۱۳۸۹/۰۳/۲۹

کهن و هوشاپ: جلوه های تمدن دیرینه بلوچستان



بقلم رازگو بلوچ

اصلا لازم نیست برای اثبات متمدن بودن خود احساساتی شده و از در تعصب درآئیم. درست است اینکه جغرافیای بسته و خشک، یراکندگی قبایل در گستره ای وسیع، هجوم مکرر و بیرحمانه اقوام و ملل قوی تر و هزاران دلیل دیگر باعث شده است که امروز شاید تمدنی پر رنگ تر و همه جانبه تر از دیگران برای عرضه کردن نداشته باشیم. اما این هرگز بدین معنا نیست که ما همیشه با فاصله ای این چنینی با قافله تمدن بشری در حال حرکت بوده ایم.
با یک نگاه ساده می توان دریافت که ما از اساس و قدیم متمدن بوده ایم. "کهن" که امروزه شکل معرب آن –قنات- بیشتر رایج است و "هوشاپ" که معادلی دقیق برای آن در فارسی نیافتم از ارزشمندترین جلوه های تمدن این مرز و بومند.

قنات:
تاریخچه قنات ها را مطالعه می کردم. می گفند قدیمی ترین شان قنات قصبه در گناباد است، به طول 33 کیلو متر و با قدمتی 2500 ساله. ما در مکران قنات هایی داریم که هیچ کس نمی داند طول شان تا کجا می رسد و کی حفر شده اند. بررسی کارشناسانه ای در باره انجام نشده است، ولی این موضوع چندان دور از ذهن نیست که طول این قنات ها کیومتر ها و قدمت شان قرن ها و شاید هزاره هاست.

شاید بتوان گفت تاریخ حیات و تمدن در مکران با قنات آغاز می شود، چه بدون آن در این وادی بی حاصل با خشکسالی ها مکرر هفت ساله، یکجا نشینی و آبادانی امکان پذیر نبوده است. به همین دلیل است که در جای جای بلوچستان دهها قنات کنار هم ایجاد شده که قدمت یکی شان ممکن است کمتر از یک قرن و قدمت دیگری یک هزاره آنسوتر است.


به برکت همین قنات است که نه فقط ایجاد باغات و نخلستان  و کشتزارهای متداول دور و بر بلکه حتی برنجکاری به سبک شمال هم در این دشت خشک امکان پذیر شده است، امری که از نگاه یک تازه وارد به یک افسانه و توهم شبیه تر است.



هوشاپ:
 این سازه از جلوه های منحصر به فرد بلوچ است. در دل دشت و دامنه ها، آنجا که ممکن بود در پی فصل ها و حتی سال ها "کور رند" یا سیل و سیلابی عبور کند و بعد چند ساعت یا روز محو گردد، سنگ روی سنگ می چیدند گاه حتی تا ارتفاع دو متر ، شبیه یک سد سنگی که به آن "سندات" می گویند، اما نه فقط به نیت جمع آوری آب، بلکه برای ته نشین کردن ذره ذره خاک رسی که همراه سیلاب به دور دست ها می رود.

اینگونه بود که به تدریج در پس دهه ها در دل " سیه دن" های خشک و بی حاصل هم جلگه های وسیع و پر حاصلی پدید می آمد که در سالهای کشنده خشک سالی هم قابل کشت دیم بود و زیستگاهی در خور در دل آن دشت های سوزان.

در لغت نامه دهخدا و جاهای دیگر اشکال احتمالی این واژه را گشتم. چیزی یافت نشد که بدین معنا باشد. البته همیشه فکر می کردم واژه "خوشاب" یا "خوش آب" در این شعر فایز دشتستانی به همین معناست. بخصوص آنکه این شاعر در حنوب و در جغرافیایی شبیه بلوچستان زندگی می کرده است:

نــه هــر بالانشینی مـاهتـاب است

نه هر خاك و گلی در خوش آب است

نــه هـر كس شعر گوید فایز است او

نــه هـرتـركـی زبان افراسیاب است

توضیخات:
سیاه دن" دشت هایی پوشیده با سنگریزه های سیاه در بلوچستان
هوشاپ: زمینی که آب در آن می خشکد، جلگه های مصنوعی بلوچستان
کهن: به فتح کاف، تلفظ واژه فعلی قنات به زبان بلوچی

فرصت شود حتما عکس هایی از این سازه تهیه تقدیم می کنم. منت روی من خواهید گذاشت اگر در حال عکسی دارید برایم ایمیل کنید تا همین صفحه را زینت کند.

رازگو بلوچ – 29 خرداد 1389

۱۳۸۹/۰۳/۱۷

معرفي و نقد كتاب و مولفين بلوچ: جهانديده و بيجارزهي

بقلم: رازگو بلوچ

هردويشان چندان نيازي به معرفي من ندارند. يكي شان – كه آقاي عبدالغفور جهانديده باشد- دكتراي ادبيات دارد و استاد دانشگاه است. دومي شان آقاي انور بيجارزهي كه همه عرصه ها را از فيلم سازي و شعر و تئاتر و نوشتن و آزموده و جايگاهي در خور در تلوزيون محلي هامون هم كسب كرده است.

شايد بيشتر از يك سال بگذرد از آن روزي كه آقاي بيجارزهي را در فرودگاه ديدم و او از اثر جديدش "هاني و شي مريد" گفت و يك نسخه از آن را در همان پرواز به من داد. من هم تا به مقصد نرسيده بخش اعظمش را خواندم. اقاي بيجارزهي به فولكلور بلوچي و به خصوي به افسانه هاي آن بسيار علاقمند است و قبل از آن نمايش "شهداد و مهناز" را هم به صحنه برده است و فيلم هاي مستندي در باره "كمالان" و "سفال هلونچكان" ساخته و نشر كرده است. كتاب شعر "هامون و تفتان" هم اولين اثر چاپي اوست. گويا در حال حاضر دانشجوي ارشد ادبيات فارسي هم است.

آقاي دكتر جهانديده هم از معدود عزيزاني است كه ديگرجاي پاي خود را در ميان دست اندركاران زبان ادب بلوچي تثبيت كرده است. تصحيح و مقدمه نويسي ونشر "ديوان مولوي عبدالله روانبد" كار اخير اين استاد دانشگاه دريانوردي و علوم دريايي چابهار است و البته كارهاي ديگري هم در اين حوزه داشته است. آنگونه كه پيداست دو كار "فرهنگ لغت دو زبانه بلوچي-فارسي" و "نامنامه بلوچي" را در دستور كار قرار دارد.

اينكه نام اين دو عزيز را در يك مقوله آورده ام قبل از هر چيز برمي گردد به دليل سه وپژگي كمياب و گرانبهايي كه هر دو دارا هستند: پشتكار، پشتكار و پشتكار. خوشبختانه عده آن دسته از عزيزان كه در مقطعي از زندگي خود به فرهنگ وادب بلوچ متمايل مي شوند كم نيست اما مسئله اين است كه بيشترشان بلافاصله با يافتن اولين فرصت سياسي، اداري، اجتماعي و اقتصادي از گردونه خارج شده و فقط به عنوان "مهمان ويژه" حاضر مي شوند پا به اين وادي بگذارند.

يادم مي آيد اوايل دوره دولت اصلاحات بود و فعاليت هاي فرهنگي و مدني باب شده بود. جوانان بلوچ هم با رغبت و آمالي پاك وقت و انرژي خود را صرف آن مي كردند. در يكي از همين فعاليت ها بود كه قرار شد برويم ديدن يك از عزيزان بلوچ كه تازه از مركز ارشد ... گرفته بود تا بلكه او را راغب به همراهي كرده و بخواهيم كه دانش آنهم از نوع ارشدش را كه هنوز اينطور زير دست و پا نريخته بود به دردي از اين جامعه بزند.

بايد مي بوديد و نگاه عاقل اندر سفيهش را مي ديديد و مي شنيديد بايد و نبايد ها و استانداردهاي مورد علاقه اش را كه از آن جايگاه نرم و بي مسئوليت براي ما ديگران بر مي شمرد. نه انگار كه او خود عضويي از اين جامعه است و اگر نه پيشقدم، دست كم بايد همراه مي شد. بماند كه كمي بعدتر همين عزيز چه شور و ادعايي براي منصب هاي انتخابي و انتصابي دلفريب آن دوره به راه نينداخته بود كه مثلا تحصيلكرده بومي است و بهترين ها حق او.

حال بر عكس اينگونه افراد، اين دو عزيزان با ثبات قدم در اين وادي قدم گذاشته و به پيش مي روند و خوشبختانه امثال آنها هم كم نيست و رفته رفته طيفي از اين دست متولد شده است كه نه حسرت به دل ماشين دوكابين اند و نه دغدغه نماينده مجلس شدن هوش از سرشان پرانده است و نه خدمتگذاري شان به شرط چاقوي سمت ها ي اداري است.

در كنار برشمردن نقاط قوت كار اين عزيزان نبايد اين واقعيت را از نظر دور داشت كه هيچ كاري بي نقص نيست و جاي آن دارد كه رفته رفته فرهنگ نقادي هم به موازات گسترش آثاز فكري اينگونه عزيزان رشد و نمو كرده و نهادينه شود.

به عنوان مثال آقاي دكتر جهانديده زحمات زيادي را در جمع آوري، تصحيح و بررسي اشعار فارسي مولانا روانبد كشيده اند، اما متاسفانه اين حقيقت را از زبان فرهيختگان قابل توجهي هم شنيده ام كه احتمالا كار را براي چاپ به ناشري غير حرفه اي و يا سهل انگار سپرده كه ارزش آن را في المجموع تحت الشعاع قرار داده است.

نامناسب ترين و شايد مضحك ترين فونت براي كار ادبي (شعر) انتخاب شده: فونت "كودك" koodak ، كه در همان ابتدا توي ذوق خواننده زده و صفحه آرايي بسيار نامناسب و حتي عدم رعايت حاشيه صفحات نيز مزيد بر علت مي شود. چيزي به نام تيتر و استايل كه از بديهيات حروف چيني است در كتاب وجود ندارد و معلوم نيست سايز حروف چرا اينقدر بزرگ مثل پشت جلد پفك نمكي انتخاب شده است. كاش استاد قدري روي محتواي اشعار هم وقت گذاشته و به عنوان مثال روي فراز و فرود و جهت گيري هاي ادبي و فكري اشعار هم تحليلي ارائه مي كرد.

اينها همه را به اين دليل با اين لحن شفاف عرض كردم كه در دو كار آماده شده استاد لحاظ شوند و گرنه قصد رنجاندن اين دوست بسيار خندان و پر انرژي و مصمم در كارشان نيست، دوستي كه نام او را بايد قله آتشفشاني كوهستان تحقيقات ادب بلوچ ينام گذاشت و به اين همه جديت او آفرين گفت.

در مورد بزرگوار ديگر آقاي بيجارزهي هم ناچارم اندكي دست به نقد شوم. خوشحالم كه در مقدمه كتاب هاني وشي مريد اشاره داشته اند به 3 سال وقت صرف كردن براي آماده سازي آن. كه نسبت به حجم كتاب وقت كافي و حتي زيادي بوده است. اما در عمل بايد گفت كه متاسفانه از اين وقت چندان استفاده نشده است و صرف نظر از عمق و لحن وغيره، كتاب داراي اشتباه هاي گاه غير قابل اغماضي است كه اگر يك بار قبل از نشر با ديد نقد خوانده مي شد، مي شد از بروز آنها احتراز جست (حد اقل دو مورد آن كه يكي شان كاملا اساسي است به قول عوام " سوتي فاحش" محسوب مي شوند.)

بنده به دليل اينكه مجوزي براي نقد بيشتر در خود نمي بينم به ذكر مصاديق اشتباه نمي پردازم مگر در صورتيكه كه نويسنده محترم و يا عزيزان ديگر امر فرموده باشند.

اما دليل اين نقد علني اين دو بزرگوار بيشتر بازتاب نظر بسياري از عزيزان بود كه گله داشتند از اين بابت كه حالا كه نيت خير داريم و قصد خدمت، چرا براي پرداختن به مضامين فرهنگ و ادب بلوچي وقت كافي براي مشورت با اين و آن نمي گذاريم تا پختگي بيشتري در كار حاصل شده و نتيجه اش به نفع همگان باشد.

در پايان بار ديگر هدف اصلي اين نوشته را متذكر شده و تقاضا مي كنم كه نگذاريد خادمان قلمي اين مرز و بوم تنها بمانند بلكه با خريد آثار،همراهي، كمك فكري اعم تشويق يا انتقاد و كمك تحقيقي و مالي و غيره آنان را ياري رسانيد.

رازگو بلوچ – 17 خرداد 1389

۱۳۸۹/۰۳/۱۱

سرگذشت علمی سیاسی بلوچ: پاسخی به یک دوست


بقلم: رازگو بلوچ
فرمایش عزیزی ناشناس در ستون نظرات آخرین نوشته ام بهانه ای شد که بعنوان پاسخ تلنگری بزنم به موضوع سرگذشت علمی سیاسی بلوچ طبق دریافته ها و تجربیات مستقیم خود:
"باسلام
خسته نباشين جناب رازگو
ميدونم كي هستين و كجايين ولي ميدونم كه همدليم. شما واقعيتهاي بلوچستانو خيلي خوب انعكاس ميدين. دوس دارم راه حلهاييم واسه مشكلات بلوچستان ارائه بدين مخصوصا درمورد آموزش وپرورش . دوس داشتم به كمك شما يه انجمن بين المللي عملي بلوچ راه اندازي مي كرديم و درزمينه ي علمي و فرهنگي به مردممون كمك مي كرديم.
منتظر جوابتونم . بادرود"

بیست سال پیش بود که برای سری اول دانشجو می شدم، دانشجو! آنروزها اسمش سنگین و اندکی هم برای بلوچ مخوف مانده بود. مادر پیری که هنوز خدا از منش نگرفته بی اختیار حرف دلش را زد: "می گویند دانشجوها سیاسی می شوند و می کشندشان. نمی شود نخوانی و بروی ادامه همان درس ملایی ات را پی بگیری؟"
بیچاره حق داشت. تا قبل از آن موقع بلوچ ها فقط دو دوره زمانی برای دبیرستان و دانشگاه رفتن را تجربه کرده بودند که او خاطره خوشی از هیچکدام در ذهن نداشت:

دوره زمانی اول مربوط به آن مقطع از دوران پهلوی و حتی قاجاری است که فقط بچه های خوانین و سرداران (آنهم به طو خیلی محدود) رنگ دبیرستان و دانشگاه را دیده بودند و پس از برگشتن جز دغدغه حکومت و سروری بر بلوچ، کسی ازشان چیزی ندیده بود.

دوره زمانی دوم بعد از اواسط حکومت پهلوی دوم است که رفته رفته پای افراد بیشتری به دانشگاه و دبیرستان باز می شود، که تند باد حوادث تاریخی آنها را هم به جای اندیشیدن روی درد حقیقی بلوچ، به سمت جریانات غالب، احزاب ملی، سلطنتی و بالاخص کمونیستی سوق می دهد. هر کدامشان که می خواستند سیاسی شوند، بلندگوی جریانی فراگیر می شدند و منحصرا از آن فیلترهای ذهنی بود که به بلوچ و دغدغه هایش نگاه می کردند.

شور انقلابی 1357 که دمیدن گرفت و ادامه یافت، تر و خشک با هم سوخت و درسخوانده های جهت دار و بی جهت بلوچ در معرض آسیب قرار گرفته و ناچار از حفظ فیزیکی خود، جلای وطن را در پیش گرفتند و از گردونه تاثیرگذاری جدی حدف شدند.

نسلی که بعد از انقلاب دبیرستانی و دانشگاهی شد روحیاتی کاملا متفاوت داشت. همه جریانات سیاسی و فرهنگی و مذهبی خلاصه شده بود در یک قالب و پیکره واحد و او دیگر هیچ سردرگمی نداشت. بعد از آنهمه تب و تاب دیگر کسی از او توقع جریان سازی هم نداشت. اینبار مولویها بودند که به جای دانشگاهیان سیاسی شدند و اکثرا له و اندکی هم علیه حکومت براه افتاده بودند.

در غیاب سرداران و متنفذین سنتی، فرصت های شغلی همه به دانشگاهیان و دبیرستانی ها رسید و مولوی ها هم به همان موقعیت اجتماعی بسنده کردند و هردو به این تقسیم فرصت ها رضایت داده بودند.

زمان گذشت و ندای اصلاحات سرداده شد. آنچه که دانشگاهیان مرکز کاشته و پرورده بودند تفکر غالب کشور شده بود. دانشگاهیان بلوچ هم باز طبق همان تجربه قبل از انقلاب به نشخوار و تکرار پرداختند: جامعه مدنی، دموکراسی، شورا ها، تشکل، گفتمان و و و

دلسوختگانی از همین قشر خالصانه فریاد می کردند و فرصت طلبانی از همانها بر سر کرسی ها رفتند و گاه محکم و ماندگار شدند.

دوره اصلاحات تمام شد. صدای دانشگاهیان مرکز دیگر تا به اینجا نمی رسید. پس دیگر اینجا از نشخوار هم خبری نبود. همانها که سر کرسیها رفته بودند دیگر سخت شان بود و در راه چاره ای برای ماندن بودند. آنها هم که آن سری نرفته بودند مراقب بودند اینبار سرشان بی کلاه نماند و لذا به آب و آتش می زدند.

دیگر چندش آورترین واژه ها همان نشخوارهای قبلی بود. کسی هم تعجب نمی کرد. همه چیز معمولی به نظر می آمد. هیچ کس نگفت مسئله ما نه از ابتدآ آن بود و نه اکنون این.

رازگو بلوچ - 10 خرداد 1389

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)