بقلم: رازگو بلوچ
وارد بنت شده بودیم. شهر بزگتر از تصور اولیه من بود و در همان نگاه اول به نظر می آمد که به سرعت در حال پوست انداختن است. همه جا انبوه سنگ و سیمان و آهن بود که بالا می رفت. این ساخت سازهای گسترده را اگر نخواهیم به معنای پولدار شدن دستجمعی مردم تلقی کنیم، شاید بتوان آنرا مرتبط با عزم جمعی شان برای پیشی گرفتن از فنوج و لاشار برای شهرستان شدن دانست. شاید هم در حقیقت حاکی از قصد مردم برای پیوستن هرچه سریعتر به قافله تجدد و تمدنی باشد که در دوران خان و خان بازی از آنان دریغ شده بود: بعدها یکی از عزیزان بنتی با اشاره به کوه سیپرک می گفت که قدیم ها از طرف دولت برای حفاری و معدن کاوی آن آمده بوده اند که خان وقت شدیدا ممانعت کرده و گفته بود که این کوه نقش سمبولیک دارد و باید دست نخورده باقی بماند. آن عزیز به طعنه می گفت که خان نگران آن بوده که مردم دارای شغل و کاسبی پر رونق تری شده و نقش او و املاکش کمرنگ شود.
خانه میزبان خیلی دور نبود. آقای رضا کدخدا جوانی خونگرم و مهماننواز به استقبالمان آمد و به زودی سر و کله عزیزان دیگری چون برکت میر لاشاری، محمد حق شناس و اردشیر کدخدا پیدا شد. آنها نخست فکر می کردند که موضوع دادشاه فقط به سفید کوه منحصر می شود و لذا برای رفتن به آنجا آماده شده بودند و می گفتند که "وشدل" جنگجوی پیر دوران دادشاه منتظر است که به دیدنش برویم. اما دیدن ماشین ما باعث نگرانی شان شده بود. سفید کوه عرصه مجال 206 سوسول و مامانی نبود. میگفتند حتی پراید هم برای مسیر سنگلاخی آنجا مناسب تر است. تازه فهمیدم که چرا این ماشین با آنهمه حسن وکمال که ایده آل تهرانی هاست، چندان مهرش به دل بلوچهای عاشق تویوتا دوکابین و زانتیا نمی نشیند. بهر حال قدری طول کشید که قانعشان کنم که کار من فعلا همین بنت راه می افتد و در حقیقت کلی کار است که اتفاقا باید همین جا انجام شود.
وقتیکه که از جزئیات تحقیقاتم گفته و کلی کتاب و نوشته و کاغذ را رو کردم موضوع برایشان جالب تر شده بود. اولین تحقیق من مربوط به یکی از شخصیت های رمان دادشاه بنام "حاج شکری" کدخدای بنت در آن زمان بود. با شنیدن این نام موجی از لبخند جمع میزبانان را فرا گرفت. تو نگو که ایشان پدر بزرگ اردشیر بود و دیگرانی از جمع نیز هم طایفه وی بودند. خدا را شکر کردم که بیگدار به آب نزده و جمع بندی اولیه خود را از این شخصیت به آنان نگفته بودم. آخر طبق اطلاعات اولیه من این فرد در جبهه علیخان و در نقطه مقابل دادشاه قرار می گرفت. اما بعد ها فهمیدم که قضیه جور دیگریست.
آقای حق شناس که علاقه مندی خاصی به این اینگونه تحقیقات در مشهود بود عکسی از علیخان به من داد که می گفت در واپسین روزهای گریز از بنت از روی قاب عکس خانه اش گرفته شده است. این تنها عکسی بود که قبلا به آن بر نخورده بودم و گمانم تاکنون جایی منتشر نشده است.
قرار شد جواب سوالاتم را طی مصاحبه با دو نفر از ریش سفیدان و مطلعین سرشناس بنت دریافت کنم و آن دو نفر کسی نبودند جز جناب سید کرم ساداتی و آقای عبدالرحمن کدخدا که این دومی فرزند همان حاج شکری داستان ماست.



ادامه دارد.
رازگو بلوچ 9/1/89