بقلم رازگو بلوچ
قبل از بررسی عملکرد تحصیلکردگان بلوچ لازم می آید در تعریفی معین از تحصیلکرده به اجماع رسیده و مشخص نمائیم چه انتظاراتی از این دسته اجتماعی مد نظر ما بوده است.
یکی از تکراری ترین ودم دست ترین موضوعاتی که تحصیلکردگان ایرانی طی این سالها با آن مواجه بوده و چه بسا به عنوان یک دغذغه فکری خود به آن پرداخته اند موضوع تفکیک تحصیلکرده از روشنفکر است که معمولا به عنوان پیش نیاز ورود به اینگونه مباحث در نظر گرفته شده است؛ اما با نگاهی اجمالی به تفاوت ماهویی این دو عنوان به نظر نمی رسد که اصولا شباهتی بین آنها وجود داشته باشد تا لزومی به این تشریح و تفکیک احساس شود. تحصیلکرده یعنی کسیکه حجم معینی ازمطالب را در حوزه های سنتی یا دانشگاههای مدرن خوانده و توان انجام بعضی از کارهای نوشتاری، گفتاری و یا حتی کرداری را از این رهگذر پیدا کرده باشد، بدیهی است که بین این تعریف و تعریف کلمه روشنفکری، که به معنای فکر کردن جدای از روند جاری جامعه است شباهت مستقیمی وجود ندارد.
البته نمی شود منکر این واقعیت شد که تحصیلات، نیازی فوری و ابزاری قوی در دست روشنفکر برای پرورش جوهری روشنفکری و ابرازآن است. اما این نکته هرگز باعث اختلاط ماهیتی آندو نخواهد شد چرا که سود و خدمت رسانی تحصیلات محدود و منحصر به جوهره روشنفکری نبود و سایر توانایی ها، نیازها و خواسته های حتی گاه متضاد بشر را نیز در بر می گیرد. تحصیلات همزمان می تواند ابزاری در خدمت سیاست، اقتصاد، نظامی گری، ایدئولوژی و حتی جاه طلبی های فردی و گروهی باشد.
بنابر این ما از اساس اختلاطی بین تحصیلکرده و روشنفکر نمی بینیم که بخواهیم نخست به تفکیک ومرزبندی ها بپردازیم. روشنفکری یعنی رجوع به ضمیر پاک انسانی و کودک درون، یعنی طرح سوال حتی در مقابل بدیهی ترین و پذیرفته ترین واقعیت های بشر جمعی؛ روشنفکری یعنی روشنگری، خواه با سلاح دانش و سواد رسمی، خواه بدون آن!
جامعه بشری همیشه در وجود خود جوهره روشنفکری را به همراه داشته است و بدیهی ترین دلیل این وجود انبوهی از پندها، حکایات و ضرب المثلهای حکیمانه و روشنگرانه است که پرده از واقعیت های باطل و مجاز دوران دریده و یکتایی روح و جوهره بشری را در طول تاریخ و درمیان اقوام وملل مختلف نشان می دهند و به ما می گویند که دردی هایی است در بشر که همه جا بوده و همیشه هم یک جور بوده اند. " حکایت گیلگمش" قدیمی ترین افسانه جهان است که اتفاقا نماد و نمود روشنفکری را به آن منسوب کرده اند. مردی بسته و اسیر در بالای کوه که کرکس ها مدام سینه او را می درند همان درد نوع بشری است که زمان و مکان نمی شناسد. "بهلول" و "جحا" و "ملا نصرالدین" در فرهنگ خاورمیانه رازگویانی بوده اند که برای پرهیز از تیغ زورمداران و تخطئه عوام خود را جنون و حماقت زده اند تا در پناه آن رسالت روشنفکری خود را با زبانی مطلوب عوام ترویج کنند. اگر نه مانند "حلاج" بر دار می شدند و چون "عین القضات" شمع آجین شان می کردند و مثل "ملاصدرا" و ابن "سینا" کافر خوانده می شدند.
در فرهنگ و فولکلور بلوچی که به نوبه خود مملو از اینگونه جلوه های روشنفکری است، "مبارک رازگو" نامی جلوه می کند که با خود عهد کرده است حقایق پنهان را برکشیده و حرف تلخ حق را با زبانی بهلول گونه بر سر منکران آن بکوبد.
با این توضیحات دیگر تردیدی نمی ماند که تحصیلات فقط یک ابزار است در خدمت خیلی چیزها و از جمله روشنفکری و این گوهر بی بدیل هرگز در بند و وابسته به تحصیلات نیست.
اما این مقاله نه به موضوع روشنفکری بلکه به وضعیت تحصیلکردگان به عنوان یک طبقه عام اجتماعی می پردازد که البته روشنفکری در عمل و نه در ماهیت وجودی اش عمدتا از آن بر می خیزد و درست یا غلط به عنوان یک زیر مجموعه اجتماعی از آن تلقی می شود.
مدارس مدرن در بلوچستان
اولین مدارس مدرن در خاش و چابهار در سالهای 1305و 1306 تاسیس تاسیس شد که در آن زمان (تا سال ) 1309 زاهدان با نام محلی دزاپ شناخته می شد و مرکزیت بلوچستان را پهره به عهده داشت. این در حالی بود که قریب به 75 سال ( سه نسل) از زمان تاسیس مدارس مدرن در مرکز می گذشت ( دارالفنون در سال 1231 تاسیس شد). اولین کتابخانه عمومی زاهدان در حالی در سال 1337 تاسیس شد که 32 سال از تاسیس آن در مرکز (1305) می گذشت. دانشگاه بلوچستان به مرکزیت زاهدان نیز در سال 1353 تاسیس شد که 40 سال از زمان تاسیس اولین دانشگاه جامع ایران (دانشگاه تهران در سال 1313) می گذشت.
تفاوت های 75، 40 و 32 ساله این سه شاخص اگر چه در کل چشمگیر می باشند اما ایا توان گفت گویای تفاوت واقعی از لحاظ بالندگی فرهنگی بین جامعه مرکز و این بخش دور افتاده از آن می باشند؟ ایا شرایط حاضر فرهنگی ما با شرایط سال های فوق مرکز مشابهت دارد؟
ادامه دارد
رازگو بلوچ- یکم مرداد 1389