به قلم: رازگو بلوچ
خوشبختانه از نام و نشان و كارنامه استاد كمالان فقيد بسيار گفته اند و نوشته اند. اين حقير نيز به نوبه خود دست كم در فضاي مجازي در اين باب اشاراتي داشته ام. اما در اين نوشته كوتاه قصد دارم به جاي پرداختن به خود استاد، به موشكافي نحوه نگرش ما ديگران نسبت به او بپردازم.
چند سال پيش بود كه دوست با ذوق و زحمت كش مان آقاي انور بيجار زهي كه ديگر بحمدالله عليرغم اين عصر سترون هنري تبديل به چهره اي مطرح شده است، همت گماشته و مستندي را در معرفي كمالان استاد شعر و موسيقي حماسي بلوچ به تصوير كشيد؛ مستندي كه درقالب لوح فشرده تكثير شده راه خود را به خانه هاي ما باز كرده و از كسي مي گفت كه در عصر گسست نسلها نيز بين خاطرات نوستالژيك پيران و آرمان جوانان بلوچ پيوند برقرار مي كرد.
بگذريم از اين بحث كه كارهاي اينچنيني مي بايست هم از لحاظ محتوايي با دقت نظر و تحقيق و حوصله بسيار به انجام برسند و هم نبايد كيفيت فني و هنري را كم اهميت انگاشت، اما صرف انگيزه بازشناسي چهره ها و مفاخر ادبي و هنري اين خطه ناشناخته از كشور امريست بسيار مقدس و قابل تقدير و بر ماست كه به اين جوان دست مريزاد بگوئيم.
اما نكته اي كه من در اين مطلب دنبال آنم نه به كميت و كيفيت اين فيلم مستند بلكه منحصرا به گفته ها و روايت هاي شخصيت هاي مورد مصاحبه در آن بر مي گردد. مضمون فيلم اينگونه است كه دختري جوان و علاقمند به فولكلور بلوچي از راهي دور به اين سرزمين آمده است كه از استاد كمالان هوت بيشتر بداند و حتي المقدور با او ملاقات كند.
حال اينكه فيلم تقريبا محدود شده است به تكرارچند پلاتوي مشابه در مدح استاد از زبان ملاقات شوندگاني كه به عنوان مطلعين ادبي و هنري محلي معرفي مي شوند شايد به ماهيت كار و يا بضاعت سازنده آن برگردد و اينجا قصد خورده گرفتن از آن نمي رود، اما آنچه كه نه از بعد هنري بلكه از لحاظ فلسفي و روانشناختي جاي تامل دارد اين نكته است كه تقريبا همه مصاحبه شوند گان مصرانه بر مضموني تاكيد مي كنند كه شكل اغراق آميز آن شايد چنين باشد: "كسي مثل او نه وجود داشته و نه وجود خواهد داشت و ديگران همه در مقابل او هيچند." به عبارتي هركدام از آنان سعي دارد نه فقط در مدح عظمت استاد گوي سبقت را از ديگران ربوده و به كمتر از عالي ترين صفات ممكن رضايت ندهد، بلكه حتي ديگران را نيز محو و يا بطور ضمني ناچيز جلوه دهد.
طرح موضوع فيلم صرفا مثالي بود از نوع نگاهي كه كم و بيش در جامعه حكفرماست. شايد در نگاه اول آنرا نكته اي مثبت و حاكي از اوج هنر دوستي و ارج نهادن به بزرگان صاحب ناممان تلقي نمائيم؛ اما كمي بيشتر كه بينديشيم معناي ديگري از آن متبادر مي شود و اين همان چيزي است كه مي تواند چون خوره اي به جان جامعه فرهنگي مان افتاده و آنرا از پويايي و باروري باز دارد: " ماه پرستي در قبال محو ستاره ها".
توجه داشته باشيم كه جايگاه جوامع را با برآيند افراد و قابلييت هاي مستمر و تثبيت شده آن مي سنجند و نه با تك ستاره ها و درخشش هاي آني شان. چه كسي وجود كوروش را دليل بر عدل گستري هخامنشيان مي داند و يا ظهور امير كبير را نشان عزم و مملكت داري در عصر قاجار؟ اسطوره ها نه ظهورشان دست كسي است و نه وجودشان لزوما نشانه اعتلاي يك جامعه است. پس افتخار اين نيست كه يك كمالان داشته باشيم از نوع اسطوره اي، بلكه ارزشمند تر آن است كه كمالان هاي بسياري داشته باشيم و ولو در درجاتي پائين تر، كه تا اسطوره ها خود درموعد مقرر از ميان شان سر برآورند.
بنابه تائيد خاص و عام شكي نيست كه استاد هم مرد حنجره طلايي معاصر بلوچ بوده است و هم گنجينه اشعار و ادب شفاهي شان و هم اين كه او با منش و كنش هاي دلپسندش به اوج قله معرفيت و افتخار رسيده است؛ اما شايسته است به اين حقيقت نيز واقف باشيم كه كمالان از ميان انبوه عاشقان شعر و ادب سر برآورده است، و نه چون تك درختي بلند در كويري لخت و عور.
اگر نبود عشق جدگال هاي شعر پيشه و اهل بزم و رباب، دشتياري عرصه ظهور و جولان ملا كمال نمي شد و از آنجا استاد كمالاني به دنيا معرفي نمي گشت. اگر نبود ملا ابابكر و مولوي روانبد و اسلافشان چون ملافاضل و ملاقاسم و ديگران، روح از كجا در كالبد موسيقي كمالان دميده مي شد؟ اگر نبود سرانگشت هنر ريز چنگ و سرود نوازان پير بلوچ رونق از كجا به بزم كمالان راه مي يافت؟ اگر نبود شور و شوق و ترغيب همگان، او در همان دوران ترديد و افسردگي هنري معروف چند ين ساله اش، در نيمه راه مي ماند و با مدفون شدن در خاطرات پيران، مجالي براي طلوع دوباره در اذهان نسل جوان نيز پيدا نمي كرد. و سر انجام اگر نبود زلال عشق تو و من به گذشته و فرهنگ و ادب و هنر پر غنايمان، كمالان چگونه در اين آشفته بازار به بمب خبري اينترنتي و رسانه اي تبديل مي شد؟
ما در همين حوالي زادگاه استاد، هنوز استاد دينارزهي را داريم كه علاوه بر موسيقي، دنيايي از فلسفه پشت چشمان كم رونق و بي ادعاي او هويداست، اگر چه در اين سياه بازار مدرك گرايي و دكتر محوري او را به پشت دكه هاي پان فروشي رانده ايم. ما هنوز استاد شعر و ادب، علي بخش دشتياري را داريم، اگر چه براي نوشتن جمله اي در باب "مير همل" كه باب طبع ذهن قبيله اي و توهم پرست مان نباشد، آنهم در جريده اي محدود و بي مخاطب، كفن پوشانه قيام مي كنيم و نداي "وا بلوچا و وا هوتا" سر مي دهيم و او را مستحق هر مجازاتي مي دانيم. ما انبوه دوستان گروه ادبي چابهار و كنارك را داريم كه با شغل هاي بي درآمد و وقت گيري چون تعمير تلوزيون، مخلصانه و بي ادعا كمر همت را براي پاسداشت ادب و هنر محلي مان بسته اند.
پس كمالان اسطوره نيست، بلكه واقعيتي است از يك جامعه، سمبولي است از تلاش تيره اي از بشر براي بودن و ماندن. ما كمالان هاي بسيار ديگري هم داريم، قدر زنده هايشان را هم بشناسيم.
رازگو بلوچ