محمد درويش را همراه خود به جنگ ببرند. در شرايطي كه در مقابل اراده خان هيچ اما و اگري پذيرفتني نبود، خير محمد تارك دنيا همراه مهاجماني شد كه قصدشان قتل و غارت عده اي ديگر بود.

جنگ با پيروزي چشمگيري براي خان شيراني همراه بود و اين بود كه حسين خان به كرامات خيرمحمد معتقد شده و وجود او را در تشكيلات خود ضروري ديد.

اما گويا براي خير محمد وضع بر عكس بود. او نه فقط علاقه اي به دنيا و قيل و قال آن نداشت و از قرابت با خان لذتي نمي برد بلكه از آن بدتر  خبر ناگوار فوت زنش بود كه بعد از برگشت از جنگ به او دادند.

خان سرمست و شادمان از پيروزي براي آنكه درويش مغموم را نوازش كرده و به الطاف اميدوارش ساخته و در حلقه خود نگاهش دارد، دختر خود "جان بي بي" را به عقد او در آورد.

حاصل اين ازدواج سه پسر بود به نامهاي " رستم خان، سرفراز خان و موسي خان" كه با اراده  و تصميم خان مقرر شد به جاي عبادت و مراقبه در كوه و دره ها، به تمرين با اسب و شمشير در قلعه او مشغول شدند. از آنجا كه طبق يك قانون طبيعي فرزندان دورگه معمولا بسيار توانمند تر و باهوش تر مي شوند، آن سه لياقت نشان داده و چشم خان را مي گيرند، و لذا با آنكه در فرهنگ بلوچي ، هويت نژادي از سمت پدر به ارث مي رسد اما خان آنها را بسيار عزيز و نزديك به خود دانسته و به هر كدام حكومت يكي از دهات هاي اطراف را مي بخشد: رستم خان حاكم چانف مي شود، سرفراز خان حاكم سرميچ و موسي خان حاكم اسپكه.

موسي خان با ازدواج  خود با مهربي بي دختر مهيم خان لاشاري نه فقط پايه هاي حكومتي خود را مستحكم تر مي كند بلكه بدين ترتيب هويت نژادي خود را  از طايفه اي عادي و فاقد قدرت به دو طايفه داراي قدرت در محل (مير لاشاري ها در لاشار و شيراني ها در نيكشهر ) پيوند زده و بدين ترتيب  ظهور طايفه اي جديد در عرصه قدرت محلي در آن منطقه را اعلام مي كند.

نخستين ابراز وجود و قدرت نمايي مستقل اين طايفه در نسل بعد و توسط فرزند او عيسي مباركي انجام مي شود كه موفق مي شود بعد از 12 سال ياغيگري و كشتار (جنگ با نصرت و اشرف آهوراني فاتح قلعه چانف ، جنگ و كشتار عليه شگيمي ها ) با دولت (پهلوي دوم) هماهنگ شده و سمت هاي بخشداري سرباز، بخشداري بمپور، فرمانداري ايرانشهر و نمايندگي مجلس را از آن خود كند. او يكي از همان اضلاع اربعه خاتمه دهنده طغيان دادشاه است.

اينگونه است از پدر بزرگي درويش و زاهد، نوه اي بر مي خيزد كه براي خود خاني تمام عيار مي شود! بلوچستان سر زمين عجايب بوده است!
در پرورش و احيانا تصحيح اين مبحث تاريخي ياري رسان ما باشيد.
رازگو بلوچ - 30 فروردين 1389

۱۳۸۹/۰۱/۲۹

نژاد پرستی ما و مشکل تحقیق تاریخی

بقلم: رازگو بلوچ

واقعه عجیبی است. به هر کس که راهنمائیم می کنند برای پرسجوهای تاریخی بلوچ، در می یابم که برای هفتاد نسل گذشته خود هم داستانها دارد، از کرامات عرفانی و دم مسیحایی اجداد خود تا جنگاوری و فتح و حکمرانی شان! هر کسی خود را پاک ترین خون و منسوب به مقدس ترین چهره های تاریخ می داند! قتل و کشتار و زورگویی را هم که کتمان نمی کند هیچ، سند قدرت و افتخار قبیله خود می داند.

حال همین افراد همه چیز دان و خدای تاریخ، از ذکر نام دیگر بزرگان غیر هم طایفه یا هم طبقه خود هم استفراغشان می آید چه رسد به اینکه به تذکره تاریخی شان بپردازند.

عده نام هایی که فقط در یک برش تاریخی 25 ساله بین ظهور تا سقوط رضا شاه (پهلوی اول) هر کدام از طوایف مدعی بلوچ به عنوان حاکمان و سرداران و مبارزان و نام داران تاریخی بلوچ به شما تحویل می دهند در مجموع شاید از هزار نام هم بگذرد! و هر کدام شجاع تر و بلند آوازه تر از دیگری!

معلوم نیست ما با اینهمه قهرمان و پیشواو سردار چرا حال و روزمان این است! دیروز ظلم و جنایت و حتی خیانت و امروز فخر فروشی برای همان جنایت و خیانت! جالب است که از بیرون که نگاه بکنیم آوازه این سرداران موهوم تا همین بم و کرمان یا سند و پنجاب و سیستان و خراسان که همسایه گان دیوار به دیوار مانند هم نرسیده! و هر قبیله ای فقط خود آنها را به خاطرسپرده و با اغراق تمام تبلیغشان می کند. ( حساب افسانه های کهن جداست). کی این قوم توبه ای خوا هد کرد از جنس نصوح از گذشته بیراهه خود؟

حال درد من کجاست در این وسط؟ باور می کنید از هر کسی در مورد موضوع مطرحی چون دادشاه تحقیق می کنم جز همان خلاصه ای که در اشعار کلمتی و روانبد آمده چیزی بیشتر نمی داند. اما برای پدر بزرگهایی که 500 سال پیش داشته یک شاهنامه برایتان می سراید و تحویل می دهد!

شنیده ام در افغانستان هم همینگونه و بلکه بدتر است و هر کسی قبیله و دره و قله خود را قلب افغانستان می داند و دیگران را یا مزاحمانی بیحاصل و یا بردگانی بی مزد و منت می پندارد. حال و روزشان هم که مستحضر همه است.

شما را به هر آئینی که دارید قسم اگر چیزی می دانید که موضوع تحقیق ما را پر رونق تر کند دریغ نکنید و لو به ضرر پدر بزرگانتان باشد. شدیدا منتظریم.

رازگو بلوچ 30 فروردین 1389

۱۳۸۹/۰۱/۲۷

انواع نوشتن در وب و حکایت ما

بقلم: رازگو بلوچ

انبوهی از نوشته ها و وبلاگها در فضای مجازی وجود دارد و همه روزه به عده آنها افزوده می شود. هر روز چند نفر تازه وارد میدان می شوند و چند نفر بار و بندیل وخود را جمع کرده و ترک کیبرد می کتنند. با نگاهی ساده می توان دست کم 4 ویژگی را در نوشته های فضای مجازی مشاهده کرد. حال اگر فرض کنیم هر نوشته ای فقط می تواند دارای یک ویژگی باشد و نه بیشتر، انواع نوشته های زیر را می توان متصور شد:

ویژگی تخصصی بودن: هدف فرد ترویج یک حرفه یا دانش است. خواننده برای یادگیری به آن مراجعه می کند و نویسنده برای کسب سابقه و اعتبار حرفه ای و تخصصی می نویسد و یا مطالب دیگران را جمع آوری می کند. تمایل به علنی کردن هویت حقیقی یا حقوقی نویسنده در این نوع نوشته ها بالاست.

ویژگی تفننی بودن: اینگونه مطالب برای دل نویسنده خلق یا کپی و ارسال می شوند. معمولا در آن آمار مراجعه کنندگان مهم، نظر دهی آنها خیلی مهمتر و تعداد پست های ارسالی هم تا حد زیادی مهم است. اما استمرار درنوشتن و رعایت فواصل زمانی مناسب اهمیتی ندارد.


ویژگی رسالت دار بودن: انگیزه های سیاسی، مذهبی، ملی و یا اخلاقی پشت آن است. تعداد پست های ارسالی درواحد زمان، آمار مراجعه کنندگان و نظر دهی آنها در اولویت اول قرار ندارد. هویت های حقوقی اکثرا علنی است و هویت های حقیقی بستگی به شرایط علنی یا غیر علنی می شوند.


ویژگی تبلیغی بودن: نکته مهم در اینگونه نوشته ها اولویت و اهمیت فوق العاده ایست که برای آمار مراجعه کنندگان وجود دارد. سایت های خبری و تبلیغاتی در این ویژگی مشترکند.

ویژگی خلاقه بودن: هدف از آن تولید است؛ تولید فکر و یا تولید احساس. مهمترین اولویت آن دست اول بودن (اورجینال بودن) مطلب است. اولویت دوم، میزان واکنش ها نسبت به آنهاست (تائید و تشویق، تصحیح، مخالفت، تاثیر پذیری پنهان)

البته درعالم واقعیت ترکیبی از ویژگیهای فوق و با شدت و ضعف متفاوت در یک نوشته دیده می شوند. حال فاجعه آن است که نویسنده مطلب خود رادارای یک مجموعه ویژگی مشخص بداند و توقعات خود از رهگذران کوچه های مجازی را بر آن مبنا تنظیم کند، اما مراجعه کنندگان دنیای وب جمع بندی دیگری از آن داشته باشند و رفتارهای خود را به شکلی متفاوت بروز دهند!

شما کدام ویژگی یا ویژگی ها را وجه غالب نوشته های خود می دانید؟ در مورد نوشته های ما چه قضاوتی دارید؟

رازگو بلوچ – 27 فروردین 1389

۱۳۸۹/۰۱/۲۳

جستجوی تاریخ بلوچ از لابلای تارهای تلفن


به قلم: رازگو بلوچ

همه کارمان متفاوت است و به قول فارس ها لری است: بحث کردن مان، تاریخ نوشتن مان، وبلاگ برتر انتخاب کردن مان (شوخی بود و اصلا یاد ماجرای جار و جنجا ل چند روز پیش مان در فضای مجازی نیفتید!) و حالا تحقیق کردن مان.

نه خیر! کی تا حالا توانسته به لر و بلوچ سبیل کلفت و چشم قرمز (برگردان اصطلاح بلوچی برای آدمهای جنگی و پر هیبت) نگاه چپ بیندازد که من دومیش باشم؟ توهین کجا بود بابا! فقط میخواهم به ماجراهای من و تلفن و تحقیقاتم! یک اشاره کوچلو بکنم تا معلوم شود تاریخ بلوچستان چطور تکه تکه است و توی سینه های این و آن نیم نفسی می کشد.

از پریروز(21/1/89) شروع می کنم که دوستی زنگ زد و گفت که فلانی مگر نمی خواستی توی تحقیقاتت از "پیری درویش" – از عشایر آهوران که طعم دوستی و دشمنی شیرانی ها را چشیده است- هم چیزی بنویسی، نوه اش را پیدا کرده ام که در فلان شرکت ساختمانی راننده است. گفتم کور از خدا چه می خواهد؟ معالجه توی بیمارستان تامین اجتماعی که بیمه یکجا پولش را می دهد.

زنگ زدم. صدای مرد 40- 45 ساله ای می آمد. گفت که بله از جریان پدر بزرگش اطلاع کافی دارد. ولی افسوس که الان خودش در مرخصی است و اتفاقا آمده همین آهوران. گفتیم به سلامت تا برگردی.

بعد از ظهر همان روز دوستی دیگر زنگ زد، توی یک کتاب مقاله ای از زند مقدم را پیدا کرده بود که احتمال می داد بدردم بخورد. دیدمش. فصلنامه ای تاریخی بود بیشتردرمورد اقوام ایرانی. اخیرا چاپ شده بود. مقاله نبود، مصاحبه ای بود که در آن دکتر زند مقدم به سوالاتی درمورد نحوه رفتنش به بلوچستان و چونی و چرایی روابط آن خطه با مرکز در طول تاریخ می گفت. جالب بود. اما چیزی که بیشتر به کارم می آمد دفاع دختر عیدو خان ریگی از کار پدرش در خنجر زدن به دوست محمد خان بود.

بعد از مدتها توقف، چند روزی بود که دوباره دست به قلم شده بودم و داشتم از ماجرای دستگیری علیخان توسط دولت را می نوشتم. از میان تحقیقات موجود، کتاب آقای شه بخش مفصلتر از دیگران به این موضوع اشاره کرده بود اما نه آنقدر که بتواند دستمایه یک کار دراماتیک باشد. با کمک اطلاعات جانبی دیگر سلسله حوادث را مرتب کرده و نوشتن را با چاشنی تخیل شروع کردم. اما چشمتان روز بد نبیند. کمبود اطلاعات و هزار و یک اما و اگر ، ذهن کمال گرا و وسواسیم را از کار انداخت. تا چند روزی کماکان متوقف مانده بودم.

پرسجو های زنده و یا تلفنی کمکی نکرد. سرچ در اینترنت که اصلا و ابدا! نمی توانستم جزئیات تاریخی را بیشتر از حد مشخصی نادیده گرفته و به تخیل تکیه کنم. به لیست تلفن دوستان اشنا یا نا آشنای دکتر و استاد واز این دست پناه آوردم. آقای شه بخش نویسنده کتاب اولین انتخابم بود. تلفن را بر نداشت. فکر کردم سر کلاسی جایی است که نمی تواند حرف بزند.

شماره تلفن آقای ودود سپاهی را بارها از دوستان گرفته بودم تا در باره کتابش "بلوچستان در عصر قاجاریه" نقد و نظری داشته باشم. اما هر بار منصرف می شدم و شماره هم در پس فرمت شدن های گاه بیگاه موبایل از دست می رفت. آقای طاهری یا بهتر است بگویم مجمع الطواهرین (برادران دکتر دانشمند طاهری به اتفاق ابوی یا همان شرکت علمی-دکتری طاهری ها که تفکیک اسم کوچکشان اصلا ضرورتی ندارد ) به ذهنم رسید. شماره تماسش را پیدا کرده و دست به کار شدم. اما بلافاصله یادم افتاد که ایشان در وبسایش نوشته که در پونای هند مشغول صفا سیتی است (از نوع علمی اش منظورم بود. فکر خراب دیگران که ربطی به ما ندارد!). عزیز دیگری به نام قیوم نعمتی داشتیم که اهل تاریخ نبود ولی تنه به تنه تاریخ میزد، همان جامعه شناسی خودمان. او هم که هند بود. بابا یکدفعه همه سراوانی ها را بردارید بیرید هند یک دکترا بهشان بدهید تا خیال همه راحت شود.

اصراری نیست اگرباورنکنید ولی در کمال تعجب همان لحظه دیدم یک پیامک از دیار باقی که نه، از آقای تمندرو آمده که به جای حروف نازنین و خوانی فارسی یا انگلیسی، پر از مربع است و البته بین آنها دو شماره تلفن خود نمایی می کند. میدانستم جریان چیست.آخر نحوه کلاس گذاشتن ما هم برای خودش شنیدنی است. ما که درویش صفتیم و زانتیا و پرادو به قیافه ریزه پیزه مان نمی آید می آئیم بجایش مثلا فارسی ساز توی گوش مان نصب نمی کنیم که یعنی انگلیسی مان نیتیو لایک است و اند کلاسیم.

زنگ زدم. گفت که شماره اقای ودود سپاهی و اقای ناصری نیا را فرستاده. یادم آمد که 2 ماه پیش از او چنین درخواستی کرده بودم.

خدا رسانده بود و بحث مان باز شد و گفتم میخواهم بدانم این سرهنگ حبیب الله ریگی که علیخان را دستگیر کرده آن موقع سمتش چه بوده که اقای تمندرو یک نفر ریگی اهل تاریخ را در بساط داشت و معرفی اش کرد: اقای نادر ریگی که گویا از لیسانس کشاورزی هوس فوق لیسانس تاریخ به سرش زده و رفته سراغ آن. گفتم اگر این آقای ریگی نخواهد برایم ته و توی جریان عیدوخان و حبیب الله خان را در بیاورد, دیگر چه کسی باید این کار را بکند؟ ریگی نیست که هست، اهل تاریخ نیست که هست. شماره اش را گرفتم. حالا سه شماره جدید دیگر دارم.

آقای نادر خان که احتمالا توی کوههای تفتان مشغول ردیابی آثار باستانی و تاریخی بود و موبایلش را خاموش کرده بود. اینجوری خیال همه راحت است. کاری که خودم هم کم نمی کنم. با آقای سپاهی تماس گرفتم. آدم گرمی بود. گویا بخاطر تماس از کلاس هم بیرون آمده بود. معرفی که کردم بگمانم ذهنیتی داشت و شاید هم می شناخت. اما ترجیح دادم کلاس و تدریسش به هم نخورد. پس از اینکه خیالم راحت شد که علاقمند وهمکارانه با موضوع برخورد می کند گفتم که در فرصتی بهتر ادامه می دهیم. حیف که ساعتی که قرار تماس مجددمان بود گرفتار شدم و یادم رفت. ولی حالا حالاها با او کار دارم.

با آقای استاد ناصری نیا تماس گرفتم. از او و کتابش "بلوچستان در گذز زمان" شنیده بودم. اتفاقا چند روز پیش گذرش به شبکه هر از گاهی جذاب هامون افتاده بود. در آنجا در مورد همین کتابش صحبت می کرد. کرمانی الاصل زاهدانی است. درست مثل اقای سپاهی علاقمند و همکارانه برخورد کرد. صحبت مان شاید یکساعتی بطول کشید. از خیلی چیزهای مرتبط گفتیم و قول همکاری های خوبی داد.

هفت سال خشکسالی مطلق و یکدفعه سیل و تگرگ! طبیعت بلوچستان همین است. و حال حکایت ما شده بود این تحقیق. تو نگو که همین بعد از ظهر همان دوست دیروزی زنگ زد که یک نفر از پیرمرد های آهوران را پیدا کرده که هم از تاریخ آهوران می داند و هم از جریان خوانینی که رفتند عراق و پول گرفتند تا برای بلوچ مبارزه کنند! بعد سر همین پولها دعوایشان شد و به حساب همدیگر رسیدند. گفتم مهمان دارم از بنت. باید خانه باشم.

بیچاره مهمانان من! شب مگر ارامشی داشتند از بس از تاریخ و جامعه شناسی و فلان خان و بهمان خان گفتم و همه اش ترغیب شان می کردم که راه بیفتند و برای من اطلاعات جمع آوری کنند! مثلا خانوادگی برای اوقات فراغت آمده بودند.

امروز را هم با تحقیق تلفنی گذراندم. شماره یکی از دوستان قدیمی شیرانی را پیدا کردم که اصالتا بنتی است. نشان نمی داد که علاقه ای به اطلاعات تاریخی داشته باشد. اما من قبلا به یک ویژگی عجیب وجالب این طبقه خوانین سابق عزیز پی برده بودم. حتی به یک بچه بی سواد و ظاهرا بی ادعایشان هم که برسی برای خودشان یک شاهنامه شخصی سروده و در ذهن دارند که فی البداهه تحویلت می دهند. حالا برای یک طرفه و اغراق آمیز بودنشان سخت نمی گیریم، اما انگیزه و پشتکارشان ستودنی است.

باری، از آقای شیرانی هم اطلاعات خوبی گرفته و قرار شد برای پاره ای نکات دقیق برود و بررسی هایی بکند و به ما کمک کند. با وجود میان سال بودن و شلوغی کاری که داشت انصافا همکاری در خور تحسینی داشت و خواهد داشت.

اخرین ولی اتفاقا ولی طولانی ترین تحقیق تلفنی ما با آقای احمد بلیده ای اصالتا از ساربوگ و ساکن چانف بود.و با مبارکی ها وصلت داشت. خیلی وقت پیش به من گفته بودند که چنین فردی وجود دارد که اطلاعات شفاهی تاریخی خوبی در ذهن دارد. حس کردم که می تواند در مورد جریان عیسی مبارکی اطلاعات خوبی به من بدهد.

یکی دو ساعت صحبت کردیم و چند صفحه ای پشت سر هم یادداشت برداشتم. توی کارش مسلط و اطلاعاتش بالا بود. نکته مهمی که دنبالش بودم این بود که چطور طایفه ای که افتخارش زهد و عرفان بود سر از قلعه خانی در آورد! آنهم در میان بلوچهای آهورانی که خشونت و یکدنگی و ستم ستیزی شان در مکران زمین لنگه ندارد و حاضر به بهاء دادن به کسی نیستند! دیگر اینکه علت اتحاد شان با لاشاری ها و عداوتشان با شیرانی ها چه بود. در نهایت اینکه جریان جنگهای عیسی خان با بلوچ های آهوران و شگیم از چه قرار بود. بهر حال اطلاعات بسیاری گرفتم هر چند که جناب احمد خان چون دیگر هم طبقه هایش کتمان نمی کرد که حاضر نیست علیه گذشته خود اطلاعات داده و طبعا همه چیز را از زاویه دید طایفه خود می بیند و گناهی بر آن متصور نیست.

ناهار مهمانانم به همین خاطر قدری دیر شده بود. خداحافظی من با آنها به جای تعارفات معمول تو بیا خانه من و من بیایم خانه تو، شده بود توصیف جریان ازدواج های دادشاه و از آنها خواستم که به محض رسیدن به بنت بروند و نحوه ازدواج او با هر کدام از سه زن هایش را دربیارند. قرار است دراماتیک بنویسیم دیگر. چقدر خان خان کردن و از برنو دادشاه نوشتن! ببینیم چه می شود. شما هم کمک کنید. ثواب دارد. در پایان امیدوارم مزاح های مان در این مطلب سبب رنجش عزیزی نشده باشند.

رازگو بلوچ – 23 /1/89

۱۳۸۹/۰۱/۲۰

درد بی رسانه ای برده طاقت ز جانم ...

بقلم: رازگو بلوچ
درد بی رسانه ای برده طاقت زجانم ار نه من     داشتم آرام تا پیغام رسانی داشتم

در دهاتمان ملایی داریم که عادت دارد با بلندگوی آخر هفته تسویه حساب جانانه ای بکند با هر کس و ناکسی که خرده حسابی داشته است؛ میخواهد سر چک و چانه زدن روی قیمت ماست با بقال محله باشد و یا تفسیر نا مقبول یک حدیث توسط ملایی دیگر در دهی دیگر آنهم یک هزاره پیش.

سردار قبیله مان هم که همیشه مجلسش براه است و در آن گوشها به دهان او دوخته و گفته هایش را در طبق زر می برند.

اوباشان محله هم با هر که بهم زده باشند خرج عقده گشایی چند عربده نیمه شب است و کوس رسوایی بدخواهان زدن.

میرزای مکتب نیز شاگردانی دارد که او را دانای کل عالم می دانند و عقده و عقیده هایش را یگانه حقیقت هستی.

مانده ام من با یک عالم حرف و خلوتی که گوش و چشم در آن کیمیاست. اقرار می کنم درد بی رسانه ای دردجانکاهی است. تو رسانه ام نمی شوی؟

رازگو بلوچ 20 فروردین 1389

۱۳۸۹/۰۱/۱۹

چرا دادشاه؟ کدام دادشاه؟

بقلم: رازگو بلوچ

ترجيح مي دهم كار نوشتن درافت (پيش نويس) مرحله ماقبل آخر رمان دادشاه را با كندي و تاخير انجام دهم بدين اميد كه شايد در اين فواصل با اطلاعات و يا نقطه نظرات جديد تري دست يابم. لذا كماكان از همه مطلعين و علاقمندان درخواست همكاري خود را اعلام مي كنم. اما در اين مرحله قصد دارم به چند سوال احتمالي ذهن شما پاسخ داده تا درك بهتري از خواسته هايم پيدا كرده باشيد:

1- چرا دادشاه؟

تعدادي از عزيزان معتقدند كه به اندازه كافي در مورد دادشاه مطلب نوشته شده است. شما چرا موضوعات ديگري را در اولويت قرار نداده ايد؟ جالب است كه من هم نخست همين نظر را داشتم. ولي به جز كتاب انصافا قابل توجه آقاي دكتر شه بخش (ماجراي دادشاه: پژ‍وهشي در تاريخ معاصر بلوچستان) هيچ كتاب و نوشته جامعي در اينخصوص وجود ندارد. اين واقعيت را به عنوان كسي مي گويم كه تقريبا همه فضاي اينترنت را جارو و كتابخانه ملي را زير و رو كرده و علاوه بر آن دهها كتاب و مقاله و بريده جرايد را مرور كرده و سركي نيز به نوشته هاي انگليسي و بلوچي در اينخصوص كشيده است. البته اقرار مي كنم كه عليرغم پرسجوهاي بسيار، هنوز از تحقيقات ميداني خود راضي نيستم.

3- كدام دادشاه؟

بسياري فكر مي كنند كه ثبت ماجراي دادشاه محكوم به يكي از دو شيوه زير است: يا دادشاه به يك قهرمان ملي شود و يا به يك شرور. حقيقت فراتر از اين دو حالت است. دادشاه فقط يك وي‍ژگي مسلم دارد و لاغير: او برايند بسيار جالبي از زمانه خويش است. به عبارتي او فقط باعث شد نمونه گيري خوبي از جامعه آن زمان انجام شده كه تا آزمايشگاهها قادر به تست مزاج اجتماعي اين ديار شوند.

البته شايد چندان مسلم نباشد ولي به نظر مي رسد به جز دوست محمد خان، دادشاه تنها شخصيت تاريخ معاصر بلوچ است كه آوازه اش تا حد قابل توجهي از مرزهاي محلي بلوچ فراتر رفته است. جالب تر اينكه از بيرون كه نگاه بكنيم، در ميان هزاران نام ريز و درشتي كه هر كدام از طوايف بلوچ بعنوان خوانين، سرداران، قهرمانان و حتي مبارزان خود برمي شمرند و معمولا با ذكر انبوهي از نام ها يكي پس از ديگري با چاشني اغراق آميز احوالاتشان باعث سرسام شنونده مفلوك مي شوند، هيچ كدام ذره اي آنطرف تر آن نمود و درخشش را نداشته كه يك بلوچ بي سروپاي فرودست فاقد وجه و مكنت و شهرت و جاه و مقام و تشكيلات و تبلغات كسب كرده است.

 
2- چرا در قالب رمان تاريخي؟

كاركرد و نقطه قوت يك كتاب تاريخي مستند بودن آن به اسناد و مراجع ديگر است. اما اين وي‍‍ژگي به نقطه ضعف او براي نشان دادن تصويري واضح و جامع از كليت يك ماجرا تبديل مي شود. ماجرايي كه تاريج نگار تحرير مي كند بريده بريده است، مانند نواري كه خش دارد مدام گير مي كند و چند تصوير جلو تر مي پرد. سرعت آن نيز تند و تصوير آن ناواضح است، چرا كه قدرت و اجازه پرداختن به جزئيات را ندارد. دغدغه او دنبال گيري سلسله حوادث و تحليل علل پنهان و آشكار آن نيست، بلكه صرفا به چيزي اكتفا مي كند كه برايش مستندات كافي در اختيار دارد.

اما هدف رمان نمايش ماجرا است، به شكلي كه يك تصوير جامع با جزئيات لازم و قابليت تحليل ابعاد ماجرا به خواننده ارائه شود. لذا آنجا كه به دليل فقدان مستندات و يا ابهام در آنها، ماجرا منقطع و يا حوادث فاقد جزئيات لازم براي به تصوير درآمدن هستند او با تكيه بر ساير واقعيات دست به خلق مي زند تا خواننده به درك و تجسم و نتيجتا لذتي عميق تر و فراموش نشدني تر نايل آيد.

تاريخ چون ساختماني است كه ممكن است قوي ترين فونداسيون و سقف و ديوارها را دارا اما فاقد نازك كاري و نما باشد. اين است كه رمان مي آيد و همان خانه را زيبا و قابل زيست مي كند، بي آنكه چندان از استحكام بناي ساختمان غافل باشد.

در نتيجه رمان مي تواند بردي وسيعتر به ماجرا داده و آنها در اذهان جمعي گسترده تر به ثبت برساند.


4- خط سير داستان چيست؟

داستان به ذكر ماجراي دادشاه محدود نمي شود. يك سلسله به حوادث بنت و نيكشهر از زمان حسين خان شيراني تا عليخان مي پردازد. سلسله ديگر اشاره اي به قيام هاي مشابه عشاير بلوچ عليه خوانين مي پردازد، مانند پيري درويش و اشرف . رشته ديگري از وقايع نقبي به گذشته مهيم لاشاري و عيسي مباركي مي زند و همچنين به سابقه مولفه هاي ديگر اجتماعي مانند پير و زيارت و شعر و موسيقي آن زمان نيز اشاره مي شود.

5- داستان مي خواهد چه نتيجه بگيرد؟

نتيجه داستان يك چيز است: "بن بست اجتماعي و محكوميت تاريخي". در رمان مي آيد كه چگونه كمال و پسرش دادشاه تلاش دارند كه خود را طبقه بلوچ كوهي به طبقه خرده مالك بكشانند كه حساسيت و تغيير ناپذيري جامعه بسته ان زمان در همان قدم و اول و در خانه كمال خود را نشان مي دهد ( ماجراي عبدالنبي و شكر) و با بيرحمي عليه آنان مي ايستد ( ماجراي عليخان).

بن بست ديگر در موج همديگر كشي خوانين شيراني در بنت ديده مي شود كه شبيه رقابت بيرحمانه انبوهي از ماهي ها براي طعمه اي خرد در حوصچه اي حقير است (قتل اسلام خان، برادرانش، پسرش ايوب خان و در نهايت عليخان). همه مي خواهند خان شوند، چون جامعه جز خان براي كسي ديگر حقي قائل نيست. بنت براي يك خان هم كوچك است. پس بايد برادر، دائي و پير دائي ها همديگر بكشند تا يكي شان خان بماند.)

بن بست مهم ديگر در تلاشهاي نافرجام و تلخ عشاير بلوچ ديده مي شود كه براي رهايي از نظام فوق العاده بيرحم خان و خانبازي با فجيع ترين شكل مجازات مي شوند.

بن بست سوم در رفتار دولت مشاهده مي شود. دولت مدرن آمده است تا بساط خان و خانبازي را به نفع حكومت مركزي جمع كند. اما در باتلاقي فرو مي رود كه تنها چاره آن تقويت و توسل جستن به همان خوانين است.

بن بست چهارم بين خوانين رقيب است كه مستاصل از حذف يكي توسط ديگري سرانجام زير چتر حكومت شاهي گرد مي ايند و بن بست هاي ديگر كه ذكرشان به درازا مي كشد.


6- حال  از مطلعين چه مي خواهم؟

فعلا و عجالتا براي تثبيت و تكميل يافته هايم در مراحل اوليه ماجرا به اطلاعات زير شديدا نيازمندم:

1- سه زن دادشاه: نام والدين شان، محل زندگي شان، ترتيب و زمان هر كدام از ازدواج ها و موارد مشابه

2- روايت هاي متفاوتي از نحوه بدنام كردن زن دادشاه خوانده و شنيده ام. روايت شما چيست؟

3- ماجراي مير حاجي سليماني و گراناز، ماجراي كامل حكومت بنت از اسلام خان تا عليخان

4- عيسي مباركي: سوابق از كودكي ، طغيان تا فرمانداري

5- مهيم لاشاري قبل از ماجراي دادشاه و نحوه كمك رساني به دادشاه

6- خداداد ريگي: هر اطلاعي كه داريد از ویژگیهای شخصیتی، سوابق کلی و درگیری هایش با دادشاه. 

با تشكر از همراهي و منتظر نظر مطلعان هستيم

راز گو بلوچ 16 فروردين 1389





۱۳۸۹/۰۱/۱۷

سفرنامه بنت- قسمت سوم


بقلم: رازگو بلوچ

...گفتیم که نرسیده به قلعه بنت باغ حاج شکری قرار داشت. زمین های وسیعی که هم اکنون متروکه مانده و جز دیواره گلی فرو ریخته، نخل هایی رهاشده و آثار کرت بندی زمین ها نشانی از باغ در آن نبود. البته اتاقکی در امتداد دیوار درست رو به قلعه به چشم می خورد که پنداشتم مربوطه نگهبانی قلعه بوده است ولی یکی از همراهان (آقای حق شناس) توضیح داد که مربوط به باغ است و زمان بازدید حاج شکری یک نفرآنجا نگهبانی می داده است. این نکته برایم از این حیث جالب بود که به نظر می آمدآن یک برجک دیده بانی علیه قلعه و نگهبانانش باشد. درست مانند دو جبهه مقابل یکدیگر: یکی ارباب زر دیگری ارباب زور!

به بالای قلعه رفتیم. بزرگتر از تصور اولیه من بود اما به قوره تخیل خود صد آفرین گفتم چرا که دریافتم موقعیت قلعه، منظره کلی شهر از بالا و بسیاری از جزئیات با آنچه که قبل از دیدن تجسم کرده ام مو نمی زند. یعنی حتی اگر قلعه را نمی دیدم می توانستم ماجراهای مربوط به آنرا در داستان بخوبی نقل و حتی بازسازی کنم.

محل بار عام (فضای باز و عمومی)، اتاق هشت تاک (هشت طاق) یا محل مهمانی های خصوصی، خوابگاه خان و در نهایت اتاق مخصوص او، همانجایی که لحظات عمرش ا در آن گذشت را دییدیم.

نحوه مرگ علیخان در پرده ای از ابهام قرار دارد. بسیاری به ویژه طرفداران طایفه دادشاه معتقدند به قتل علیخان توسط دادشاه، منجمله یکی از بنتی الاصل های عشایر( بلوچ) که مدتی پیش قبل از این سفر با او مصاحبه کرده بودم مدعی بود که خود دادشاه به او گفته است او با دستان خود علیخان را کشته است. حتی در باره نحوه ورود به قلعه هم چیزهایی می گفت. اما طوایف مرتبط با خان و یا مخالفین دادشاه نظریه کشته شدن خان توسط رعد و برق را ترویج می کنند. البته همراهان من طبق شنیده های رایج اصرار داشتند که محل اصابت رعدی که بقول آنها باعث مرگ خان شده را در آن اتاق به من نشان دهند. اما این موضوع را کمتر محقق و اهل قلمی پذیرفته است (بنده حداقل در نوشته های سه چهارنفر نویسنده برجسته و معتبر با این انکار و یا اظهار تردید مواجه شده ام.) اتفاقا اکثر آنها حتی در باره انگیزه نشر این احیانا شایعه هم اظهار نظر کرده و آنرا ناشی از میل خوانین برای حفظ تقدس و جایگاه ماورایی تبلیغ شده خود و طایفه شان دانسته که بر این اساس کشته شدن خان توسط یک بلوچ را امری مذموم، عقوبت آور و حتی ناممکن جلوه می دادند.

مقبره میر قنبر هم از بالای قلعه به من نشان داده شد که به علت دوری مشهود نبود.از قلعه پائین آمدیم. متاسفانه دیگر هوا کاملا تاریک شده بود و فرصت دیدن قلعه شیخان را دیگر از دست داده بودیم.

از نکات قابل توجه دیگر دربنت تقسیم بندی آن به محلاتی خاص است که هر کدام مختص یک اقامت طایفه است. اما مهمترین نکته هماهنگی، وصلت و عدم مرزبندی طبقات خان با طبقات دارای آب و زمین سابق است که متاسفانه هنوز هم در بخشهای زیادی از مکران بصورتی شدید و غلیظ وجود دارد و نشان از عقب ماندگی و در جا زدن در عصر و نظام قبیله ای و عدم توسعه یافتگی فرهنگی جامعه جنوب مکران است.

من انتظار داشتم در بنت هم با وضعیتی مانند فنوج مواجه شوم که طبق اطلاعات من ( اگر درست باشند) در آن شکاف، تضاد و حتی جبهه گیری علنی بین این دو طبقه به شکل غیر مشمئز کننده ای وجود دارد که در کمال تاسف این پدیده شوم را حتی به امورات زندگی مدرن و امروزی نیز تسری داده اند. خدا کند احساس و اطلاعات من که در سفر چند وقت پیش خود به فنوج بدست آورده بودم غلط باشد.

خوشبختانه در بنت از قدیم قدرت و نفوذ منحصر به خان نمی شده و وجود نوعی بدنه اجتماعی قوی و دارای هویت و نفوذ و استقلال باعث گردیده که نوعی تقسیم قدرت در آن شکل گیرد: خان اساسا دارای قدرت سیاسی نظامی بوده اما قدرت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی بصورت موثر و مستقل از نظام خانی وجود داشته و تعیین کننده بوده است؛ امری که اگر در همه نقاط مکران تسری پیدا می کرد دارای جامعه ای پویاتر، توسعه یافته تر، انعطاف پذیرتر و هماهنگ تر می بودیم.

در پایان از همگان اعم از عزیزان همراه و میزبان تشکر می کنیم. این خدمتی است که جملگی نسبت به تاریخ و فرهنگ محلی خود روا داشته اند.
رازگو بلوچ – فروردین 1389
عکس دستجمعی زیر به ترتیب از چپ به راست آقایان: محمد حق شناس – مهندس ناصر رئیسی – برکت میرلاشاری- رضا کدخدا- اردشیرکدخدایی- محمد رحیم رخین- و دو نفر دیگر فرزندان آقای ساداتی (عکس در منزل ایشان)
عکسهای دیگر: دیواره و برجک نگهبان باغ حاج شکری، نمای جانبی قلعه بنت،  عکس دستجمعی نزدیک قلعه و باغ حاج شکری





۱۳۸۹/۰۱/۱۲

راز گو بلوچ و بلاگهای برتر بلوچ

بقلم: رازگو بلوچ

چندی پیش در خلال وبگردی در وبلاگهای بلوچی با نوشته ای برخوردم که در آن فرستنده مطلب به نام "نازگل بلوچی" مدعی شده که از میان بیش از صد وبلاگ لیست وبلاگهای برتر بلوچی را برگزیده است. نخست با این گمان که این عزیز صرفا یک لینکدانی شخصی تهیه کرده است به سادگی از آن گذشتم. دفعات بعدی نیز با همان مطلب مواجه شدم که در سایر وبلاگها منعکس شده بود و هر بار حتی با خوشحالی از اینکه کار ما را ساده کرده اند از آن طریق برای ورود به وبلاگها و سایت های لیست شده استفاده می کردم.

اما در این خلال رفته رفته متوجه شدم که گویا این لیست 20 تایی در فضای مجازی بیشتر از تصور من جدی گرفته شده است.در این لیست 20 تایی، اسم وبلاگ من به کنار، حتی اسم بلاگهایی سرشناس و پرمحتوا که از دید من می بایست در صدر چنین لیستی می بودند، حتی در ته لیست هم دیده نمی شدند.

اول با خود اندیشیدم که آیا این موضوع جزئی کم اهمیت تر از آن است که برای آن مطلبی بنویسم. اما اکنون که مشاهده کردم در یکی از وبلاگهای پر ترافیک همان لیست اینگونه تیتر شده است: "معرفی سایتهای مثبت بلوچها" ، احساس کردم که موضوع دیگر شخصی نیست و احساس نقد اجتماعی مرا وا داشت که مواردی را به عرض عزیزان برسانم:

1- دوست عزیزی که به داوری در مورد وبلاگها دست زده دست کم می بایست فرق بین وبلاگ و وبسایت را می دانست. چرا که وب سایت هم در لیست منتخب گنجانده شده است! اگر بگویند قصدشان هردوست که این دیگر عذر بدتر از گناهست، آنهمه وبسایت های حرفه ای بلوچ کجا و این لیست ... کجا؟!

2- برای درک نبوغ داوری این دوست عزیز کافیست با هم نگاهی به کارکرد عمر 4 ساله یکی از وبلاگهای لیست شده نظر بیفکنیم:

سال 2010 : 1 نوشته

سال 2009: 2 نوشته

سال 2008: 3 نوشته

سال 2007: 2 نوشته

بماند که همان مطالب نوشته شده اندک هم از تبریک همه ساله سال نو و شعر و گل و بلبل فراتر نمی روند!

3- نه اینکه فکر کنید اشکال فوق موردی بوده و از دستشان در رفته بلکه بقیه لیست نیز وضعی بهتری ندارد. یک نمونه دیگر وبلاگی است که از سال 1384 تاکنون (5 سال) فقط 5 تا مطلب (سالی یک مطلب!) دارد که هر مطلب نیز از سه چهار خط شعر مجلات زرد فراتر نمی رود. کل کارکرد یک وبلاگ دیگر نیز که در لیست آمده است از 5 -6 مطلب فراتر نمی رود.

4- به همین اشکالات ظاهری بسنده می کنیم و لازم نیست سراغ نقد محتوائی و بررسی کیفیت کار دوستان برویم چرا که موضوع ساده و کم اهمیت تر آز آن است که بخواهیم باعث رنجش و یا ضد انگیزش برای عزیزی شویم.

اما یک بار دیگر این دوست داور عزیز را مخاطب قرار داده و می گویم:

دوست عزیز! اینکه کسی به فکر بررسی عملکرد وبلاگ نویسان و یا مدیران سایت های بلوچ بیفتد، به آن فیدبک بدهد ،باعث شناسانده متقابل آنها شود و یا حتی بین شان مسابقه و رقابت برقرار کند، امری بسیار مطلوب، شیرین و تاثیر گذار است که جای خالی آن به شدت احساس می شود و ما هم همینجا به نوبه خود همه را دعوت به هم اندیشی و اتخاذ روشی مطلوب در اینخصوص دعوت می کنیم. اما این موضوع بسیار ظریف و حساس چیزی نیست که هر کسی خود را بدون کسب حداقل صلاحیت ها در مقام داوری و تشخیص آن ببیند.

آیا شما معیار هایی برای این گزینش تدوین کرده اید؟ چه معیارهایی؟ برای این معیارها چه شاخص های قابل اندازه گیری تعیین کرده اید؟ چگونه سنجش کرده و نمرات را تفسیر کرده و به این لیست رسیده اید؟

کیفیت کار عزیزان دیگر را زیر سوال نمی برم چرا که وبلاگها و سایت های ارزشمندی در این لیست وجود دارد اما چند نکته را در مورد وبلاگ خودم"رازگو بلوچ" به جنابعالی یادآوری می نمایم و گمان نمی کنم با یاد آوری آنها قصد تبلیغ شخصی داشته باشم چرا که اگر این چنین بود لا اقل نام و نشان خود را در وبلاگ علنی می کردم تا از به به و چه چه دوستان بی نصیب نمی ماندم:



1-"رازگو بلوچ" از نادر وبلاگ های بلوچ و به احتمال قریب به یقین تنها وبلاگ بلوچ است که همه مطالب آن (تاکنون بیش از 50 مطلب) بطور تمام و کمال دست نوشته خود نویسنده وبلاگ است . یعنی هیچ کدام از مطلب آن چه کلی و جزئی از جایی کپی و یا حتی برداشت نشده اند.

2- تقریبا همه نوشته ها بصورت مقاله (با رعایت حداقل طول مطلب و پیکر بندی لازم) و نه صرفا نوشته های کوتاه روزانه می باشند

3- بجز سال 2009 که وبلاگ دچار اشکال فنی شده و کد های HTML آن بهم ریخت و متوقف ماند ، عملکرد یکساله وبلاگ در سال 2008 به میزان 45 مقاله در سال آمار بسیار راضی کننده ایست.

4- شاید کارکرد حدود 90 % وبلاگ های بلوچی نقل قول موضوعات سیاسی، مذهبی، تاریخی، ادبی و هنری را تشکیل می دهد که البته این شاید به اقتضای یک ضرورت باشد و نقدی بر آن نیست اما تائید می فرمائید که این امر باعث تحت الشعاع قرار گرفتن موضوع تنوع و منحصر به فرد بودن نوشته های وبلاگهای مختلف گشته و نتیجتا باعث می شود عده بسیاری از آنها عملا فقط همدیگر را تکرار کنند.

قبول بفرمائید اینترنت و کتابخانه ها پر هستند از مطالبی چون خاستگاه اولیه بلوچ ها، طوایف بلوچی، سرگذشت فلان خان و بهمان خان، جغرافیای بلوچستان و حکایت ها و حماسه های بلوچ. اینها خوب و لازمند. اصلا شروع کار باید با آنها باشد. اما نه اینکه فقط به تکرار آن بسنده کرده و وجدانمان را راضی کنیم که که کاری برای بلوچ انجام داده ایم.

افتخار رازگو بلوچ این است که علیرغم توجه نسبی به همین موضوعات، خود را در بند آنها اسیر نکرده و زاویه نگاهش را معطوف به موضوعاتی می کند که کمتر از آنها گفته شده و در باره شان نوشته می شود. به عبارتی معتقد است اگر موضوع جدید نباشد لا اقل نگاه باید جدید باشد. در غیر اینصورت نوشتن را و گفتن را نشاید.

از اینروست که رازگو نقد اجتماعی می نویسد. به جرئت می توانم بگویم که تاکنون حتی یک کتاب چاپی ندیده ام که به نقد و تحلیل اجتماعی جامعه بلوچ پرداخته باشد. شاید تعمدی در میان بوده باشد. انبوهی از کتاب های تاریخ و جغرافیا و هنر و فولکلور بلوچ را می شود همه جا یافت، اینترنت مملو شده است از شعارهای تند و تیز سیاسی و مذهبی، اما دریغ از یک تحلیل و نقد جامعه شناسانه! چرا جرئت نمی کنیم خودمان را همانگونه که هستیم به همدیگر بشناسانیم تا بفهمیم گره کار گجاست؟ ساده ترین کار نوشتن شعار های سیاسی و مذهبی است، و یا اغراق در پرداختن به فلان اسطوره و غرق گشتن در ساختن فلان افسانه. هر چند گاه شاید هر کدام از اینها اولی ترین نیاز باشند. اما وای بر جامعه ای که در دراز مدت نیز فقط و فقط بر مبنای آنها بخواهد جای خود را در جهان تعیین کند.

به من حق بدهید که نوشته تیتری که "وبلاگهای مثبت!!! بلوچی" را معرفی می کند را اینگونه تفسیر کنم که لابد نوشته های رازگو مثبت نیست و احتمالا منفی است! این موضوع اگر چه در نگاه اول نامطلوب می نماید. اما در در یک نگاه عمیق تر کاملا باعث دلگرمی و تشویق من شده است. چرا که فهمیده ام مطلوب دنیای شعار زدگان نیستم.
رازگو بلوچ 12 فروردین 89

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)