۱۳۸۹/۰۴/۳۱

بلوچ وتحصیلکردگان - مقدمه


بقلم رازگو بلوچ

قبل از بررسی عملکرد تحصیلکردگان بلوچ لازم می آید در تعریفی معین از تحصیلکرده به اجماع رسیده و مشخص نمائیم چه انتظاراتی از این دسته اجتماعی مد نظر ما بوده است.

یکی از تکراری ترین ودم دست ترین موضوعاتی که تحصیلکردگان ایرانی طی این سالها با آن مواجه بوده و چه بسا به عنوان یک دغذغه فکری خود به آن پرداخته اند موضوع تفکیک تحصیلکرده از روشنفکر است که معمولا به عنوان پیش نیاز ورود به اینگونه مباحث در نظر گرفته شده است؛ اما با نگاهی اجمالی به تفاوت ماهویی این دو عنوان به نظر نمی رسد که اصولا شباهتی بین آنها وجود داشته باشد تا لزومی به این تشریح و تفکیک احساس شود. تحصیلکرده یعنی کسیکه حجم معینی ازمطالب را در حوزه های سنتی یا دانشگاههای مدرن خوانده و توان انجام بعضی از کارهای نوشتاری، گفتاری و یا حتی کرداری را از این رهگذر پیدا کرده باشد، بدیهی است که بین این تعریف و تعریف کلمه روشنفکری، که به معنای فکر کردن جدای از روند جاری جامعه است شباهت مستقیمی وجود ندارد.

البته نمی شود منکر این واقعیت شد که تحصیلات، نیازی فوری و ابزاری قوی در دست روشنفکر برای پرورش جوهری روشنفکری و ابرازآن است. اما این نکته هرگز باعث اختلاط ماهیتی آندو نخواهد شد چرا که سود و خدمت رسانی تحصیلات محدود و منحصر به جوهره روشنفکری نبود و سایر توانایی ها، نیازها و خواسته های حتی گاه متضاد بشر را نیز در بر می گیرد. تحصیلات همزمان می تواند ابزاری در خدمت سیاست، اقتصاد، نظامی گری، ایدئولوژی و حتی جاه طلبی های فردی و گروهی باشد.

بنابر این ما از اساس اختلاطی بین تحصیلکرده و روشنفکر نمی بینیم که بخواهیم نخست به تفکیک ومرزبندی ها بپردازیم. روشنفکری یعنی رجوع به ضمیر پاک انسانی و کودک درون، یعنی طرح سوال حتی در مقابل بدیهی ترین و پذیرفته ترین واقعیت های بشر جمعی؛ روشنفکری یعنی روشنگری، خواه با سلاح دانش و سواد رسمی، خواه بدون آن!

جامعه بشری همیشه در وجود خود جوهره روشنفکری را به همراه داشته است و بدیهی ترین دلیل این وجود انبوهی از پندها، حکایات و ضرب المثلهای حکیمانه و روشنگرانه است که پرده از واقعیت های باطل و مجاز دوران دریده و یکتایی روح و جوهره بشری را در طول تاریخ و درمیان اقوام وملل مختلف نشان می دهند و به ما می گویند که دردی هایی است در بشر که همه جا بوده و همیشه هم یک جور بوده اند. " حکایت گیلگمش" قدیمی ترین افسانه جهان است که اتفاقا نماد و نمود روشنفکری را به آن منسوب کرده اند. مردی بسته و اسیر در بالای کوه که کرکس ها مدام سینه او را می درند همان درد نوع بشری است که زمان و مکان نمی شناسد. "بهلول" و "جحا" و "ملا نصرالدین" در فرهنگ خاورمیانه رازگویانی بوده اند که برای پرهیز از تیغ زورمداران و تخطئه عوام خود را جنون و حماقت زده اند تا در پناه آن رسالت روشنفکری خود را با زبانی مطلوب عوام ترویج کنند. اگر نه مانند "حلاج" بر دار می شدند و چون "عین القضات" شمع آجین شان می کردند و مثل "ملاصدرا" و ابن "سینا" کافر خوانده می شدند.

در فرهنگ و فولکلور بلوچی که به نوبه خود مملو از اینگونه جلوه های روشنفکری است، "مبارک رازگو" نامی جلوه می کند که با خود عهد کرده است حقایق پنهان را برکشیده و حرف تلخ حق را با زبانی بهلول گونه بر سر منکران آن بکوبد.

با این توضیحات دیگر تردیدی نمی ماند که تحصیلات فقط یک ابزار است در خدمت خیلی چیزها و از جمله روشنفکری و این گوهر بی بدیل هرگز در بند و وابسته به تحصیلات نیست.

اما این مقاله نه به موضوع روشنفکری بلکه به وضعیت تحصیلکردگان به عنوان یک طبقه عام اجتماعی می پردازد که البته روشنفکری در عمل و نه در ماهیت وجودی اش عمدتا از آن بر می خیزد و درست یا غلط به عنوان یک زیر مجموعه اجتماعی از آن تلقی می شود.

مدارس مدرن در بلوچستان
اولین مدارس مدرن در خاش و چابهار در سالهای 1305و 1306 تاسیس تاسیس شد که در آن زمان (تا سال ) 1309 زاهدان با نام محلی دزاپ شناخته می شد و مرکزیت بلوچستان را پهره به عهده داشت. این در حالی بود که قریب به 75 سال ( سه نسل) از زمان تاسیس مدارس مدرن در مرکز می گذشت ( دارالفنون در سال 1231 تاسیس شد). اولین کتابخانه عمومی زاهدان در حالی در سال 1337 تاسیس شد که 32 سال از تاسیس آن در مرکز (1305) می گذشت. دانشگاه بلوچستان به مرکزیت زاهدان نیز در سال 1353 تاسیس شد که 40 سال از زمان تاسیس اولین دانشگاه جامع ایران (دانشگاه تهران در سال 1313) می گذشت.

تفاوت های 75، 40 و 32 ساله این سه شاخص اگر چه در کل چشمگیر می باشند اما ایا توان گفت گویای تفاوت واقعی از لحاظ بالندگی فرهنگی بین جامعه مرکز و این بخش دور افتاده از آن می باشند؟ ایا شرایط حاضر فرهنگی ما با شرایط سال های فوق مرکز مشابهت دارد؟
ادامه دارد
رازگو بلوچ- یکم مرداد 1389

۱۳۸۹/۰۳/۲۹

کهن و هوشاپ: جلوه های تمدن دیرینه بلوچستان



بقلم رازگو بلوچ

اصلا لازم نیست برای اثبات متمدن بودن خود احساساتی شده و از در تعصب درآئیم. درست است اینکه جغرافیای بسته و خشک، یراکندگی قبایل در گستره ای وسیع، هجوم مکرر و بیرحمانه اقوام و ملل قوی تر و هزاران دلیل دیگر باعث شده است که امروز شاید تمدنی پر رنگ تر و همه جانبه تر از دیگران برای عرضه کردن نداشته باشیم. اما این هرگز بدین معنا نیست که ما همیشه با فاصله ای این چنینی با قافله تمدن بشری در حال حرکت بوده ایم.
با یک نگاه ساده می توان دریافت که ما از اساس و قدیم متمدن بوده ایم. "کهن" که امروزه شکل معرب آن –قنات- بیشتر رایج است و "هوشاپ" که معادلی دقیق برای آن در فارسی نیافتم از ارزشمندترین جلوه های تمدن این مرز و بومند.

قنات:
تاریخچه قنات ها را مطالعه می کردم. می گفند قدیمی ترین شان قنات قصبه در گناباد است، به طول 33 کیلو متر و با قدمتی 2500 ساله. ما در مکران قنات هایی داریم که هیچ کس نمی داند طول شان تا کجا می رسد و کی حفر شده اند. بررسی کارشناسانه ای در باره انجام نشده است، ولی این موضوع چندان دور از ذهن نیست که طول این قنات ها کیومتر ها و قدمت شان قرن ها و شاید هزاره هاست.

شاید بتوان گفت تاریخ حیات و تمدن در مکران با قنات آغاز می شود، چه بدون آن در این وادی بی حاصل با خشکسالی ها مکرر هفت ساله، یکجا نشینی و آبادانی امکان پذیر نبوده است. به همین دلیل است که در جای جای بلوچستان دهها قنات کنار هم ایجاد شده که قدمت یکی شان ممکن است کمتر از یک قرن و قدمت دیگری یک هزاره آنسوتر است.


به برکت همین قنات است که نه فقط ایجاد باغات و نخلستان  و کشتزارهای متداول دور و بر بلکه حتی برنجکاری به سبک شمال هم در این دشت خشک امکان پذیر شده است، امری که از نگاه یک تازه وارد به یک افسانه و توهم شبیه تر است.



هوشاپ:
 این سازه از جلوه های منحصر به فرد بلوچ است. در دل دشت و دامنه ها، آنجا که ممکن بود در پی فصل ها و حتی سال ها "کور رند" یا سیل و سیلابی عبور کند و بعد چند ساعت یا روز محو گردد، سنگ روی سنگ می چیدند گاه حتی تا ارتفاع دو متر ، شبیه یک سد سنگی که به آن "سندات" می گویند، اما نه فقط به نیت جمع آوری آب، بلکه برای ته نشین کردن ذره ذره خاک رسی که همراه سیلاب به دور دست ها می رود.

اینگونه بود که به تدریج در پس دهه ها در دل " سیه دن" های خشک و بی حاصل هم جلگه های وسیع و پر حاصلی پدید می آمد که در سالهای کشنده خشک سالی هم قابل کشت دیم بود و زیستگاهی در خور در دل آن دشت های سوزان.

در لغت نامه دهخدا و جاهای دیگر اشکال احتمالی این واژه را گشتم. چیزی یافت نشد که بدین معنا باشد. البته همیشه فکر می کردم واژه "خوشاب" یا "خوش آب" در این شعر فایز دشتستانی به همین معناست. بخصوص آنکه این شاعر در حنوب و در جغرافیایی شبیه بلوچستان زندگی می کرده است:

نــه هــر بالانشینی مـاهتـاب است

نه هر خاك و گلی در خوش آب است

نــه هـر كس شعر گوید فایز است او

نــه هـرتـركـی زبان افراسیاب است

توضیخات:
سیاه دن" دشت هایی پوشیده با سنگریزه های سیاه در بلوچستان
هوشاپ: زمینی که آب در آن می خشکد، جلگه های مصنوعی بلوچستان
کهن: به فتح کاف، تلفظ واژه فعلی قنات به زبان بلوچی

فرصت شود حتما عکس هایی از این سازه تهیه تقدیم می کنم. منت روی من خواهید گذاشت اگر در حال عکسی دارید برایم ایمیل کنید تا همین صفحه را زینت کند.

رازگو بلوچ – 29 خرداد 1389

۱۳۸۹/۰۳/۱۷

معرفي و نقد كتاب و مولفين بلوچ: جهانديده و بيجارزهي

بقلم: رازگو بلوچ

هردويشان چندان نيازي به معرفي من ندارند. يكي شان – كه آقاي عبدالغفور جهانديده باشد- دكتراي ادبيات دارد و استاد دانشگاه است. دومي شان آقاي انور بيجارزهي كه همه عرصه ها را از فيلم سازي و شعر و تئاتر و نوشتن و آزموده و جايگاهي در خور در تلوزيون محلي هامون هم كسب كرده است.

شايد بيشتر از يك سال بگذرد از آن روزي كه آقاي بيجارزهي را در فرودگاه ديدم و او از اثر جديدش "هاني و شي مريد" گفت و يك نسخه از آن را در همان پرواز به من داد. من هم تا به مقصد نرسيده بخش اعظمش را خواندم. اقاي بيجارزهي به فولكلور بلوچي و به خصوي به افسانه هاي آن بسيار علاقمند است و قبل از آن نمايش "شهداد و مهناز" را هم به صحنه برده است و فيلم هاي مستندي در باره "كمالان" و "سفال هلونچكان" ساخته و نشر كرده است. كتاب شعر "هامون و تفتان" هم اولين اثر چاپي اوست. گويا در حال حاضر دانشجوي ارشد ادبيات فارسي هم است.

آقاي دكتر جهانديده هم از معدود عزيزاني است كه ديگرجاي پاي خود را در ميان دست اندركاران زبان ادب بلوچي تثبيت كرده است. تصحيح و مقدمه نويسي ونشر "ديوان مولوي عبدالله روانبد" كار اخير اين استاد دانشگاه دريانوردي و علوم دريايي چابهار است و البته كارهاي ديگري هم در اين حوزه داشته است. آنگونه كه پيداست دو كار "فرهنگ لغت دو زبانه بلوچي-فارسي" و "نامنامه بلوچي" را در دستور كار قرار دارد.

اينكه نام اين دو عزيز را در يك مقوله آورده ام قبل از هر چيز برمي گردد به دليل سه وپژگي كمياب و گرانبهايي كه هر دو دارا هستند: پشتكار، پشتكار و پشتكار. خوشبختانه عده آن دسته از عزيزان كه در مقطعي از زندگي خود به فرهنگ وادب بلوچ متمايل مي شوند كم نيست اما مسئله اين است كه بيشترشان بلافاصله با يافتن اولين فرصت سياسي، اداري، اجتماعي و اقتصادي از گردونه خارج شده و فقط به عنوان "مهمان ويژه" حاضر مي شوند پا به اين وادي بگذارند.

يادم مي آيد اوايل دوره دولت اصلاحات بود و فعاليت هاي فرهنگي و مدني باب شده بود. جوانان بلوچ هم با رغبت و آمالي پاك وقت و انرژي خود را صرف آن مي كردند. در يكي از همين فعاليت ها بود كه قرار شد برويم ديدن يك از عزيزان بلوچ كه تازه از مركز ارشد ... گرفته بود تا بلكه او را راغب به همراهي كرده و بخواهيم كه دانش آنهم از نوع ارشدش را كه هنوز اينطور زير دست و پا نريخته بود به دردي از اين جامعه بزند.

بايد مي بوديد و نگاه عاقل اندر سفيهش را مي ديديد و مي شنيديد بايد و نبايد ها و استانداردهاي مورد علاقه اش را كه از آن جايگاه نرم و بي مسئوليت براي ما ديگران بر مي شمرد. نه انگار كه او خود عضويي از اين جامعه است و اگر نه پيشقدم، دست كم بايد همراه مي شد. بماند كه كمي بعدتر همين عزيز چه شور و ادعايي براي منصب هاي انتخابي و انتصابي دلفريب آن دوره به راه نينداخته بود كه مثلا تحصيلكرده بومي است و بهترين ها حق او.

حال بر عكس اينگونه افراد، اين دو عزيزان با ثبات قدم در اين وادي قدم گذاشته و به پيش مي روند و خوشبختانه امثال آنها هم كم نيست و رفته رفته طيفي از اين دست متولد شده است كه نه حسرت به دل ماشين دوكابين اند و نه دغدغه نماينده مجلس شدن هوش از سرشان پرانده است و نه خدمتگذاري شان به شرط چاقوي سمت ها ي اداري است.

در كنار برشمردن نقاط قوت كار اين عزيزان نبايد اين واقعيت را از نظر دور داشت كه هيچ كاري بي نقص نيست و جاي آن دارد كه رفته رفته فرهنگ نقادي هم به موازات گسترش آثاز فكري اينگونه عزيزان رشد و نمو كرده و نهادينه شود.

به عنوان مثال آقاي دكتر جهانديده زحمات زيادي را در جمع آوري، تصحيح و بررسي اشعار فارسي مولانا روانبد كشيده اند، اما متاسفانه اين حقيقت را از زبان فرهيختگان قابل توجهي هم شنيده ام كه احتمالا كار را براي چاپ به ناشري غير حرفه اي و يا سهل انگار سپرده كه ارزش آن را في المجموع تحت الشعاع قرار داده است.

نامناسب ترين و شايد مضحك ترين فونت براي كار ادبي (شعر) انتخاب شده: فونت "كودك" koodak ، كه در همان ابتدا توي ذوق خواننده زده و صفحه آرايي بسيار نامناسب و حتي عدم رعايت حاشيه صفحات نيز مزيد بر علت مي شود. چيزي به نام تيتر و استايل كه از بديهيات حروف چيني است در كتاب وجود ندارد و معلوم نيست سايز حروف چرا اينقدر بزرگ مثل پشت جلد پفك نمكي انتخاب شده است. كاش استاد قدري روي محتواي اشعار هم وقت گذاشته و به عنوان مثال روي فراز و فرود و جهت گيري هاي ادبي و فكري اشعار هم تحليلي ارائه مي كرد.

اينها همه را به اين دليل با اين لحن شفاف عرض كردم كه در دو كار آماده شده استاد لحاظ شوند و گرنه قصد رنجاندن اين دوست بسيار خندان و پر انرژي و مصمم در كارشان نيست، دوستي كه نام او را بايد قله آتشفشاني كوهستان تحقيقات ادب بلوچ ينام گذاشت و به اين همه جديت او آفرين گفت.

در مورد بزرگوار ديگر آقاي بيجارزهي هم ناچارم اندكي دست به نقد شوم. خوشحالم كه در مقدمه كتاب هاني وشي مريد اشاره داشته اند به 3 سال وقت صرف كردن براي آماده سازي آن. كه نسبت به حجم كتاب وقت كافي و حتي زيادي بوده است. اما در عمل بايد گفت كه متاسفانه از اين وقت چندان استفاده نشده است و صرف نظر از عمق و لحن وغيره، كتاب داراي اشتباه هاي گاه غير قابل اغماضي است كه اگر يك بار قبل از نشر با ديد نقد خوانده مي شد، مي شد از بروز آنها احتراز جست (حد اقل دو مورد آن كه يكي شان كاملا اساسي است به قول عوام " سوتي فاحش" محسوب مي شوند.)

بنده به دليل اينكه مجوزي براي نقد بيشتر در خود نمي بينم به ذكر مصاديق اشتباه نمي پردازم مگر در صورتيكه كه نويسنده محترم و يا عزيزان ديگر امر فرموده باشند.

اما دليل اين نقد علني اين دو بزرگوار بيشتر بازتاب نظر بسياري از عزيزان بود كه گله داشتند از اين بابت كه حالا كه نيت خير داريم و قصد خدمت، چرا براي پرداختن به مضامين فرهنگ و ادب بلوچي وقت كافي براي مشورت با اين و آن نمي گذاريم تا پختگي بيشتري در كار حاصل شده و نتيجه اش به نفع همگان باشد.

در پايان بار ديگر هدف اصلي اين نوشته را متذكر شده و تقاضا مي كنم كه نگذاريد خادمان قلمي اين مرز و بوم تنها بمانند بلكه با خريد آثار،همراهي، كمك فكري اعم تشويق يا انتقاد و كمك تحقيقي و مالي و غيره آنان را ياري رسانيد.

رازگو بلوچ – 17 خرداد 1389

۱۳۸۹/۰۳/۱۱

سرگذشت علمی سیاسی بلوچ: پاسخی به یک دوست


بقلم: رازگو بلوچ
فرمایش عزیزی ناشناس در ستون نظرات آخرین نوشته ام بهانه ای شد که بعنوان پاسخ تلنگری بزنم به موضوع سرگذشت علمی سیاسی بلوچ طبق دریافته ها و تجربیات مستقیم خود:
"باسلام
خسته نباشين جناب رازگو
ميدونم كي هستين و كجايين ولي ميدونم كه همدليم. شما واقعيتهاي بلوچستانو خيلي خوب انعكاس ميدين. دوس دارم راه حلهاييم واسه مشكلات بلوچستان ارائه بدين مخصوصا درمورد آموزش وپرورش . دوس داشتم به كمك شما يه انجمن بين المللي عملي بلوچ راه اندازي مي كرديم و درزمينه ي علمي و فرهنگي به مردممون كمك مي كرديم.
منتظر جوابتونم . بادرود"

بیست سال پیش بود که برای سری اول دانشجو می شدم، دانشجو! آنروزها اسمش سنگین و اندکی هم برای بلوچ مخوف مانده بود. مادر پیری که هنوز خدا از منش نگرفته بی اختیار حرف دلش را زد: "می گویند دانشجوها سیاسی می شوند و می کشندشان. نمی شود نخوانی و بروی ادامه همان درس ملایی ات را پی بگیری؟"
بیچاره حق داشت. تا قبل از آن موقع بلوچ ها فقط دو دوره زمانی برای دبیرستان و دانشگاه رفتن را تجربه کرده بودند که او خاطره خوشی از هیچکدام در ذهن نداشت:

دوره زمانی اول مربوط به آن مقطع از دوران پهلوی و حتی قاجاری است که فقط بچه های خوانین و سرداران (آنهم به طو خیلی محدود) رنگ دبیرستان و دانشگاه را دیده بودند و پس از برگشتن جز دغدغه حکومت و سروری بر بلوچ، کسی ازشان چیزی ندیده بود.

دوره زمانی دوم بعد از اواسط حکومت پهلوی دوم است که رفته رفته پای افراد بیشتری به دانشگاه و دبیرستان باز می شود، که تند باد حوادث تاریخی آنها را هم به جای اندیشیدن روی درد حقیقی بلوچ، به سمت جریانات غالب، احزاب ملی، سلطنتی و بالاخص کمونیستی سوق می دهد. هر کدامشان که می خواستند سیاسی شوند، بلندگوی جریانی فراگیر می شدند و منحصرا از آن فیلترهای ذهنی بود که به بلوچ و دغدغه هایش نگاه می کردند.

شور انقلابی 1357 که دمیدن گرفت و ادامه یافت، تر و خشک با هم سوخت و درسخوانده های جهت دار و بی جهت بلوچ در معرض آسیب قرار گرفته و ناچار از حفظ فیزیکی خود، جلای وطن را در پیش گرفتند و از گردونه تاثیرگذاری جدی حدف شدند.

نسلی که بعد از انقلاب دبیرستانی و دانشگاهی شد روحیاتی کاملا متفاوت داشت. همه جریانات سیاسی و فرهنگی و مذهبی خلاصه شده بود در یک قالب و پیکره واحد و او دیگر هیچ سردرگمی نداشت. بعد از آنهمه تب و تاب دیگر کسی از او توقع جریان سازی هم نداشت. اینبار مولویها بودند که به جای دانشگاهیان سیاسی شدند و اکثرا له و اندکی هم علیه حکومت براه افتاده بودند.

در غیاب سرداران و متنفذین سنتی، فرصت های شغلی همه به دانشگاهیان و دبیرستانی ها رسید و مولوی ها هم به همان موقعیت اجتماعی بسنده کردند و هردو به این تقسیم فرصت ها رضایت داده بودند.

زمان گذشت و ندای اصلاحات سرداده شد. آنچه که دانشگاهیان مرکز کاشته و پرورده بودند تفکر غالب کشور شده بود. دانشگاهیان بلوچ هم باز طبق همان تجربه قبل از انقلاب به نشخوار و تکرار پرداختند: جامعه مدنی، دموکراسی، شورا ها، تشکل، گفتمان و و و

دلسوختگانی از همین قشر خالصانه فریاد می کردند و فرصت طلبانی از همانها بر سر کرسی ها رفتند و گاه محکم و ماندگار شدند.

دوره اصلاحات تمام شد. صدای دانشگاهیان مرکز دیگر تا به اینجا نمی رسید. پس دیگر اینجا از نشخوار هم خبری نبود. همانها که سر کرسیها رفته بودند دیگر سخت شان بود و در راه چاره ای برای ماندن بودند. آنها هم که آن سری نرفته بودند مراقب بودند اینبار سرشان بی کلاه نماند و لذا به آب و آتش می زدند.

دیگر چندش آورترین واژه ها همان نشخوارهای قبلی بود. کسی هم تعجب نمی کرد. همه چیز معمولی به نظر می آمد. هیچ کس نگفت مسئله ما نه از ابتدآ آن بود و نه اکنون این.

رازگو بلوچ - 10 خرداد 1389

۱۳۸۹/۰۳/۰۴

پيش نويس دوم رمان دادشاه: پايان صد صفحه اول

به قلم رازگو بلوچ

25 مهر 1388 بود كه طي نوشته اي اعلام كردم 100 صفحه اول پيش نويس رمان دادشاه آماده شده است. آن نوشته به 200 صفحه رسيده بود كه تصميم گرفتم همگي شان را كنار گذاشته و به اميد نوشتن بر اساس يافته هاي جديد تر در ادامه تحقيقات تاريخي ماجرا و نيز به منظور استفاده از لحني مناسب تر براي يك چنين رماني، دوباره از سر خط شروع كرده و همه چيز را از نو بنويسم.

امروز خوشحالم كه بگويم ديروز 100 صفحه از پيش نويس مرحله دوم هم به پايان رسيد و موفق شدم پرينت داغ آن را روي دستهايم لمس كنم.

در تمام اين مدت سعي داشتم بجز گاهگداري بحث و نوشته هاي وبلاگي، همه دغدغه ها و حتي امورات نيمه ضروري زندگي شخصي را به كناري گذاشته و غرق در آن دوران تاريخي و جزئيات آن حادثه ماندگار شوم. با آنكه اساسا آدمي درونگرا هستم و از مراودات روزمره و غير فكري خوشم نمي آيد، اما تغييرات شگرفي كه در اين مدت كرده ام حتي به باور خودم هم نمي آيد.

تماس تلفني هاي دريافتي ام را تقريبا به كمترين حد ممكن رسانده ام. همان ها را هم جواب نمي دهم مگر با تاخير و بصورت ميس كال، دو دقيقه حوصله خوش و بش حضوري هم با كساني كه ربطي به اين موضوع را ندارند را هم ندارم، مگر در محيط كار كه لازمه مشتري محوري و تعهد اخلاقي است. نمي خواهم پز كار حرفه اي را بدهم، روحيات و علائقم اينگونه است.

خوشبختانه خانمم كاملا حمايت و تشويقم مي كند و نه فقط زحمت كارهاي جانبي خانه را عهده دار شده بلكه اولين كسي است كه به ايده ها و يافته هايم گوش كرده و نقش مشاور قابل اتكائي را برايم بازي مي كند. حتي اگر لحظه اي ترديد و ملاحظه كاري در من پديد آيد قاطعيت اوست كه مرا به پيش مي راند. البته ديگر اقوام و دوستان نزديك هم نه فقط شرايط مرا به خوبي درك مي كنند بلكه با دل و جان آماده همراهي بوده و موفقيت در اين كار برايشان مهم شده است.

اما بهر حال من خداي وسواسم و شايد به اين زودي ها خبري از اعلام خاتمه كارم نباشد. موج مثبت بفرستيد كه در كارم توانا تر گردم.

رازگو بلوچ – 4 خرداد 1389

۱۳۸۹/۰۲/۳۱

معرفی کتاب: شناخت تاریخی بلوچستان

بقلم: رازگو بلوچ

با اقای ناصری نیا در خلال تحقیقات تاریخی اخیرم آشنا شدم، یک آشنایی تلفنی که شیوه مورد ترجیح من است و از همان ابتدا تاکنون باعث ایجاد سمپاتی متقابل ارزشمندی شده است. مدرس دانشگاه است و علاقمند به تحقیق و نگارش در حوزه اجتماعی تاریخی بلوچ.

دوست نداشتم کتاب نشر شده اخیر ایشان بنام " شناخت تاریخی بلوچستان 1 " را در همان ابتدایی که بدستم رسید نقد وتحلیل کنم چرا که صرف حب شخصی بدو آشنایی، شیوه نگارش یا محتوای مباحث تلخ تاریخی هرسه می توانست در احساس و جمع بندی نهایی اثر خود را بگذارد. شاید گذشت این حدود یک ماه هم کافی نباشد اما بهر حال سرکه نقد است بهتر از حلوای نسیه:

فونت زیبای کتاب و طرح وهم انگیز گذرگاه بولان روی جلد آن جاذبه های اول کتاب قبل از آغاز مطالعه اند. قدردانی بجا، یادداشت آغازین و فهرست مطالب بخوبی کلاسه بندی شده اول کتاب همگی حکایت از آن دارند که هم نویسنده قصد داشته کارش را حرفه ای و دقیق ارائه دهد و هم اینکه کار را دست ناشر کارکشته تهرانی سپردن مزایای خاص خود را دارد.

شاید نقطه قوت کتاب نسبت به همه کتب تاریخی اجتماعی منتشر شده در مورد بلوچ را در تعریف دقیق، کارگشا، بسیار الزامی و بقول خودشان "عملیاتی" واژه ها دانست. ما امروزه در ایران هزاران بار کلمه مکران را می شنویم بی آنکه حدودات دقیق آنرا بدانیم. عبارت" بلوچستان بزرگ" تقریبا بصورت تابویی در آمده است که نه در اسناد و مکتوبات و نه حتی در محاورات شفاهی با آن برخورد می کنیم. وقتی از سیستان حرف می زنیم یادمان می رود که سیستان محدوده ای بسیار بزرگ تر در افغانستان فعلی است و زابل و نیمروز شاهنامه در واقع به آن اشارت دارند.

آقای ناصری نیا به شکل زیبا و به نظر اینجانب تابو شکنانه ای به تعریف تک تک عبارات مرتبط با حوزه های جغرافیایی تحقیق خود پرداخته و از همان ابتدا خواننده را به فضایی کارشناسانه و حرفه ای سوق داده است.

رنج بزرگ و سردرگمی کلافه کننده ای که اکثرا در نوشته های تاریخی مرتبط با بلوچستان دامنگیر آن هستیم و در ان مطالب مانند سبک ادبی "جریان سیل ذهن"!! نوشته می شوند در این کتاب تقریبا دیده نمی شود. هم فواصل تاریخی با عنوان های مربوطه تفکیک شده و عبارات و پاراگراف ها تواتر زمانی را بخوبی رعایت کرده اند.

توجه و پرداختن همزمان به حوادث و شخصیت های بخش غیر ایرانی بلوچستان از دید اینجانب برای یک نویسنده غیر بلوچ امتیازی بسیار در خور و منحصر به فرد می باشد.

هر بخش با قسمتی کوتاه اما مفید به نام "برداشت آزاد" به پایان می رسد که در آن نویسنده بدون نگرانی از رفرنس دادنهای مکرر و خسته کننده ( که صد البته الزامی و اجتناب ناپذیرند و بدون آنها مطالب فاقد ارزش تاریخی خواهند بود) حرف خود و جمع بندی شخصی اش را ارائه می دهد.

پرداختن به محتوی و کم و کیف سندیت تاریخی جزء به جزء مطالب از حوصله این نوشته خارج است و بحث کلان کارشناسی را می طلبد اما به عنوان یک خواننده عادی برایم جالب و عجیب بود که کتاب در جایی طایفه "شهنوازی" را جزء "لاشاری" ها دانسته و در ادامه همان مقوله صحبت از محله ای به نام "چابهاری ها" در قشم می کند. البته موضوع وجود چنین محله ای را قبلا شنیده بودم اما قدمتی تاریخی که در کتاب مستتر است قدری عجیب می نماید چرا که خود چابهار نباید چنین قدمتی داشته باشد.

بر خلاف ذهنیت اینجانب طبق توضیحات خارج از کتاب نویسنده محترم، مطالب کتاب چندان تحلیلی نبوده و خیلی از شیوه نگارش کتاب آقای عبدالودود سپاهی (بلوچستان در عصر قاجار) فراتر نرفته است. در حالیکه جای خالی نوشته ای تحلیلی که به نوعی در مورد ابعاد مختلف زندگی مردم بلوچ در گذر زمان ونه صرفا ذکر فتح و فتوحات بپردازد بسیار خالی است.

نه در این کتاب و نه در کتابهای مشابه پاره اطلاعات موجود در منابع، تصویر روشنی از گذشته بلوچ نمی دهند بخصوص موضوع شکل گیری تمدن بلوچ که حفر قنات های شاید باستانی ، هوشاب و سندات های کهن، ورود و یا ابداع انواع ابزار آلات زندگی و کار و کشاورزی، تاریچه ایجاد و نشر انواع هنرهای موسیقی، انواع شعر و لیکو و نعت، طرح های زرگی منحصر به فرد بلوچستان، تاریخچه، طب سنتی، تاریخ ادبیات، تاریخ مذاهب و غیره از مظاهر آن می باشند.

تقریبا همه نوشته های تارخی موجود در باره این سرزمین تمرکز دارند روی موضوع مالیات گیران که گاه بلوچستان از وجود آن خالی بوده (مانند دوران قبل از صفوی) گاه دولت بوده ( هر از گاهی بعد از صفویه) و گاه ضابطین محلی بوده اند (عمدتا قاجار و بعد از آن).

اما اگر کتاب و نوشته ای تاریخی بخواهد از چرخه تکرار و نوشتن از روی دست همان مطالب مشخص و موجود خارج شده و نگاهی نو به تاریخ بلوچ داشته باشد، موضوع مظاهر تمدن تاریخی بلوچ جای کار بسیار دارد.

متاسفانه فقدان منابع مکتوب و مورد تردید بودن موفقیت تحقیقات میدانی و غیر مرسوم بودن پرداختن به این جنبه های مهم باعث شده است که کمتر رغبتی برای اهل تحقیق ایجاد شود.

رازگو بلوچ -30 اردیبهشت 1389

۱۳۸۹/۰۲/۲۳

روشنفکری بلوچ: شیر بی دم و یال و اشکم

بقلم: رازگو بلوچ

جریان مرد مدعی زور و بازو را شنیده اید، که برای نشان دادن قدرت خود تصمیم به خالکوبی نقش شیر روی بازویش گرفت. اما تا دلاک سوزن اول را روی بازوی مرد فرو کرد آخش در آمد که این کجاست که خالکوبیش اینقدر درد دارد. دلاک گفت این اول کار است و از دم شروع کرده ام. گفت آخر کرد حسابی حالا برای یک شیر به این گندگی این دم چه اهمیتی دارد که دست ما را آزررده می کنی. دلاک گفت باشد و تا دوباره سوزن فرو کرد، باز هم آه و فغان مرد بلند شد که این دیگر کجای شیر است. دلاک گفت یالش است. همان موههای پر پشت و پر هیبتش. مرد عجز و لابه اش افزون شد که حالا مگر این شیر اگر یال نداشت شیرنمی شود؟

دلاک گفت چرا، شیر بی یال هم وجود دارد. باشد. از جای دیگر شروع می کنم. اما باز سوزن فرو کردن همان و فریاد مرد به فلک رفتن که اینجای شیر هم را بگذار که به درد کشیدنش نمی صرفد. برو از جای مهمتر ش شروع کرن. این بود که اینبار فغان دلاک در آمد که ای برادر این شکم شیر بود و گیرم که بی یال و دم می شود شیر بود اما بی شکم دیگر چطور؟

شیر بی دم یال و اشکم که دید این چنین شیری خدا کی آفرید

حال حکایت ما هست و نوشتن مان در فضای وب برای ریشه یابی علت عقب ماندگی بلوچ. خوب است که همان سال اول این را خوب فهمیدم و در نوشته ای با عنوان: چه تنهاست آنکه منصف باشد آن را به نوعی منعکس کرده بودم.

من در تحلیل های خود به این نتیجه رسیده بودم که حداقل 9 گروه داعیه و یا امکان اثر گذاری بر این قوم مستضعف را دارند و نتیجتا در نوشته هایم هر 9 گروه را کم و بیش مورد خطاب ویا نقد قرار داده ام:

1- دولت و به ویژه مقامات محلی آن

2- هنرمندان و نویسندگان غیر بلوچ کشور

3- افراد شیعی خاصی که در خصوص بلوچ سنی مذهب دارای توهمات تند و نادرستی هستند

4- تشکیلات مذهبی اهل سنت بلوچ از دیدگاه اجتماعی و نه مذهبی

5- دانشگاهیان و در سخواندگان بلوچ

6- خوانین سابق و متنفذین امروز

7- سیاست ورزان بلوچ

8- هنر مندان بلوچ

9- افراد سنتی وعوام بلوچ



با نگاهی به مطالب گذشته مان مدعای فوق براحتی قابل اثبات است. نوشته ای چون "نقدی بر نقد آقای رخشانی: دهمرده رفت"، در واقع نوعی باز خورد ازعمکلرد دولت است، "جنگ مذهبی: جنگ برای خوبی یا جنگ برای خوبان" تلنگری است به همه فرقه گرایان که مذهب را مثل قومیت بهانه ای برای تهاجم و تخاصم علیه همدیگر می دانند.

تلنگرهای بسیاری اینجا و آنجا به روشنفکران ایرانی غیر بلوچ زده شده که بلوچ آنگونه که هست بشناسند نه طبق ذهنیت های خود، و این کاری بوده که بنده نه فقط در این وبلاگ، بلکه حدود بیست سال پیش در زمان دانشجوئیم (سال 1370) با چاپ مقاله ای در روزنامه اطلاعات با عنوان " سینما آئینه حقیقت نمایی در بلوچستان نیست" آغاز کردم اما توفیق ادامه مستمر نیافت.

همچنین مقاله " دانشگاهیان بلوچ از ملایان یاد بگیرند قصد یاد آوری عملکرد دانشگاهیان بلوچ به خودشان را دارد، مخاطب "سوزنی به خود" سیاست ورزان سیاه و سفید اندیش است که مخالفت با دولت ها را اول و آخر دفتر خدمت به بلوچ می دانند.

نوشته "دردی کهنه در عصر مدرن" به رسوب و احیاء تفکر شوم خانی در بلوچستان می پردازد، "ادب بلوچی چگونه پاسداری می شود" وضعیت اسف بار هنر مندان و ادیبان عاشق پیشه و پر تلاشش بلوچ را به این جامعه یاد آور می شود، و " سنت یا مقاومت در برابر تغییر" به سنتی هایمان می گوید که تا در کنار سنت پرستی مثبت از آثار شوم عادت " مقاومت در برابر تغییر" غافل نباشند، همه ما مخاطب "او یک بلوچ است" هستیم که او را بیشتر بشناسیم.



طبیعی است که بازتاب ها در این مدت بسیار متفاوت بوده است:

یکی دو نفر عزیزانی که قد و قواره مرا می دانستند گفتند که در این آشفته بازار چیزی که زیاد است انتقادات و حتی تبلیغات سیاسی له و علیه دولت ها آنهم در رسانه های عریض و طویل و این کار تو نیست که وارد این میدان بشوی چرا که هم حرفت چیز دیگری است و هم اینکه تا سره از ناسره تشخیص داده شود و کسی بفهمد که که هستی و چه میخواهی بگویی دیگر زبانی برای گفتن باقی نمانده است. گفتیم به چشم و این یکی را شروع نکرده بوسیدیم گذاشتیم کنار.

نقد و بررسی رویه اجتماعی مولوی های عزیزمان که عملا به عنوان تنها نهاد اجتماعی غیر دولتی بلوچ می باشند هم کار را به آنجا کشاند که عزیزی گفت فلانی اوضاع خراب است و اگر پیدایت کنند برای یک وعده پذیرایی مجانی در خدمت شان خواهی بود، حالا سفارش شان سافتدرینک باشد یا هات درینک خدا می داند! گفتیم باشد یک کم ترمز کنیم و به خودمان استراحت بدهیم بهتر است اینطوری آبرویمان پابرجا می ماند.

خواستیم از فقدان میل قوی به تغییر در جامعه بگوئیم که داد کسانی در آمد که تو داری بلوچ را تحقیر می کنی و پیش قجر ها آبرویش را می بری. گفتیم باشد مراعات می کنیم.

آمدیم تلنگری به دانشگاهیان بزنیم که بابا شما کجای دارید، عزیزانی که البته درکشان می کنم دادشان در آمد که الکی ما را نیش می زنی و اصلا علمی نمی نویسی و حرفهایت سطحی است. گفتیم باشد، ما که برنامه PhD مان بخاطر همین نوشته ها کنار گذاشتیم، ولی حالا می رویم دوباره رویش فکر می کنیم که PhD مان واجب تر است یا این نوشتن ها ( اما سرانجام باز این شور نوشتن بود که بر مزایای دکتر شدن چربید).

نوبت به نوشتن از خوانین به عنوان تنها مدعیان رهبری جامعه مان در گذشته که رسید باز داد و فغان ها بالا گرفت. از تحقیر و توهین و مغالطه گرفته تا نصحیت های دلسوازانه نثارمان شد که دست بر دارم. انگار بی آنکه بدانم دست روی جایی خیلی خاص و حساس گذاشته بودم.

مانده بودیم چه بکنیم. کمی لجبازی کردیم. آخر اینکه نمی شود. مگر ما با پدر بزرگ و خان دائی و خان داداش این و آن کاری داریم و یا با طایفه ای سر جنگ داشته ایم که حال بخواهیم با قلم انتقام بگیریم؟ بحمدالله از ابدالدهر تا حال هیچ سابقه  پدر کشتگی و کدورت شخصی برایمان وجود نداشته است و هر چه نوشته ام و خواهم نوشت محصرا حاصل درک عمومی ام از جامعه است و ذره ای عقده شخصی – لااقل مستقیم و آگاهانه- در آن دخیل نبوده و نخواهد بود.

اما آخر اینجا یک اشکال وجود دارد: مگر خودتان می گوئید اینها (خوانین سابق) چهره های تاریخی ما هستند. اینها قرن ها تنها قدرت بلامنازع این جامعه بوده اند. پس من چطور حق ندارم سالهای سال تاریخ خود را نقد و تحلیل نکنم؟ اگر آنها پدر بزرگ و دائی و داداش شخصی شما هستند که نگوئید جزء تاریخ مایند. ولی اگر چهره تاریخی اند پس دیگر فقط اهل خانواده شما نیستند که حرف زدن از آنها جرم باشد و اجازه اش دست شما.

بلکه در این صورت باید آنها را به تیغ نقد سپرد و همه ابعاد شخصیتی و اعمال شان را حلاجی نمود تا بفهمیم چرا اینهمه عقب مانده ایم. آنها باید و باید در مقابل تاریخ پاسخگو باشند. چه رفته است بر بلوچ در زمان آنها که اثراتش هنوز هم دامن ما را رها نمی کند؟
می فرمایند باید از جورقجرو بیگانه ای که هیچ توقعی دیگر از آن نمی رود و تکلیف آن روشن است باید نوشت ولی روی قرن ها شیوه خود کامگی و ظلم و تحقیر و تبعیض نژادی و استبداد پروری محلی سرپوش گذاشت.

بخواهیم سرپوش بگذاریم هم نمی شود.  آخرخودشان اگر چه دیگر نیستند اما هنوز همان مولفه های شخصیتی شان زنده اند. مولفه هایی که با شدت و حدت در فرهنگ ما جاری و ساری شده است. مولفه میل به قدرت و ماندن در راس هرم برای گروهی از ما به یک عقده روانی خطرناک تبدیل شده که حاضریم هر بهائی و لو خیانت مجدد را برای آن بپردازیم. و این کار را داریم می کنیم. کافیست همین الان فرصتی ایجاد شود و چراغ سبزی به بعضی ها که برای بلوچ لالایی می خوانند داده شود. ببیبنیم چه ها که نخواهند کرد. درست است که حافظه تاریخی مان ضعیف است اما کور و کر که نیستیم و هنوز اینگونه نجواها دور و بر برپاست.

مولفه احساس برتری نژادی در دانه دانه گلبولهای خون ما لانه کرده و به نوه و نبیره هایمان هم به ارث رسیده است. حتی دهه ها زندگی در فضای خارج هم نتوانسته ذره ای آن را محو کند. پس ما مشکل فرهنگی داریم نه صرفا مشکل سیاسی. همین سینه چاکان سیاست از این دست، بگویند برای این مشکل فرهنگی چه کرده اند؟

تصور کنید ما را با همین وضع به حال خودمان رها کنند. آن وقت تازه شروع طوفانی مهیب خواهد بود. چه شمشیرها که از غلاف بر کشیده نخواهد شد. چه زهی زهی هایی که بر نخواهد خواست. چه شجره نامه هایی که  از این میر و آز آن حاکم علم نمی شود تا سند استحقاق شان برای سروری مجدد باشد. آن وقت تازه زمان عقده گشایی ها و سرگشودن زخم های کهنه خواهد بود. اما آنوقت دیگر کسی به راه حل قلمی نمی اندیشد. کسی پاسخ را در کتاب و اینتر نت نخواهد جست. صدای گلوله خواهد بود که به جای تق تق کیبرد از این کوهها برخواهد خواست. آن وقت می گوئیم کاش نسل های پیشین خود مسدله خود را در همان زمان حل کرده بودند و ما را از شر خود راحت ساخته بودند.

اما باشد. وقتی که برای نوشتن از دولت و دانشگاهی و ملا و سنتی و غیره باید حساب پس داد، شما که جای خود دارید شمایی که هنوز عادت ندارید بدون پیشوند " واجه" صدایتان کنند. چشم "واجه". از شما هم نمی نویسم. حدا قل فعلا نمی نویسم تا ببینم دلم چه می گوید.

رازگو بلوچ – 23 اردیبهشت 1389

۱۳۸۹/۰۲/۱۶

چه خبر از رمان دادشاه؟

بقلم: رازگو بلوچ

بد دردیست این کمال گرایی، گاهی اوقات حتی مساوی با وسواس می شود. اعتراف می کنم که از معایب بزرگم که باعث عقیم شده بسیاری از تلاش ها و آمال هایم شده است همین کمال گرائیم بوده است. کار را باید یک جایی برید. کیفیت مهمترین چیز است، اما همه چیز نیست.

باور کنید همه دقایق و ثانیه هایم به تجسم صحنه ای زندگی بلوچ دو نسل پیش می گذرد تا فضای واقعی تری را در رمانم منعکس کرده باشم، رمان دادشاه را می گویم. روی تک تک شخصیت ها کار می کنم. تییپ ظاهری شان، اخلاقشان، عقایدشان و حتی عاداتشان. گاهی اوقات این ویژگی ها را تغییر می دهم. گاه سعی می کنم انبوه شخصیت های واقعی مربوط به آن دوران و ماجرای دادشاه را حتی المقدور وارد ماجرا بکنم، وووو.

اما هر بار احساس می کنم به نوعی حق مطلب ادا نشده است، حس می کنم می شود از این ماجرا درسهای بهتری گرفت و نکته های پیچیده تری در آن یافت. این است که باز چرخه فکر و فکر و فکر و یادداشت نویسی آغاز می شود.

حدود دویست صفحه نوشته های قبلی را کنار گذاشته ام، به جز در حد مرجع متمرکز اطلاعات تاریخی ماجرا. نوشتن را از سر گرفته و ترجیح داده ام از زبان دادشاه (اول شخص) بنویسم اما بسیار کند و وسواسی می نویسم. نمی دانم اینطوری مفید تراست یا برعکس. آخر من سرعتم در نوشتن عادی خیلی بالاست و فقط در یک ماه اول بود که 150 صفحه را نوشتم آنهم در حالیکه تحقیق را همزمان شروع کرده بودم. این تغییر رویه برایم جالب است و گاه سوال بر انگیز!

مطالعه همچنان ادامه دارد. شدید. اما کم کم دیگر خواندن نقد رمان و تحلیل عناصر داستانی به تحقیق تاریخی دادشاه می چربد. دانلود نسخه انگلیسی رمان الموت Alamut والدمیر بارتول Vladimir Bartol اهل اسلونوی (اگر اشتباه نکنم اول در پاریس چاپ شده به زبان اسلونونی) برایم خیلی مهم بود. ولی Google Books فقط می گذارد همانجا آنلاین بخوانیم. گردنم خشک شده در این چند روز. نسخه کاغذای اش کاش گیر می آمد. رمانهای تاریخی جالب دیگری هم هست مثل صلاح الدین (ایوبی) Saladdin و یا یک رمان در مورد عایشه همسر پیغمبر بنام: The Jewel Of Medina که نمی دانم به فارسی ترجمه شده یا نه است و آنطور که من چند صفحه اولش را خواندم احتمالا جنجالی است. تحلیل عتاصر داستانی رمان The Kite Runner خالد حسینی را هم در سایتی پیدا کردم. افسوس که خلاصه بود و دانلود کاملش پولی بود و ماهم ویزا کارت و غیره برای خرید اینترنتی در ایران نداریم.

قرار است هفته آینده بروم نمایشگاه کتاب تهران، شاید مفید فایده بود. هر چند ناراحتم از اینکه شاید نتوانم در این فاصله مطالب جدید بفرستم.

حال سوال مهم من از شما این است: ایا رمانی به نوعی تاریخی در مورد بلوچ ها (به زبان انگلیسی یا بلوچی و یا فارسی اما نه اردو) وجود دارد که بتوانم به آن دسترسی پیدا کنم؟ اینترنت یا کاغذی بودنش مهم نیست. خلاصه و یا نقدی از آن هم در دسترس باشد ارزشمند است.

ضمنا دوستان اهل قلم و یا رمان خوان لطفا اظهار نظر کنند ایا این سرعت کند و وسواسی بودن مفید است یا باید فکری به حالش بکنم.

رازگو بلوچ 16 اردیبهشت 1389

۱۳۸۹/۰۲/۱۵

برگ زرینی دیگر در مدح خان و تحقیر بلوچ

بقلم: رازگو بلوچ

قرار شد آقای عبدالکریم ختم غائله بحث خان و بلوچ کنند ولی گویا این رشته سر دراز دارد. بار دیگر یادداشتی طولانی و تصحیح نشده ( دست کم از لحاظ نوشتاری) به سرعت از سوی ایشان به فضای مجازی فرستاده شد تا برگ زرینی دیگر به دفتر تحقیر بلوچ و مدح خان افزوده شود.

اصلا لازم نیست کسی بیاد در جواب ایشان بگوید که اینجا را تحریف کرده ای و آنجا را نادیده گرفته ای. بلکه کافیست همه چیز را در نوشته های خودشان پیدا کنیم. توجه فرمائید که طبق نوشته ایشان چگونه به عجایب هفتگانه چند عجایب دیگر افزوده شده است:

طبق همین خط اول مقاله عبدالکریم خان:

خانی به نام "رستم خان " در اوج قدرت و ابهت و ناز ونعمت یک دفعه حوصله اش سر می رود و تصمیم میگیرد همینجوری عطای قلعه نشینی و حکمرانی و مالیات گیری و عیش و نوش را رها کند و در نهایت نجابت و مظلومیت دست زن و بچه اش را بگیرد برود دور دست ها در بندر گوادر بنشیند و زندگی گم نام و فقیرانه آنجا را به قلعه و دبدبه و کبکبه اش ترجیح می دهد!!! چه می شود کرد! کار دل است دیگر! مگر بودا همین کار نکرد؟

طبق همین پاراگراف دوم ایشان:

فرماندهی نظامی به نام "مهدی خان" که این همه راه را از کجای ایران کوبیده و با کلی جنگ و گیر و دار قلعه چانف را گرفته، یکدفعه حاتم طائی دوران می شود و تا می رسد به اشرف بلوچ که اصلا قد و قواره اش هم در حد یک خان نیست، ناگهان بذل و بخشش گل می کند می گوید اشرف جان! نمیدانم چرا از قیافه ات خوشم آمده بیا این قلعه نا قابل دو دستی تقدیم شما بشین تویش و حالش را ببر! خدا بدهد شانس!

ایضا طبق همان پاراگراف دوم (و اطلاعات قبلی ارائه شده توسط شما):

این آقای اشرف سر و مر گنده در قلعه می گردد که همین معتمد و دستیار خودش ملک محمد یکدفعه! مهر مبارکی ها به دلش می نشیند و بخاطر آنها سردار و قوم خود را می کشد و یکراست می رود پیش عیسی مبارکی که عیسی جان دیدم شمای به این نازی و دسته گلی و نژاد برتر (خدا قسمت همه بکند!) همینطوری دارید بیکار توی گوادر و اینجا و آنجا می گردید، چرا این سردار نخراشیده و غیر نژاد برتر ما باید بنشیند توی قلعه و اورت بدهد. این بود که بخاطر گل روی شما او را کشتم و حالا بروید که قلعه مال شما باشد بهتر است. ما بلوچ ها کجا و قلعه نشینی کجا!
اصلا نه اینکه خدای نکرده نقشه و وعده وعید و تطمیعی در کار باشد! همه اش برای رضای خدا بوده و شاید هم خدمت خلق!

فکر نکنم دیگر لازم باشد سطر های بعدی را جلوتر بروم. العاقل بالاشاره.

ضمنا لطفا هی نگوئید حکومت این خان و آن خان. بگوئید ضابط! ضابط هم یعنی متولی گرفتن مالیات برای حاکمان بالاتر که معمولا در بلوچستان حاکمان بم و کرمان بوده اند.

حکومت کردن آداب و قواعدی پیچیده و عالی تر دارد که در عصر معاصر به جز دوست محمد خان در بلوچستان غربی و خوانین قلات در بلوچستان شرقی کمتر کسی دارای آنها بوده است. مثلا آیا شنیده اید که همین بفرموده شما حکومت گران رفته باشند خارج از نواحی بلوچ نشین مثلا سیستان، خراسان، کرمان و یا بندر عباس را تسخیر کرده و حداقل به عنوان همسایه و رقیب جدی آنان شناخته شده باشند؟ ( البته منظور در کتب تاریخی معتبر است و الا اگر به ادعای نوه های بعضی ها باشد شاید ما سالی دو سه بار کاخ بیرمنگام و باکینگام را هم فتح کرده باشیم. کسی چه می داند!)

ببخشید که به زبان طنز متوسل شدم. آخر متقاعد شده ام که از مادر نزائیده کسی که بتواند شما را مجاب کند که در دنیا کسی از شما بهتر می داند و یا منصف تر است.

رازگو بلوچ – 14 اردبیهشت 1389

۱۳۸۹/۰۲/۱۳

عكس: بلوچستان زيبا يا چشمان متعصب ما

رازگو بلوچ
نميدانم من تعصب دارم يا بلوچستان مان زيباست! من كه زيبا تر از اين مناظر، جايي در دنيا سراغ ندارم. بگذاريد ديگر هيچ نگويم تا عكس ها خود بگويند. اين ها محصول سفري در زمستان سال گذشته اند. ميدانيد اينجاها كجاست؟


۱۳۸۹/۰۲/۰۹

طرح ظلم خوانین، کی آری و کی نه؟

بقلم: رازگو بلوچ
سعی می کنم مطلبم از منظری کلی بیان شود هر چند کتمان نمی کنم که واکنش ها و حساسیت های آقای عبدالکریم خان عزیز ناچار به نوشتن مان کرده است:

هر از گاهی اینجا و یا هر جا از اینجانب و یا هر کس دیگر ممکن است مطلب و یا اشارتی در نکوهش حالات و روابط گذشته خان وبلوچ ذکر شود. احتمالا سه نوع واکنش ممکن است در قبل اینگونه تذکره ها ابراز شود:

1- بدیهی است عمده آنان که خود را از تبار خوانین می دانند بطور غریزی و بر حسب تعصب طایفه ای بر آشوبند که به نام مقدس طایفه شان و فلان سردار معظم شان توهین شده و چه بسا اگر دستشان برسد در فضای حقیقی زندگی و خارج از انترنت نیز او را رها نکرده و چه آشکار و چه پنهان نفرت و انتقام جویی خود را نثار وی خواهند کرد.

2- در نقطه مقابل اکثریت رنج کشیدگان سابق که یا خود مذلت و مشقت آن دوران را چشیده اند و یا از اجداد خود یا دیگران شنیده اند دلشان خنک شده و دعا به جان نویسنده حق طلب خواهند کرد.

3- عده ای معدود تر هم هستند که یا به مروراز درجه حساسیت شان کم شده و چندان وقعی به موضوع نمی نهند و یا حتی ممکن است با وجود قبول حقیقت ماجرا، طرح آنرا بخاطر بعضی مصلحت ها در اولویت نمی بینند.

تا آنجا که به شخص اینجانب مربوط می شود هر سه این استراتژی ها و واکنش های بر خواسته از آن غلط است و می توان با قدری تعدیل در نگرش هر سه نوع به استراتژی بهینه تری دست یافت . بگذارید موضوع را با طرح این سوال ترکیبی شفاف تر کنیم: در چه شرایطی طرح ظلم خوانین لازم نیست و در چه شرایطی لازم است؟



الف) در چه شرایطی طرح ظلم خوانین لازم نیست؟

1- اگر عمده شان پذیرفته باشند که گذشته اسف باری داشته ایم اما نبش قبر را هم مفید فایده ندانیم.

2- اگر مصداق " توبه بر لب دل پر از ذوق گناه نباشند". یعنی جنایات دیروز را فخر امروزشان ندانند. و به بهانه هایی چون زنده کردن تاریخ بلوچ و غیره بر زخمی که دیروز زده اند نمک نپاشند و به همان بهانه اسباب تحقیر دیگران و تقدیس خود را فراهم نکنند.

3- اگردر رفع نظام چندش آور، غیر انسانی، غیر اخلاقی، غیر علمی ، عیر مرسوم و بازدارنده کاستی و طبقاتی به جای مانده از دیروز بکوشند و دست کم بزرگان و نخبگان شان علنا وعملا اقرار کنند که از آن بیزارند و حاضر به جبران مافاتند تا با یکی شدن حقیقی همگی مان به سرعت به سمت اعتلای ارزشهای انسانی و توسعه اجتماعی گام بر داریم.

4- اگر بر بعد منفی روحیات قدرت طلبی و خود بزرگ بینی شان لگام زده و بعد مثبت آن را که همانا اهل سیاست و کیاست بودن و داشتن روحیاتی نرم و منطقی است برای جامعه بکار گیرند.


ب) در چه شرایطی طرح ظلم خوانین لازم است ؟

1- اگر مشاهده شود افکار منفور و غیر انسانی و روحیه جاه طلبی گذشتگانشان در قرن 21 هم به نسل های بعدی شان منتقل شده و آنها را دچار توهم مجدد نموده است.

2- اگر مشاهده شود سر سختانه از کارنامه ضد انسانی گذشتگان خود دفاع کرده و آنرا مایه مباهات خود می دانند و حتی در مقابل نقد معمولی آن به تندی واکنش نشان دهند.

3- اگر حتی آگاهان، نخبگان و تحصیلکردگان شان هم هنوز دچار دو گانگی ارزشی اند و در حالیکه خود در کشورهای آزاد و بدون تفاخرات پوچ و رتبه بندی های قرون وسطایی از مواهب ارزشهای انسانی برخوردارند و حتی مدعی دفاع از آنند، آنجا که به خودشان مربوط باشد، حرفها و روحیات فسیل شده قرون وسطائی شان را تجویز می کنند.

4- اگر مشاهده شود که حتی با وجود داعیه آگاه و مترقی بودن، نوبت به طرح مسائل فوق که برسد دقیقا مثل یک بلوچ کوه نشین و درس نخوانده تعصبات شدید طایفه ای شان را ملاک عمل قرار می دهند.

5- آنگاه که به راحتی به مبارزان مقدس و یا غیر مقدس بلوچ تاخته و آنان را را به چوب شماتت و بدنامی رانده و در ذکر بدکاریهایشان از هیچ کوششی فرو گذار نمی کنند اما نوبت به گذشتگان حتی دور خود شان که برسد یک نقد ساده را بر نمی تابند و چون اسفند از جای بر می جهند.


حال اقای عبدالکریم خان بگویدن با کدام ردیف مخالفند و اگر موافقند در مورد کدام ردیف عملا اقدام مثبتی انجام داده اند؟ کاش ایشان  که سی سال است ایران نیستند این تحولات خزنده و زیر پوستی را که امروزه در بطن جامعه در جریان است با خون و گوشت لمس می کرد و نمی گفت که دیگر در بلوچستان اثری از تفکر خان و خانی نیست و آنها در قدرت نیستند.

ما از قدرت گرفتن آنها هم بدمان نمی آید، اما بشرطی که بعنوان عضوی از ما و نه علیه ما هوس قدرت بکنند. شما دهه هاست که بروز نیستیتد. مسائل و شرایط خیلی عوض شده است.
رازگو بلوچ - 8اردیبهشت 1389

۱۳۸۹/۰۲/۰۶

عبدالکریم ورازگوبلوچ: تحریف تاریخ یا چیرگی آهورانی ها بر مبارکی ها

امروز (6/2/89) پس از چند روزی سیر و سفر برای موضوع دادشاه و رخدادهای معاصر مرتبط با آن، سری به دنیای مجازی زدم که متوجه شدم آقای عبدالکریم عزیز در نوشته ای پذیرایی مفصلی از ما کرده است و البته چند عزیزی در غیاب ما به ایشان پاسخ هایی هم داده اند. بناچار فعلا از نوشتن سفرنامه صرف نظر کرده و حال خدمت ایشان معروض می دارم که:

از نکات مثبت مطالب شما آغاز و با مشترکات مان ادامه داده و سرانجام با ذکر پاره ای از اختلافات اجتناب ناپذیر جمع بندی می کنم.

1- اولین ویژگی مثبت شما این است که می خوانید و می نویسید و پاسخ می دهید. پاسخ تان اگر چه تلخ اما برای من بسی گواراتر از بی تفاوتی انبوهی از دوستان موافق و هم نظر است و حقیقتا شما را به آنها ترجیح می دهم.

2- جذاب ترین بخش نوشته تان آنجا بود که از بروز اختلاف بین شگیمی ها و مبارکی ها احساس نگرانی کرده بودید. اصلا مهم نیست از کجا به این نگرانی رسیده بودید. همین حساسیت و لو نابجا ارزشمند است.

3- اما در خصوص همین موردبالا (شماره 2) باید از دردی مشترک بگوئیم: اینکه پنداشته بودید با نوشتن مقاله ای حقیر در وبلاگی حقیرتر ممکن است فردا بین شگیمی ها و مبارکی ها دعوایی در بگیرد. پیرمرد نازنین! اینبار این من هستم که به جای هم نسلی های خود خجالت می کشم. اگر بگویم حتی یک نفر هم در شگیم و چانف و آهوران این مطالب را نخوانده و نه رازگویی می شناسد و نه عبدالکریمی را، گزاف نگفته ام. (قطعا شمای حقیقی را می شناسند منظورم عنوان مجازیتان بود). عبدالکریم جان، اینجا حتی مطلبی که در روزنامه های محلی نشر شود در جامعه سنتی تقریبا هیچ بازتابی ندارد چه رسد به اینترنت که به جز عده ای انگشت شمار آنهم در شهرهای بزرگ و اصلی استان کمتر کسی به آن دسترسی دارد و یا به اینگونه مباحث اظهار علاقمندی می کند.

4- با وجود آنکه دلم نمی اید وارد جار و جنچال های چندش اور متداول شوم اما مجبورم اندکی شما را به تامل وادارم. فقط این شوخی را از بنده نوشان جان فرمائید و ناراحت نشوید که می دانم " پیرین کپوت رامگ نبیت – کفتر پیر آموختنی نیست " و شما روی حرف خود که حاصل ژن، تربیت و تجربه ای بیشتر از نیم قرن است خواهید ماند.

4-1 اگر نوازشنامه شما را به کسی بدهم بخواند که مرا می شناسد، اگر از خنده فقط غش کند و نمیرد شانس آورده است و مسلما تا یک ماه نیاز به لطیفه جدید نخواهد داشت. بس کنید آقا! شما که قطعا انسان عاقلی هستید! نوشته های آدم نشانه سلامت روان او هستند: عامل انگلیس! بازیگر نقش مهدیخان! حنایی که رنگی ندارد! اخلالگر! پیراهن عثمان!!!! برای خودمان چه قدرتی بوده ایم و چه نقشه های مرموزی در سر داشته ایم و نمیدانستیم! راستش ته دلمان خوش بحالمان شد. خوب شد یکی پیدا شد و قدرت های نهان ما را کشف کرد! می دانید این نوع ادبیات شما خوانند گان را یاد کسانی می اندازد؟ دوست دارید شما را از جنس همان ها بدانند؟

4-2 تاکی، تاکی، سیاه و سفید؟ (بابا تلوزیون رنگی هم آمده بازار- شوخی بود). تا دیروز رازگو خوب و بچه مثبت، امروز یکدفعه دانشمندی در آزمایشگاهش چهره مخوف واقعی اش را کشف می کند! اینهمه دانشمند کارکشته چهره شناس داریم چرا حال و روزمان این است؟! همه یا قهرمانند چون حرف دل ما را زده اند و یا دشمن دیرینه اند چون علیه مان چیزی گفته اند!
حالا جالب است که من فقط از کتابی گفته ام که آنهم حتی به زبان بلوچی و نه توسط یک غریبه که توسط نوه خود اشرف آهورانی که زنده است نوشته شده است. همین چند سطر ذکر نام این کتاب یکدفعه رازگوی مثبت را به منفورترین فرد تبدیل می کند! چرا که در آن یک بلوچ و نه یک خان به خود اجازه داده است که روایت خود را آنهم از خانواده خود که تاریخ ساز بوده است بیان کند. یک لحظه تجسم کنیم که یک چنین کسی در راس وزارت فرهنگ و ارشاد ند و اختیار دار امورات کشور!! چه جهنمی آنوقت ما خواهیم داشت!!

4-3 اصلا قصد ورود به بحث دائمی در مورد دروغ یا راست بودن یادداشت های شما که با تیتر " بلوچستان در گذر زمان" روی اینترنت گذاشته اید ندارم. چون اصلا انتظار ندارم چنین مطالبی نه از شما و نه از کسی دیگر کاملا راست و یا بدون غرض باشند. مطلعین شایسته تری برای نقد شان وجود دارد و ما به نوبه خود صرف نظر از نیت شما از آنها بهره خواهیم گرفت ودعا به جانتان خواهیم کرد.

4-4 و اما یک مشکل اساسی در مورد اینگونه تاریخ نگاریهای بعضی از بلوچ ها وجود دارد که اتفاقا بنده در همین مقالات آخرم به آنها اشاره رفته ام: کسانی چون جنابعالی بلوچستان را چند قلعه در دهات های بلوچستان می بینند که ایل و تبارهایی مشخص به نام خوانین بر سر فتح آنان در ستیز یا در سازشکاری اند و گاه یکی را فتح و دیگری را ظفر نصیب می شود. همین! حال آنکه این جنبه از تاریخ فقط یک جنبه و اتفاقا تاریک ترین جنبه آن بوده است.

شما نمی گویئد از آن پیر مرد مفلوک که به چوبه ای حلقه پیچ شده و مجبور بود تمام روز به آفتاب سوزان چشم بدوزد تا آنکه زن فرتوتش از زیر سنگ هم که شده 5 کلدار پول زور خان را تهیه کند. شما نمی گوئید از بلوچی که به حکم خان پهلویش را با کارد بریده و با تنبیهی شبیه به صلیب کشیده شدن جان می دهد. شما نمی گوئید از آن روستایی که مجبور بود دهان پر آب کند و برود بالای نخلی که خود با عرق جبین کاشته است که تا بای خان خرما بچیند و مبادا آن بالا دانه ای خود خرما خورده باشد. شما از شلاق و گلوله خان بر زارع بی پناه نمی گوئید. برای شما برشمردن اجداد 50 نسل پیش فلان خان مهم است که هر گز چند نسلی بیشتر در بلوچستان نبوده اند و هنوز هم چون هیلتری های نژاد پرست عارشان می آید که خود را هم جنس بلوچ بدانند و با او در شرایط مساوی مراوده و وصلت داشته باشند.

تاریخ بلوچستان نه فقط تاریخ رقابت این خان زاده با دیگری سر مالیات چهار تا نخل فلان دهات است. بلکه تاریخ شعر و ادب و افسانه و فولکلور او هست، تاریخ پیدایش و نشر انواع موسیقی غنی او چون لیکو و موتک و زهیرونک و صوت و سپت او هست. تاریخ حفر قنا تهای عریض و طویل او چون یزدی ها هست. تاریخ اعجاز در ابادانی و نخلداری و برنجکاری او به سبک شمال در این برهوت هست، تاریخ نحوه تکامل خانه سازی اواز گدام تا کپر و تیپ و باجگیر هست. تاریخ انواع سوزندوزی های ظریف او هست . تاریخ انواع طرحهای زرگری و جواهر سازی او هست. تاریخ میارجلی و مهمانداری او هست. و تاریخ خیلی چیزهای دیگر که در عصر رقابت های فرهنگی امروز نشان و هویت فرهنگ بلوچ گشته است.

من از شما خواهش می کنم اگر در نیت تان که گفته اید کمک به ثبت تاریخ بلوچ است اخلاص دارید پس بشتابید و علاوه بر آنچه که با زاویه نگاه فعلی تان گرد آورده اید بیشتر به اعماق و لایه های دیگر تاریخ این سرزمین وارد شوید و بگذارید ظلمی که بر بلوچ از ناحیه خان رفته است تا همین جا ختم شود.
نمیشود هم خان بود و غرق در لذت یاد آوری دوران لجام گسیختگی و زدن و بستن و کشتن بلوچ و فخر خون و نژاد برتر بر او فروختن و هم در عین حال دم از بلوچ و درد او و سرنوشت او زدن.

در آخر چون می دانم با وجود این سوء ظن بی مورد، از فضل و کمال کم ندارید این دو شعر را بی مناسبت نمی بینم :
سبحه بر کف، توبه بر لب دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو

رازگو بلوچ – 6/2/1389

۱۳۸۹/۰۲/۰۲

تحریف تاریخ یا چیرگی اشرف آهورانی بر مبارکی ها

بقلم: رازگو بلوچ

همانگونه که قبلا عرض شد مشکل تاریخ نگاری در بلوچستان فقط مکتوب نشدن آن نیست و بلکه مسئله بسی فراتر از آن است. به وضوح به نظر می رسد که دو نوع تاریخ پردازی مختلف با دو نوع پیشداوری و انحراف از واقعیات به معنای علمی به وضوح در این جامعه وجود دارد:

 یکی تاریخ پردازی طبقه خوانین سابق که محور توجه آنان اغراق در ابهت و در عین حال محبوبیت همه افراد هم فامیل خود(اعم از آنانی که رسما عنوان خانی را در منطقه ای مشخص داشته اند و یا دیگرانی که رسما خان نبوده اند بلکه به مثابه شوالیه هایی در خدمت خان هم فامیل خود بوده اند) و برشمردن انبوهی از اسامی ریز و درشت از این دست است.
دیگری تاریخ پردازی سایر اقشار بلوچ است که در نکوهش اعمال و رفتار گروه اول بوده و شجاعت و اقتدار آن دسته از عشایر و روستائیان بلوچ را بر می شمرد که یا علیه خوانین علم شده و حتی بر آنها چیره شده اند و یا اینکه زحمت بی منت برای آنان کشیده و با وجود داشتن سهم عمده را در پیروزی هایشان، خود کمترین نام و نشا نی در تاریخ نگاری گروه اول نداشته اند.

نگارش تاریخ شدیدا با ایدئولوژی همراه است و لذا چه بسا ثبت آن زیانبار تر و محو کردنش اولی تر است. قبل از علاقمند بودن به ثبت تاریخ ، باید مشتاق درس گرفتن از آن باشیم. تاریخی که به درد درس گرفتن نخورد احتمالا جز فخر فروشی گزافه گویانی بیش نیست که در پی زهر آلود کردن فضای زمانند.

وقتی که مسائل زنده روز در قرن پر از رسانه 21 آنگونه خلط مبحث می شود که تشخیص سره از ناسره دشوار و گاه ناممکن است، چطور می توان به گفته ها و نوشته های این و آن در مورد انبوهی از حوادث دهه ها و قرون گذشته اتکا کرده و واقعی شان پنداشت؟

از این روست که می بینید ما به جای ثبت صرف تاریخ به یافتن نکاتی انسانی محورانه از آن مشغولیم که تا چراغ راه آینده باشد. نه اینکه همان حال و روز فضاحت بار گذشته را به خورد کودکان و نوباوگان نسل جدیدمان بدهیم و اذهان شان را با جاه طلبی، خود خواهی، لجاجت و جنگ افروزی های نسل های گذشته مسموم کنیم.ا

می دانم که گفتن این حقیقت برای بسیاری تلخ و موجب رنجش خواهد بود اما امیدوارم منظورم به خوبی درک شود اگر می گویم که در مجموع، نسل های گذشته بلوچ، ارمغان خوبی برای ما نداشته اند که بخواهند افتخار آنرا به رخ مان بکشند پس همان بهتر که یا از گذشته توبه کنند و یا دست کم دست از سرمان بردارند تا خود به فکر چاره باشیم و شاید لازم باشد که از صفر آغاز کنیم.

انگیزه نوشتن این متن اگر چه کلی بود ولی بطور اخص با خواندن کتاب "نمیرانین سرانی شوهاز" نوشته محمد ایوب بلوچ که کاملا تصادفی بدستم رسید فهمیدم که چقدر فاصله عمیق است بین این دو نوع تاریخ نویسی بلوچ. در حالی که یکی اقتدار و تقدس مبارکی ها را نا عرش می برد دیگری که امثال نویسنده این کتاب باشد، ضعف و زبونی شان در مقابل عشایر آهوران و اتکاء شان به فریب برای جنایت را به تصویر می کشد.

جالب اینکه نویسنده کتاب نوه همان اشرف شیر محمد معروف به فاتح قلعه چانف است که هم اکنون در کمال ساده زیستی در عسلویه به کارگری مشغول است و نه ادعای حزبی و سیاسی دارد و نه معتقد به اصالت نژاد خود در مقابل دیگر بلوچ هاست.

کدام سمت را باور کنیم؟ در فرصتهای آتی نتایج مصاحبه هایی را برای رازگشایی در اینخصوص منتشر خواهیم کرد. تا تکمیل شدن تحقیقات منتظر باشید و یا خود مصاحبه شونده ما باشید.

رازگو بلوچ – 1/2/89

۱۳۸۹/۰۱/۳۰

مباركي ها: از درويشي تا خاني در كوههاي آهوران


به قلم: رازگو بلوچ

در زمان سلطه حسين خان شيراني (نارويي) در گه (نيكشهر)، درويشي به نام "خير محمد" در حوالي چانف زندگي مي كرد كه به شيوه اسلاف خود با زهد و گوشه گيري روزگار مي گذراند. او گويا از بازماندگان عده اي از عشاير شيراز بود كه چند نسل پيش از آن ديار كوچ كرده و در دل كوههاي آهوران بلوچستان ماندگار شده بودند و معروف ترين شان فردي به نام "مير مبارك" بود كه در زهد و عرفان الگوي ديگر اهل قبيله اش محسوب مي شد.

شيراني ها خود مهاجراني از سيستان افغانستان و از تيره نارويي ها بودند و درمقطعي كه هم نژادان افغاني شان در بخشهايي از ايران جولان مي دادند، فرصت پيدا كردند كه رفته رفته در بلوچستان ايران مستقر شده و با سست شدن پايه هاي حكومت هاي محلي بلوچ، خود را جايگزين آنها كنند.

سر انجام سلطه افغانها بر ايران به پايان رسيد؛ اما شهد گواراي قدرت به گونه اي به شيراني ها چسبيده بود كه براي تحكيم آن نه از كشت و كشتار و تاختن بر قبايل محلي بلوچ لحظه اي فروگذار مي كردند و نه از زد و بند و ائتلاف با نمايندگان حكومت هاي مركزي ايران كه بعد از رفتن افغاني ها روي كار مي آمدند.

در جريان تركتازي هاي حسين خان شيراني از نيكشهر به دهات هاي مجاور بود كه مقرر شد به مير هاي " بون نو" در دشتياري حمله ببرند. اين جنگ از جهاتي براي مهاجمان كليدي بود وخان شيراني مي خواست به هر قيمتي برنده آن باشد. او تمام ساز و كار خود را بكار گرفت اما هنوز دلهره داشت كه مبادا خللي در پيروزي او پديد آيد.

اين بود كه به توصيه يكي از نزديكانش مقرر كرد كه ملايي تعاويذ نويس بيايند و از او بخواهند كه با كرامات خود آنها از شكست مصون دارد. به او گفته شد كه درويشي صاحب كرامات در كوههاي آهوران حوالي چانف زندگي مي كند كه عشاير محلي بلوچ براي گرفتن تعاويذ و دعاي خير نزد او مي روند.

خان مغرور به گرفتن تعاويذ اكتفا نكرده و براي تضمين پيروزي خود دستور داد كه خير محمد درويش را همراه خود به جنگ ببرند. در شرايطي كه در مقابل اراده خان هيچ اما و اگري پذيرفتني نبود، خير محمد تارك دنيا همراه مهاجماني شد كه قصدشان قتل و غارت عده اي ديگر بود.

جنگ با پيروزي چشمگيري براي خان شيراني همراه بود و اين بود كه حسين خان به كرامات خيرمحمد معتقد شده و وجود او را در تشكيلات خود ضروري ديد.

اما گويا براي خير محمد وضع بر عكس بود. او نه فقط علاقه اي به دنيا و قيل و قال آن نداشت و از قرابت با خان لذتي نمي برد بلكه از آن بدتر  خبر ناگوار فوت زنش بود كه بعد از برگشت از جنگ به او دادند.

خان سرمست و شادمان از پيروزي براي آنكه درويش مغموم را نوازش كرده و به الطاف اميدوارش ساخته و در حلقه خود نگاهش دارد، دختر خود "جان بي بي" را به عقد او در آورد.

حاصل اين ازدواج سه پسر بود به نامهاي " رستم خان، سرفراز خان و موسي خان" كه با اراده  و تصميم خان مقرر شد به جاي عبادت و مراقبه در كوه و دره ها، به تمرين با اسب و شمشير در قلعه او مشغول شدند. از آنجا كه طبق يك قانون طبيعي فرزندان دورگه معمولا بسيار توانمند تر و باهوش تر مي شوند، آن سه لياقت نشان داده و چشم خان را مي گيرند، و لذا با آنكه در فرهنگ بلوچي ، هويت نژادي از سمت پدر به ارث مي رسد اما خان آنها را بسيار عزيز و نزديك به خود دانسته و به هر كدام حكومت يكي از دهات هاي اطراف را مي بخشد: رستم خان حاكم چانف مي شود، سرفراز خان حاكم سرميچ و موسي خان حاكم اسپكه.

موسي خان با ازدواج  خود با مهربي بي دختر مهيم خان لاشاري نه فقط پايه هاي حكومتي خود را مستحكم تر مي كند بلكه بدين ترتيب هويت نژادي خود را  از طايفه اي عادي و فاقد قدرت به دو طايفه داراي قدرت در محل (مير لاشاري ها در لاشار و شيراني ها در نيكشهر ) پيوند زده و بدين ترتيب  ظهور طايفه اي جديد در عرصه قدرت محلي در آن منطقه را اعلام مي كند.

نخستين ابراز وجود و قدرت نمايي مستقل اين طايفه در نسل بعد و توسط فرزند او عيسي مباركي انجام مي شود كه موفق مي شود بعد از 12 سال ياغيگري و كشتار (جنگ با نصرت و اشرف آهوراني فاتح قلعه چانف ، جنگ و كشتار عليه شگيمي ها ) با دولت (پهلوي دوم) هماهنگ شده و سمت هاي بخشداري سرباز، بخشداري بمپور، فرمانداري ايرانشهر و نمايندگي مجلس را از آن خود كند. او يكي از همان اضلاع اربعه خاتمه دهنده طغيان دادشاه است.

اينگونه است از پدر بزرگي درويش و زاهد، نوه اي بر مي خيزد كه براي خود خاني تمام عيار مي شود! بلوچستان سر زمين عجايب بوده است!
در پرورش و احيانا تصحيح اين مبحث تاريخي ياري رسان ما باشيد.
رازگو بلوچ - 30 فروردين 1389

۱۳۸۹/۰۱/۲۹

نژاد پرستی ما و مشکل تحقیق تاریخی

بقلم: رازگو بلوچ

واقعه عجیبی است. به هر کس که راهنمائیم می کنند برای پرسجوهای تاریخی بلوچ، در می یابم که برای هفتاد نسل گذشته خود هم داستانها دارد، از کرامات عرفانی و دم مسیحایی اجداد خود تا جنگاوری و فتح و حکمرانی شان! هر کسی خود را پاک ترین خون و منسوب به مقدس ترین چهره های تاریخ می داند! قتل و کشتار و زورگویی را هم که کتمان نمی کند هیچ، سند قدرت و افتخار قبیله خود می داند.

حال همین افراد همه چیز دان و خدای تاریخ، از ذکر نام دیگر بزرگان غیر هم طایفه یا هم طبقه خود هم استفراغشان می آید چه رسد به اینکه به تذکره تاریخی شان بپردازند.

عده نام هایی که فقط در یک برش تاریخی 25 ساله بین ظهور تا سقوط رضا شاه (پهلوی اول) هر کدام از طوایف مدعی بلوچ به عنوان حاکمان و سرداران و مبارزان و نام داران تاریخی بلوچ به شما تحویل می دهند در مجموع شاید از هزار نام هم بگذرد! و هر کدام شجاع تر و بلند آوازه تر از دیگری!

معلوم نیست ما با اینهمه قهرمان و پیشواو سردار چرا حال و روزمان این است! دیروز ظلم و جنایت و حتی خیانت و امروز فخر فروشی برای همان جنایت و خیانت! جالب است که از بیرون که نگاه بکنیم آوازه این سرداران موهوم تا همین بم و کرمان یا سند و پنجاب و سیستان و خراسان که همسایه گان دیوار به دیوار مانند هم نرسیده! و هر قبیله ای فقط خود آنها را به خاطرسپرده و با اغراق تمام تبلیغشان می کند. ( حساب افسانه های کهن جداست). کی این قوم توبه ای خوا هد کرد از جنس نصوح از گذشته بیراهه خود؟

حال درد من کجاست در این وسط؟ باور می کنید از هر کسی در مورد موضوع مطرحی چون دادشاه تحقیق می کنم جز همان خلاصه ای که در اشعار کلمتی و روانبد آمده چیزی بیشتر نمی داند. اما برای پدر بزرگهایی که 500 سال پیش داشته یک شاهنامه برایتان می سراید و تحویل می دهد!

شنیده ام در افغانستان هم همینگونه و بلکه بدتر است و هر کسی قبیله و دره و قله خود را قلب افغانستان می داند و دیگران را یا مزاحمانی بیحاصل و یا بردگانی بی مزد و منت می پندارد. حال و روزشان هم که مستحضر همه است.

شما را به هر آئینی که دارید قسم اگر چیزی می دانید که موضوع تحقیق ما را پر رونق تر کند دریغ نکنید و لو به ضرر پدر بزرگانتان باشد. شدیدا منتظریم.

رازگو بلوچ 30 فروردین 1389

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)