۱۳۸۸/۱۲/۰۸

كمالان اسطوره يا كمالان سمبول ؟

به قلم: رازگو بلوچ

خوشبختانه از نام و نشان و كارنامه استاد كمالان فقيد بسيار گفته اند و نوشته اند. اين حقير نيز به نوبه خود دست كم در فضاي مجازي در اين باب اشاراتي داشته ام. اما در اين نوشته كوتاه قصد دارم به جاي پرداختن به خود استاد، به موشكافي نحوه نگرش ما ديگران نسبت به او بپردازم.

چند سال پيش بود كه دوست با ذوق و زحمت كش مان آقاي انور بيجار زهي كه ديگر بحمدالله عليرغم اين عصر سترون هنري تبديل به چهره اي مطرح شده است، همت گماشته و مستندي را در معرفي كمالان استاد شعر و موسيقي حماسي بلوچ به تصوير كشيد؛ مستندي كه درقالب لوح فشرده تكثير شده راه خود را به خانه هاي ما باز كرده و از كسي مي گفت كه در عصر گسست نسلها نيز بين خاطرات نوستالژيك پيران و آرمان جوانان بلوچ پيوند برقرار مي كرد.

بگذريم از اين بحث كه كارهاي اينچنيني مي بايست هم از لحاظ محتوايي با دقت نظر و تحقيق و حوصله بسيار به انجام برسند و هم نبايد كيفيت فني و هنري را كم اهميت انگاشت، اما صرف انگيزه بازشناسي چهره ها و مفاخر ادبي و هنري اين خطه ناشناخته از كشور امريست بسيار مقدس و قابل تقدير و بر ماست كه به اين جوان دست مريزاد بگوئيم.

اما نكته اي كه من در اين مطلب دنبال آنم نه به كميت و كيفيت اين فيلم مستند بلكه منحصرا به گفته ها و روايت هاي شخصيت هاي مورد مصاحبه در آن بر مي گردد. مضمون فيلم اينگونه است كه دختري جوان و علاقمند به فولكلور بلوچي از راهي دور به اين سرزمين آمده است كه از استاد كمالان هوت بيشتر بداند و حتي المقدور با او ملاقات كند.

حال اينكه فيلم تقريبا محدود شده است به تكرارچند پلاتوي مشابه در مدح استاد از زبان ملاقات شوندگاني كه به عنوان مطلعين ادبي و هنري محلي معرفي مي شوند شايد به ماهيت كار و يا بضاعت سازنده آن برگردد و اينجا قصد خورده گرفتن از آن نمي رود، اما آنچه كه نه از بعد هنري بلكه از لحاظ فلسفي و روانشناختي جاي تامل دارد اين نكته است كه تقريبا همه مصاحبه شوند گان مصرانه بر مضموني تاكيد مي كنند كه شكل اغراق آميز آن شايد چنين باشد: "كسي مثل او نه وجود داشته و نه وجود خواهد داشت و ديگران همه در مقابل او هيچند." به عبارتي هركدام از آنان سعي دارد نه فقط در مدح عظمت استاد گوي سبقت را از ديگران ربوده و به كمتر از عالي ترين صفات ممكن رضايت ندهد، بلكه حتي ديگران را نيز محو و يا بطور ضمني ناچيز جلوه دهد.

طرح موضوع فيلم صرفا مثالي بود از نوع نگاهي كه كم و بيش در جامعه حكفرماست. شايد در نگاه اول آنرا نكته اي مثبت و حاكي از اوج هنر دوستي و ارج نهادن به بزرگان صاحب ناممان تلقي نمائيم؛ اما كمي بيشتر كه بينديشيم معناي ديگري از آن متبادر مي شود و اين همان چيزي است كه مي تواند چون خوره اي به جان جامعه فرهنگي مان افتاده و آنرا از پويايي و باروري باز دارد: " ماه پرستي در قبال محو ستاره ها".

توجه داشته باشيم كه جايگاه جوامع را با برآيند افراد و قابلييت هاي مستمر و تثبيت شده آن مي سنجند و نه با تك ستاره ها و درخشش هاي آني شان. چه كسي وجود كوروش را دليل بر عدل گستري هخامنشيان مي داند و يا ظهور امير كبير را نشان عزم و مملكت داري در عصر قاجار؟ اسطوره ها نه ظهورشان دست كسي است و نه وجودشان لزوما نشانه اعتلاي يك جامعه است. پس افتخار اين نيست كه يك كمالان داشته باشيم از نوع اسطوره اي، بلكه ارزشمند تر آن است كه كمالان هاي بسياري داشته باشيم و ولو در درجاتي پائين تر، كه تا اسطوره ها خود درموعد مقرر از ميان شان سر برآورند.

بنابه تائيد خاص و عام شكي نيست كه استاد هم مرد حنجره طلايي معاصر بلوچ بوده است و هم گنجينه اشعار و ادب شفاهي شان و هم اين كه او با منش و كنش هاي دلپسندش به اوج قله معرفيت و افتخار رسيده است؛ اما شايسته است به اين حقيقت نيز واقف باشيم كه كمالان از ميان انبوه عاشقان شعر و ادب سر برآورده است، و نه چون تك درختي بلند در كويري لخت و عور.

اگر نبود عشق جدگال هاي شعر پيشه و اهل بزم و رباب، دشتياري عرصه ظهور و جولان ملا كمال نمي شد و از آنجا استاد كمالاني به دنيا معرفي نمي گشت. اگر نبود ملا ابابكر و مولوي روانبد و اسلافشان چون ملافاضل و ملاقاسم و ديگران، روح از كجا در كالبد موسيقي كمالان دميده مي شد؟ اگر نبود سرانگشت هنر ريز چنگ و سرود نوازان پير بلوچ رونق از كجا به بزم كمالان راه مي يافت؟ اگر نبود شور و شوق و ترغيب همگان، او در همان دوران ترديد و افسردگي هنري معروف چند ين ساله اش، در نيمه راه مي ماند و با مدفون شدن در خاطرات پيران، مجالي براي طلوع دوباره در اذهان نسل جوان نيز پيدا نمي كرد. و سر انجام اگر نبود زلال عشق تو و من به گذشته و فرهنگ و ادب و هنر پر غنايمان، كمالان چگونه در اين آشفته بازار به بمب خبري اينترنتي و رسانه اي تبديل مي شد؟

ما در همين حوالي زادگاه استاد، هنوز استاد دينارزهي را داريم كه علاوه بر موسيقي، دنيايي از فلسفه پشت چشمان كم رونق و بي ادعاي او هويداست، اگر چه در اين سياه بازار مدرك گرايي و دكتر محوري او را به پشت دكه هاي پان فروشي رانده ايم. ما هنوز استاد شعر و ادب، علي بخش دشتياري را داريم، اگر چه براي نوشتن جمله اي در باب "مير همل" كه باب طبع ذهن قبيله اي و توهم پرست مان نباشد، آنهم در جريده اي محدود و بي مخاطب، كفن پوشانه قيام مي كنيم و نداي "وا بلوچا و وا هوتا" سر مي دهيم و او را مستحق هر مجازاتي مي دانيم. ما انبوه دوستان گروه ادبي چابهار و كنارك را داريم كه با شغل هاي بي درآمد و وقت گيري چون تعمير تلوزيون، مخلصانه و بي ادعا كمر همت را براي پاسداشت ادب و هنر محلي مان بسته اند.

پس كمالان اسطوره نيست، بلكه واقعيتي است از يك جامعه، سمبولي است از تلاش تيره اي از بشر براي بودن و ماندن. ما كمالان هاي بسيار ديگري هم داريم، قدر زنده هايشان را هم بشناسيم.
رازگو بلوچ

۱۳۸۸/۱۲/۰۳

کمالان، گنجینه شعر و موسیقی بلوچ جاودانه شد

رازگو بلوچ
استاد کمالان درگذشت. این جمله کوتاه مضمون ظاهری چند پیام کوتاه بود که امروز روی صفحه نمایش موبایلم نقش بست. می دانم که خیلی ها چه بسا زودتر این پیام را دریافت کرده اند. لابد بسیاری هم چه از روی تاثر عاطفی، چه از سر عادت و تکرار و چه از سر سیاسی کاری بلافاصله تالم شدید خود را اظهار داشته اند.

 
معمولا عادت کرده ایم که پس از مرگ آدمهای بزرگ تازه یادمان بیفتد که چه گنجینه ای در اختیار داشته و بدون گرفتن بهره کافی او را از دست داده ایم. فقط آنگاه است که بساط تالم و تاثر داغ می شود و هر کداممان در ذکر فضائل و حالات و روحیات و ثمرات او گوی سبقت را از دیگران می ربائیم.

 
خوشحالم که بگویم اینبار چندان اینگونه نیست. حقیقت این است که بخت با استاد بسیار یار بود و او توانست دو مرحله مجزا از زندگی اش را دست کم در بعد هنر با موفقیت و حشمت پشت سر بگذارد. این در زمانی بود که جامعه هنری بلوچ به هیچ وجه شرایط مساعدی را پیش رو نداشت.

 
بیائید او را "کمالان بلوچ" بنامیم و نه به قول اشتباه بعضی ها "کمال خان هوت"؛ چرا که او فقط یک بلوچ بود و با تمام وجود و تا آخر بلوچ ماند. المنت لله که او نه از نژاد خان بود که به تفاخرات پوچ قرون وسطایی دلخوش شده و راکد بماند و نه از جنس هر طایفه خاص دیگری که بخواهد اعتبار خود را از توهمات مذموم قبیله ای بگیرد.


 
او نمونه ای عالی از یک بلوچ سنت شکن و سنت ساز بود. او توانست به بهترین شکل سنت غلط کراهت و مذمت موسیقی را که بسیاری از نجبای خودخوانده نشخوار می کردند شکسته و هویت بلوچی را به نوبه خود با آن گره بزند.

او به زیبایی وبا مهارت توانست توهم غلطی را که چون خوره به جان موسیقی این جامعه رشد نیافته افتاده بود و پرداختن به آنرا فقط شایسته افراد لوده و پائین دست می دانست محو کرده و شان و منزلت آنرا نزد همه طبقات اجتماعی به جایگاه واقعی خود نزدیک تر کرده و سپس با تکیه بر چنین ابزاری یک تنه برای احیاء حماسه و فولکلور بلوچ اهتمام ورزد.

 
ازدهها سال پیش آنگاه که جدگال ها ی بسیار مشتاق، چاشنی جشن و عروسیهایشان را مجلس شعر و موسیقی کمالان می کردند تا او زیر نور چراغ های توری و فانوس به هنرنمایی پرداخته و آواز چنگ و سرودش را از گستره دشتیاری تا دل کوههای آهوران و ساحل گوادر پرواز دهد، شاید کمتر کسی به ذهنش خطور می کرد که روزگارانی بعد آن شعر ها و تصنیف ها، هویت و فرهنگ و ادب بلوچ را اینگونه وامدار خود خواهند کرد.

 
در میانه راه زندگی هنری خود، کمالان نیز چون دیگر هنرمندان و اهل ذوق و فکر در این جامعه بسته و قبیله ای دچار فشار سنگین ان دسته از هجمه های بیرونی شد که بر آن بودند به هر قیمت ممکن او را به ترک می و معشوق وا دارند. موج سهمگین قشری گری، هجوم رسانه های مدرن، تغییر ذائقه متفذین و صاحبان قدرت اجتماعی و سردر گمی عوام همه و همه دست به دست هم دادند که تا استاد در نیمه راه از میدان به در رفته و گوشه عزلت نشینی و حتی به قولی توبه از گذشته!!! را اختیار کند. سالهای ناگواری که شاید حال و روز او برای هیچ کدام ما آنگونه که باید قابل درک نباشد.


خوشبختانه بخت با او یار بود که رفته رفته موج هویت خواهی اجتماعی با موج هر چند کم رمق هنرمداری با هم امتزاج یافته و یاد استاد را بار دیگر در ذهن ها زنده کرده و سرانجام در رخدادی میمون باز هم پیرانه عشق جوانی را به سر او انداختند. اینگونه بود که او باز هم ماند و خواند و جاودانه شد.

 
شاید لازم نباشد در اینجا از هنر و تبحرش او، از کارنامه و رنجنامه هایش سخنی گفته شود، چرا که سریست بر همگان معلوم و بازگفتنش جز اطناب سخن نباشد. او زنده است چون ذوق و هنر زنده است. چون بشر زنده است.


رازگو بلوچ – یکشنیه دوم اسفند 1388

۱۳۸۸/۱۱/۱۵

بلوچ و حوزه های هنر و اندیشه های جدید

بقلم رازگو بلوچ
کاش بلوچ نبودم تا نوشتنم از دغدغه ها و شرح احوالات او صرفا ناشی از تمایل غریزی و قربت فیزیکی و روانی قلمداد نمی شد و دغدغه و نگاهم در حوزه بشری در پرتوی تند این محدود نگری و محدود نگاری های قومیتی در معرض مجال بیشتری برای بروز می یافت.
جامعه بلوچ براستی که می باید کعبه آمال محققان و هنرمندانی باشد که برای کشف سوژه های ناب حاضرند قاره ها را زیر پا گذاشته و به شکار ایده های بکر در این وادی بپردازند. حوزه های علوم اجتماعی همچون زبان شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و بویژه ادب و هنر ناکرده های بسیاری برای انجام در این سرزمین دارند که گاه در اینجا و آنجا از این مهم سخن رانده می شود؛ اما آنچه که کمتر مورد توجه محققان صاحب نام و نشان قرار می گیرد سیر تحولات و افت و خیز های بسیار اخیر این جامعه است که در حوزه های فرهنگی و اجتماعی کم و بیش رخ می دهد.
هرگاه از حماسه می گوئیم، دادشاه و نام آوران ماقبل آن چون همل و کمبر در ذهن ها متبادر می شوند، از ادب بگوئیم ملا فاضل و ملا بوهیر و ملا ابابکر و سید هاشمی و مولوی روانبد در یادها نقش می بندند، در عرصه موسیقی این فیض محمد قصرقندی و ملا کمالان و نورل و عزیز بلوچ و دیگرانند به سمبل افتخار تبدیل شده اند. بلوچ ها در عرصه دانش علاقمندند که به پزشکانی چون دکتر رحمانی و دکتر اریش فخر کنند اشرف سربازی را گوینده مورد علاقه خود می دانند. ملی گرایان در بلوچستان پاکستان و مذهبیون در بلوچستان ایران نیز به عنوان فراگیر ترین حوزه ها چهره های شاخص مربوط به خود را در جامعه معرفی کرده اند.
اما همه این دست چهره های ذکر شده و ذکر نشده در حوزه های مختلف، چه انان که خود در قید حیاتند و چه آنان که فقط نام ونشانشان باقی است همه در یک نکته اشتراک دارند و آن این است که همگی یا مستقیما به نسل گذشته و شرایط آن تعلق دارند و اینکه متاثر و برخاسته از آنند.
آنها زحمت خود را کشیده اند و کم یا زیاد، نقش خود را ایفا کرده اند. اما جوامع با آنکه از سمبل ها و آثار گذشته شان انرژی و اعتماد بنفس و می گیرند اما در مواجه با فرصت ها و چالش های جدید نیازمند چهره های جوان و نوپایند که در شرایط حال را به خوبی درک کرده و در مقابل خطر فسیل شدن ذهنی مصونیت بیشتری دارند.
جوامع شرقی بطور اعم و جوامع سنتی و قبیله ای بطور اخص به شدت در معرض کهنسال پرستی قرار دارند بدین معنا که ارزش یک هنر و ایده و قابلیت را تابعب از سن و جا افتادگی و تجربه صاحب آن می دانند. صرف نظر از جنبه های بسیار مثبت و و گاه حیاتی این طرز نگاه، نباید جنبه های بازدارنده و منفی آن را از نظر دور داشت، امر ی که به نظر می رسد در جامعه قبیله ای و نیمه قبیله ای بلوچ بسیار مشهود است.
با نگاهی ساده به شرایط فعلی جامعه بلوچ ( تکیه اینجانب به دلیل اطلاعات شخصی ام بیشتر معطوف به جامعه ایرانی بلوچ است هر چند مفاهیم و مضامین مورد اشاره تا حد زیادی برای کلیت این قوم نیز صادق است) می توان دریافت که این جامعه در حوزه های اجتماعی متعددی فرصت ارائه چهره های شاخص را نیافته است. اکثرا اینگونه حوزه های یا اساسا نوظهور بوده و یا دست کم برای جامعه بلوچ جدید می باشند.
در این جا به هیج وجه قصد پرداختن به ذکر موانع و عوامل بازدارنده را نداشته و صرفا صرفا به بازتاب بخشی از وضعیت موجود بسنده می شود:

حوزه روشنفکری دینی:
تقریبا همه جریانات مذهبی در بلوچستان نمایندگی رسمی و کپی برداری عینی از یکی از جریانات فرامنطقه ای است. عمده حوزه ها در چارچوب مکتب "دیوبند" هند تاسیس شده و مقید به تفکر و تعلیم بر اساس رهنمود آن جریان بوده و عده ای معدود تری نیز نمایندگی مکتب "بریلوی" هند را عهده دار می باشند. جریانی نیمه رسمی نیز خود را پیرو مکتب اخوان المسلمین و آنهم نه از طریق ارتباط با مرکز آن در مصر و اردن بلکه به واسطه شاخه کردستان ایران می دانند. "جماعت تبلیغی" نیز که میل به معنویت گرایی و خود سازی و دعوت دیگران به خوبی را در چارچوب خاص و بسیار محدودی تحت تعالیم " مولانا الیاس" رهبر مکتب "رایوند" کانالیزه کرده و علاقه ای به واقعیات عینی جامعه ندارند. دیگرانی نیز ممکن است متاثر از گرایش سلفی های عربستان سعودی باشند.
وجه مشترک همه این ها در یک چیز می باشد که خوشبختانه همگی خود به آن اذعان اشته و حتی آنرا با افتخار به عنوان یک رکن کلیدی مکتب خود پذیرفته اند: تقلیدی و وارداتی بودن و عدم استقلال در شیوه اندیشیدن و عدم برخاستن از نیاز و اندیشه محلی. علاوه بر این، تضاد هایی که آنها بطور ذاتی با همدیگر پیدا می کنند باعث می شود که استعداد فکری جامعه به جای زایش و پویش و تمرکز و اندیشیدن به شرایط واقعی و نیاز محلی خود، صرف درگیری کاذب برای رد دیگری و اثبات دیگران گردد.
در نتیجه این امر است که بر خلاف عمده جوامع اسلامی، چیزی به نام "روشنفکری دینی" در بلوچستان پا نگرفته است، این در حالی است که قریب به صد سال از تاسیس مکاتب و حوزه های مذهبی در این محل می گذرد. اجازه بدهید از بحث دائمی  تناقض یا عدم تناقض در مفهوم و عنوان روشنفکری دینی  صرف نظر کرده و  بطور ساده سعی می کنیم معنا و تفاوت آنرا با غیر روشنفکر و نیز روشنفکر غیر دینی بیان کنیم:



ممکن است فرد اندیشمندی برایش سوال پیش بیاید و سپس او به سوال خود اعتنا کند. حال اگر سوال یکی از ارکان بنیادین اعتقادی اش را نشانه رفته باشد فرق بین یک روشنفکر و غیر آن روشن می شود. روشنفکر اصالت را به سوال می دهد و نه به چارچوب فکری و اعتقاد فعلی اش. اما غیر روشنفکر از زیر سوال رفتن عقیده موجود خود (هر که چه باشد) به شدت به وحشت افتاده و توان هضم تناقض در آن را نخواهد نداشت و لذا برای تحکیم اعتقاد خود از سوال فرار خواهد کرد. توجه نمائید که به هیج وجه سطح دانش و رتبه علمی مبین و تفکیک کننده این دو عنوان نیست، بلکه این نوع نگرش است که در هر دو متفاوت است.

 تا اینجا فرقی بین دو روشنفکر دینی و غیر دینی نیست. هر دو توان به چالش کشیدن عقاید و ذهنیت های قبلی خود را در خود می بینند. هر دو به طور جدی اولویت را به سوال می دهند. اما فرق شان آننجا آشکار می شود که روشنفکر دینی خود را مقید می کند که نگذارد آخرین لایه های اعتقادی او ( و نه هر عقیده ای) زیر سوال بروند اما روشنفکر به معنای مطلق کلمه مرزی برای خود قایل نیست.
لذا می توان روشنفکر بود، اما به دین کاملا وفا دار بود. شایسته است طالبان جوان دینی به محو شدن زیر سایه  رویه های موجود و اسلاف خود اکتفاء  نکرده و ضمن اعتقاد به چارچوب های بنیادین اعتقادی شان، مفاهیم جدید و شرایط پیرامونی خود را در اندیشه های خود وارد نمایند.
حوزه سینما:

خاطره شیرین و اثر گذاری شد آن لحظه که در خانه یکی از اقوام و دوستان میزبانم فیلم بلوچی گذاشتند و با آب و تاب برای من از داستان جذاب آن می گفتند. همین فیلم های غیر هنری، غیر تکنیکی و بدون پشتوانه مالی بلوچی که در شهر نسبتا کوچک گوادر تهیه می شود توانسته اند در کمال بی ادعایی راه خود را به سمت خانه های مردم باز کرده و بخشی از زندگی و تفریحات آنان را تشکیل دهند.

 این نشان می دهد که بلوچ خلاء تصویری موجود در جامعه خود را به خوبی احساس کرده و از بی مایه ترین محصولاتی نیز که او را به تصویر بکشد استقبال می کند. شایسته است که هنرمندان و اهل فکر از این شیوه استقبال کرده و ضمن شکستن بایکوت تصویری جامعه خود راه خود را به سمت اذهان عوام باز کنند.

همچنین بطور پراکنده از گرایش جوانان اهل هنر به حوزه فیلم کوتاه نیزخبر های خوبی شنیده می شود که تا حد قابل توجهی به سمت فراگیر شدن نیز به پیش می رود. شبکه استانی هامون نیز هر از گاهی ناپرهیزی کرده و صحنه خود را با لباس سفید و جذاب بلوچی مزین می کند. هرچند اما هنوز بر این باور است که کاربرد این لباس محدود به برای برنامه های مستند و فولکوریک بوده و حضور مدیران، کارشناسان، مجریان، صاحب نظران و نخبگان دارای این جامه سفید را چندان زیبنده خود نمی داند.
حوزه نویسندگی:
بلوچ ها معمولا یا نمی نویسند، یا برای خود می نویسند، یا از خود می نویسند و یا با
زبان خود می نویسند. می گوئید پس دیگر باید چه کار بکنند؟ می گویم اگر همه ملل و اقوام همین شیوه را در اختیار می گرفتند آیا شما چیزی برای خواندن داشتید؟
مثلا اگر همه کردها و ترک و لرها و فارس ها و انگلیسی ها و یهودی ها فقط به زبان خود و فقط در مورد خود و فقط برای خود می نوشتند آیا چند نفر از شما حوصله می کرد مثلا برود سراغ متنی به زبان عبری در مورد تاریخ تاریخ قوم یهود که آن هم فقط در کتابخانه های تل آویو نگهداری می شود؟

ملل و اقوام هم از خود نوشته اند برای دیگران و هم از دیگران نوشته اند برای خود و هم از چیز هایی نوشته اند که برای همه است. اما بیشتر آنها را به خاطر نوشته هایی که یا برای همگان است و یا در مورد خود ماست می شنتسیم و تقدیر می کنیم و شاید از نوشته هایی که برای خود و در مورد خود نوشته اند چندان خبری نگرفته باشیم.
دغدغه بلوچ برای احیاء زبان خود به وضوح قابل درک است و تلاشش بسیار قابل تقدیر. اما محصور کردن خود در آن و بها ندادن به تلاشی که غیر آن باشد مانند نوشتن به زبان های فارسی و اردو و انگلیسی و یا پرداختن به موضوعتی که لزوما جنبه قومیتی ندارد خود ظلمی است مضاعف و خطایی است آشکار.

یادمان باشد اکثر اندیشمندان موضوعات کلی بشری یهودی بودند و نه قوم پرستان فعلی صهیونیت، و اکثر محققان زبان های بزرگ و کوچک دنیا نیز اروپایی ها بودند. واگر آنها به جای پرداختن به فیزیک و شیمی و جامعه شناسی و روانشناسی و مدیریت، صرفا به ذکر تاریخ و افتخارات و مناقب بزرگان خود می پرداختند، من و شما از سوی دنیا برای تحصیل یافته هایشان به سمت آنها نمی شتافتیم.
  اینگونه بود که آنها آگاهانه یا بی اختیار عرصه را در دست گرفتند. معطوف کردن خود به صرف خود، یعنی عقیم کردن خود برای زائیدن چهره های جهانی، هر چند که شاید اکنون رویایی بیش نباشد.
ویرایش و ادامه مطلب در فرصتی مناسب تر انجام خواهد شد.
رازگو بلوچ
15بهمن 1388

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)