۱۳۸۸/۰۷/۳۰

مقدمه رمان تاریخی دادشاه

بدینوسیله توانستیم بر اساس تحقیق و مطالعات مرحله اول، حدود 130 صفحه از پیش نویش ماجراهای رمان تاریخی دادشاه را به نگارش درآورده و به تلاش مان برای کسب جزئیات بیشتری از این مقطع از تاریخ محلی مان ادامه دهیم.
از آنجا که قرار است پس از چند مرحله ویرایش و پالایش در نهایت این نوشته را به زیور طبع اراسته و به پیشگاه شما عزیزان عرضه کنیم، از نشر اینترنتی کامل آن معذور بوده اما سعی خواهیم کرد در این فاصله به منظور دریافت نقد و نظر و اطلاعات هر چه بیشتر از شما آگاهان بخشهایی را به صورت پراکنده و منقطع در این وبلاگ منعکس نمائیم.
درمراحل بعدی کار ممکن است جزئیات داستان، ترتیب حوادث، اسامی و حتی فرم و لحن بیان نیز دچار تغییرات شوند. حال این شما و این هم بخشی از نوشته مذکور:

"
مقدمه
گر می شد که چون یک باز پنجه بر پهنه آسمان هشتکوه- از بشاگرد تا سرحه- پرواز کنی، قله سرکش این داستان، سفید کوه را زیر پای خود خواهی دید که چون دایه ای آرام و مهربان " فنوج " را در بر گرفته است. آرامش و انزوایی است آن جا اکنون، که گمان نمی کنی روزگاری نه چندان دور در این بیشه ازبلوچشتان پلنگی خفته را بیدار کرده باشند که غرشش رعشه بر جان حتی فرنگیان آن سوی آبها انداخته باشد.

روزگاری در این کوه و دره ها خبرها بوده ست؛ خبرهایی که با درشت ترین حروف سربی بر تارک صفحات مطبوعات خودنمایی می کرده است. خبرهایی پر التهاب که تشکیلات دستگاه پهلوی را به چالش طلبیده و هزاران تن از سربازان و سرداران حکومتی اش را در میان "داز" و "سول" و "کول میر" های مکران سرگردان نموده است. روزگاری اینجا غوغا بوده است و در میان این غوغا نامی بوده است که از غبار تاریخ معاصر گذشته و جلای جاودانگی پیدا کرده است؛ "دادشاه!". دادشاه میداندار جنگی است که بلوچ علیه جور زمانه راه انداخت؛ چه با شاه و متحدان بیگانه اش، و چه با جابران و گماشتگان محلی اش.

شاید برگزیدن نقطه ای از تاریخ معاصر برای آغاز این قصه راحت نباشد. می توان قصه را از سال 1307 آغاز کرد، آنگاه که سرتیپ جهانبانی به دستور رضاخان بساط حکومت محلی دوست محمد خان را که در بلوچستان بر پا داشته بود برچیده و امنیه های مهار گسیخته را تبدیل به حکام بلامنازع آن نمود؛ می توان از سال 1297 که قهرمان قصه دادشاه در قریه کوچک "دن بید" پای "نیلگ" یا همان سفید کوه به دنیا آمد، پی سلسله حوادث را گرفت، همچنین می توان اندکی به عقب رفته و قصه را از عصر " هزاران خان" آغاز کرد که طی آن در هر قریه ای با پنج بن نخل خرما و چهار کپرنشین مفلوک در دل دشتی خشک، هزار نفر مدعی خان و خانبازی پیدا می شد و علاوه بر ملخ و وبا و قحطی های هفت ساله و جور قجر، بلیه دیگری بر جان آزرده بلوچ می افزود.
"
فعلا ب همین بخش از مقدمه رمان بسنده کرده و منتظر نظرات شما می مانیم.

۱۳۸۸/۰۷/۲۵

پایان صد صفحه اول پیش نویس رمان دادشاه

بامسرت تمام به اطلاع می رساند که پس از یک ماه کار فشرده مطالعه، تحقیق و نوشتن
صد صفحه اول پیش نویس رمان تاریخی دادشاه به نگارش در آمده است. در حال حاضر خط سیر ماجراهای مربوط به مقاطع زمانی مختلف بطور همزمان در حال نگارش بوده و مبنای کار نیز زمان ها، مکان ها و شخصیت های مستند تاریخی می باشند.
صد البته در مواردی که فقر اطلاعات و مستندات باعث شکاف در سلسله حوادث گشته، یا پرورش شخصیت ها نیاز به اطلاعات و حوادث جانبی داشته و یا خلق شخصیت ها برای جامعیت و ظرافت ادبی رمان ضروری به نظر می رسد به مدد قوه تخیل کار را به پیش خواهیم برد.

قرار شد به منظور پختگی و قابلیت استناد هر چه بیشتر کار همگی شما به نوعی در آن مشارکت داشته باشید. ارسال نظرات و اطلاعات گرانقدر شما در خصوص موارد ذیل باعث افزایش صحت و دقت اطلاعات ما خواهد بود:

1- قتل خانوادگی اسلام خان: چگونه، توسط چه کسی و با چه انگیزه ای انجام گرفت؟

2- مشابه سوال یک در مورد ایوب خان

3- شخصیت پردازی و مقایسه ظاهری، و رفتاری اسلام خان، ایوب خان و علی خان

4- هر کدام از رویارویی های تفنگچیان علیخان با دادشاه

5- هر کدام از رویارویی های ژاندار مری با دادشاه – قبل از جریان اصل 4

6- محاصره سفید کوه و چگونگی گریختن گروه دادشاه به کوه هبودان

7- سال فوت کمال 1326 است. آیا هنگام گریختن به هبودان او هم زنده بود؟

8- عبدالنبی چگونه فوت کرد؟

9- سرنوشت چراغ خان رئیس تفنگچیان علیخان چه شد؟

10- حاج شکری و پهلوان، علت اختلافشان با دادشاه، هر گونه اطلاعات دیگر

11- خواهر اسلام خان النگوهای خود را به دادشاه داد تا علیخان را بکشد. نظرشما چیست؟ اطلاعات بیشتری دارید؟

ارسال هر گونه اطلاعات خارج ار موارد فوق نیز موجب امتنان خواهد بود. فعلا خدا نگهدار.
رازگو بلوچ 25 مهر 1388

۱۳۸۸/۰۷/۱۸

قصه دادشاه و یک استدعا


همانگونه که می دانید حکایت دادشاه به جزئی لاینفک از فرهنگ، اسطوره ها، ضرب المثل ها، اشعار و بطور کلی ادبیات شفاهی بلوج تبدیل شده است. در عین حال با توجه به مبارزات او با رژیم پهلوی و خوانین محلی، این موضوع ابعاد سیاسی گسترده ای نیز به خود گرفته است.

جنگ و گریز ها و مقاومت 14 ساله حیرت آورش در آن شرایط سخت و علیرغم عزم حکام محلی، حکومت مرکزی و دولت آمریکا و شکست ناپذیری اش مگر با خدعه و ترفندی غیر اخلاقی، از او یک اسطوره ساخته است؛ بطوریکه حتی با وجود پذیرش خطاهای بسیاری که به او منسوب می کنند باز هم ویژگی های اسطوره ای ماجرا غیرقابل انکار می نماید.

اینجانب به نوبه خود هربار که قصد پی بردن به راز این اسطوره را داشته ام، عمدتا با انبوهی از نوشته ها و گفته های متناقض و ناقص برخورد کرده ام؛ متناقض از آن جهت که هرکسی بسته به علایق و سلایقش از اومی گوید و می نویسد و ناقض از جهت که هیچ نوشته و گفته ای نتوانست تصویر کاملی –آن گونه که می خواستم- از ماجرا بدست داده تا بتوان ابعاد و لایه های پنهانی آن را موشکافی نمود.

نخست با خود پنداشتم که شاید بن بست بودن جغرافیایی بلوچستان و بخصوص مناطق مرتبط با ماجرا، نبود فرهنگ مکتوب در میان بلوچ ها، و منع و خود داری احتمالی حکومتی های آن زمان از ثبت و نشر وقایع باعث وجود چنین وضعی شده باشد. اما وقتی که دیدم درست 6 سال پس از پایان ماجرا حتی استاندار وقت نیز دست به قلم برده و به دفعات به شرح وقایع پرداخته است، فهمیدم که نکته جای دیگری است و آن برمی گردد به طبیعت اسطوره ها! و اینکه من به غلط انتظار داشته ام در مورد این واقعه نیز چون ماجراهای اسطوره ای اطلاعات ریز و جامعی موجود باشد.

اسطوره ها نه بازگو کننده وقایع و تاریخ بلکه بازتاب اذهان و امیال نوع بشرند که سعی دارند جامه ای واقعی و تاریخی بخود بپوشانند. اگر رستمی هست و کوروشی و اسکندری، کم و بیش به این دلیل است که ما می خواسته ایم آنها باشند. از این رو ممکن است در مورد دقیقه به دقیقه عمر آنها اطلاعات و سلسله حوادثی ثبت و ضبط و یا خلق و ضبط شده باشد!

آدمی همیشه دنبال ابر مرد است و اگر نمی یابد – که کمتر می یابد- آنرا می سازد؛ نزدیک ترین کس را به آن پیدا کرده و بقیه کار را ذهن اوست که به عهده می گیرد. فهمیدم که اشتباه کرده ام از اینکه متوقع بوده ام به اندازه رستم در مورد دادشاه هم اطلاعات داشته باشم. چرا که برای دادشاه هنوز اسطوره نامه ای ننوشته اند.

وقتیکه فی المثل ترجمه رمان تاریخی "خواجه تاجدار" نوشته "ژان گوره فرانسوی" را ورق می زدم شکم به یقین تبدیل شد که تا ذهن خلاق نویسنده نباشد تاریخ خوانی مثل فیل شناسی در شب خواهد بود و یا چون دیدن روی خود با آئینه ای شکسته و خرد شده.

این بود که عزم کردم در مورد این ماجرای تاریخی و بین المللی بلوچ "رمانی تاریخی" بنویسم، اما صد البته نه به قصد اسطوره سازی بلکه به قصد پیوند زدن خرده آئینه های حوادث پراکنده ماجرایی به نام "دادشاه" و خلق تصویری گویا و کامل و لو غیر دقیق از آن، بگونه ای که برای نوجوانی شیرازی و آذربایجانی نیز واضح و جذاب باشد. حال از شما چه می خواهم؟

همانگونه که عرض شد قصد اسطوره سازی در کار نیست بلکه می خواهم تا حد ممکن به تاریخ وفادار مانده و ثبت وقایع مسلم (و نه تبلیغات جهت دار) را در اولویت کار قرار دهم اما در عین حال با لحن و نگاهی ادبی و پس زمینه ای روانشناختی به موضوع بپردازم تا جامعیت، نکته پردازی و خیال انگیز بودنش، آنرا از یک تحقیق خشک تاریخی به یک نوشته جذاب ادبی سوق دهد.

حال دو نکته در این میانه حائز اهمیت می شود یکی توانایی فردی اینجانب که صد البته در مورد آن جای سوال است و ادعایی در اینخصوص ندارم و دیگری ظرفیت خود موضوع ، از این حیث که آیا حجم و تنوع ماجراهای آن کشش و جاذبه لازم را برای تبدیل شدن به یک رمان تاریخی را دارد یا خیر.

به گمانم اگر برای رفع مورد اول نشود کاری کرد، قطعا برای دومین مورد راه چاره موجود است و آنهم چیزی نیست جز همت مشترک و همراهی همه شما دوست داران تاریخ و فرهنگ مان که تا به اتفاق هم نقاب از عروس تاریخ بیفکنیم و به زیور تخیل آراسته اش سازیم.

لذا همه شما را دعوت می کنم که در صورت داشتن هر گونه نقطه نظر، اطلاعات کلی و جزئی از شخصیتها، ماجراها، زمان ها، مکان ها، ویژگیهای تاریخی و جغرافیایی و به ویژه اقلیمی محل، سریعا به مدد اینجانب شتافته و در تقویت جنبه تاریخی و واقعی بودن وقایع سهیم باشید.

همچنین آن دسته از دوستان که می خواهند با قوه تخیل خود به یاری مان بیایند، می توانند ایده های خود در مورد شخصیت پرداری، خلق شخصیت و وقایع اصلی و فرعی را در اختیار مان قرار داده تا در صورت همخوانی داشتن با خط سیر حوادثی که ما دنبال کرده ایم از آنها بهره گیری شود.

علاوه بر این اگر اطلاعات یا ایده خاصی در ذهن ندارید می توانید از اهمیت این کار و انتظاراتی که از آن دارید بگوئید.

کار مدت کوتاهی است که آغاز شده و طرح و پیرنگ مربوط خود را دارا است؛ اما علت درخواست همراهی شما به دلیل حقی است که در این خصوص دارید؛ چرا که موضوع این رمان نه یک طرح داستانی شخصی بلکه ملک معنوی همه شما و بخشی از فرهنگ و تاریخ محلی تان بوده و اظهار نظر در نحوه پرداختن به آن حق شماست.
رازگو بلوچ - 14 مهر1388 - Socialwriter@gmail.com

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)