۱۳۸۹/۰۲/۰۶

عبدالکریم ورازگوبلوچ: تحریف تاریخ یا چیرگی آهورانی ها بر مبارکی ها

امروز (6/2/89) پس از چند روزی سیر و سفر برای موضوع دادشاه و رخدادهای معاصر مرتبط با آن، سری به دنیای مجازی زدم که متوجه شدم آقای عبدالکریم عزیز در نوشته ای پذیرایی مفصلی از ما کرده است و البته چند عزیزی در غیاب ما به ایشان پاسخ هایی هم داده اند. بناچار فعلا از نوشتن سفرنامه صرف نظر کرده و حال خدمت ایشان معروض می دارم که:

از نکات مثبت مطالب شما آغاز و با مشترکات مان ادامه داده و سرانجام با ذکر پاره ای از اختلافات اجتناب ناپذیر جمع بندی می کنم.

1- اولین ویژگی مثبت شما این است که می خوانید و می نویسید و پاسخ می دهید. پاسخ تان اگر چه تلخ اما برای من بسی گواراتر از بی تفاوتی انبوهی از دوستان موافق و هم نظر است و حقیقتا شما را به آنها ترجیح می دهم.

2- جذاب ترین بخش نوشته تان آنجا بود که از بروز اختلاف بین شگیمی ها و مبارکی ها احساس نگرانی کرده بودید. اصلا مهم نیست از کجا به این نگرانی رسیده بودید. همین حساسیت و لو نابجا ارزشمند است.

3- اما در خصوص همین موردبالا (شماره 2) باید از دردی مشترک بگوئیم: اینکه پنداشته بودید با نوشتن مقاله ای حقیر در وبلاگی حقیرتر ممکن است فردا بین شگیمی ها و مبارکی ها دعوایی در بگیرد. پیرمرد نازنین! اینبار این من هستم که به جای هم نسلی های خود خجالت می کشم. اگر بگویم حتی یک نفر هم در شگیم و چانف و آهوران این مطالب را نخوانده و نه رازگویی می شناسد و نه عبدالکریمی را، گزاف نگفته ام. (قطعا شمای حقیقی را می شناسند منظورم عنوان مجازیتان بود). عبدالکریم جان، اینجا حتی مطلبی که در روزنامه های محلی نشر شود در جامعه سنتی تقریبا هیچ بازتابی ندارد چه رسد به اینترنت که به جز عده ای انگشت شمار آنهم در شهرهای بزرگ و اصلی استان کمتر کسی به آن دسترسی دارد و یا به اینگونه مباحث اظهار علاقمندی می کند.

4- با وجود آنکه دلم نمی اید وارد جار و جنچال های چندش اور متداول شوم اما مجبورم اندکی شما را به تامل وادارم. فقط این شوخی را از بنده نوشان جان فرمائید و ناراحت نشوید که می دانم " پیرین کپوت رامگ نبیت – کفتر پیر آموختنی نیست " و شما روی حرف خود که حاصل ژن، تربیت و تجربه ای بیشتر از نیم قرن است خواهید ماند.

4-1 اگر نوازشنامه شما را به کسی بدهم بخواند که مرا می شناسد، اگر از خنده فقط غش کند و نمیرد شانس آورده است و مسلما تا یک ماه نیاز به لطیفه جدید نخواهد داشت. بس کنید آقا! شما که قطعا انسان عاقلی هستید! نوشته های آدم نشانه سلامت روان او هستند: عامل انگلیس! بازیگر نقش مهدیخان! حنایی که رنگی ندارد! اخلالگر! پیراهن عثمان!!!! برای خودمان چه قدرتی بوده ایم و چه نقشه های مرموزی در سر داشته ایم و نمیدانستیم! راستش ته دلمان خوش بحالمان شد. خوب شد یکی پیدا شد و قدرت های نهان ما را کشف کرد! می دانید این نوع ادبیات شما خوانند گان را یاد کسانی می اندازد؟ دوست دارید شما را از جنس همان ها بدانند؟

4-2 تاکی، تاکی، سیاه و سفید؟ (بابا تلوزیون رنگی هم آمده بازار- شوخی بود). تا دیروز رازگو خوب و بچه مثبت، امروز یکدفعه دانشمندی در آزمایشگاهش چهره مخوف واقعی اش را کشف می کند! اینهمه دانشمند کارکشته چهره شناس داریم چرا حال و روزمان این است؟! همه یا قهرمانند چون حرف دل ما را زده اند و یا دشمن دیرینه اند چون علیه مان چیزی گفته اند!
حالا جالب است که من فقط از کتابی گفته ام که آنهم حتی به زبان بلوچی و نه توسط یک غریبه که توسط نوه خود اشرف آهورانی که زنده است نوشته شده است. همین چند سطر ذکر نام این کتاب یکدفعه رازگوی مثبت را به منفورترین فرد تبدیل می کند! چرا که در آن یک بلوچ و نه یک خان به خود اجازه داده است که روایت خود را آنهم از خانواده خود که تاریخ ساز بوده است بیان کند. یک لحظه تجسم کنیم که یک چنین کسی در راس وزارت فرهنگ و ارشاد ند و اختیار دار امورات کشور!! چه جهنمی آنوقت ما خواهیم داشت!!

4-3 اصلا قصد ورود به بحث دائمی در مورد دروغ یا راست بودن یادداشت های شما که با تیتر " بلوچستان در گذر زمان" روی اینترنت گذاشته اید ندارم. چون اصلا انتظار ندارم چنین مطالبی نه از شما و نه از کسی دیگر کاملا راست و یا بدون غرض باشند. مطلعین شایسته تری برای نقد شان وجود دارد و ما به نوبه خود صرف نظر از نیت شما از آنها بهره خواهیم گرفت ودعا به جانتان خواهیم کرد.

4-4 و اما یک مشکل اساسی در مورد اینگونه تاریخ نگاریهای بعضی از بلوچ ها وجود دارد که اتفاقا بنده در همین مقالات آخرم به آنها اشاره رفته ام: کسانی چون جنابعالی بلوچستان را چند قلعه در دهات های بلوچستان می بینند که ایل و تبارهایی مشخص به نام خوانین بر سر فتح آنان در ستیز یا در سازشکاری اند و گاه یکی را فتح و دیگری را ظفر نصیب می شود. همین! حال آنکه این جنبه از تاریخ فقط یک جنبه و اتفاقا تاریک ترین جنبه آن بوده است.

شما نمی گویئد از آن پیر مرد مفلوک که به چوبه ای حلقه پیچ شده و مجبور بود تمام روز به آفتاب سوزان چشم بدوزد تا آنکه زن فرتوتش از زیر سنگ هم که شده 5 کلدار پول زور خان را تهیه کند. شما نمی گوئید از بلوچی که به حکم خان پهلویش را با کارد بریده و با تنبیهی شبیه به صلیب کشیده شدن جان می دهد. شما نمی گوئید از آن روستایی که مجبور بود دهان پر آب کند و برود بالای نخلی که خود با عرق جبین کاشته است که تا بای خان خرما بچیند و مبادا آن بالا دانه ای خود خرما خورده باشد. شما از شلاق و گلوله خان بر زارع بی پناه نمی گوئید. برای شما برشمردن اجداد 50 نسل پیش فلان خان مهم است که هر گز چند نسلی بیشتر در بلوچستان نبوده اند و هنوز هم چون هیلتری های نژاد پرست عارشان می آید که خود را هم جنس بلوچ بدانند و با او در شرایط مساوی مراوده و وصلت داشته باشند.

تاریخ بلوچستان نه فقط تاریخ رقابت این خان زاده با دیگری سر مالیات چهار تا نخل فلان دهات است. بلکه تاریخ شعر و ادب و افسانه و فولکلور او هست، تاریخ پیدایش و نشر انواع موسیقی غنی او چون لیکو و موتک و زهیرونک و صوت و سپت او هست. تاریخ حفر قنا تهای عریض و طویل او چون یزدی ها هست. تاریخ اعجاز در ابادانی و نخلداری و برنجکاری او به سبک شمال در این برهوت هست، تاریخ نحوه تکامل خانه سازی اواز گدام تا کپر و تیپ و باجگیر هست. تاریخ انواع سوزندوزی های ظریف او هست . تاریخ انواع طرحهای زرگری و جواهر سازی او هست. تاریخ میارجلی و مهمانداری او هست. و تاریخ خیلی چیزهای دیگر که در عصر رقابت های فرهنگی امروز نشان و هویت فرهنگ بلوچ گشته است.

من از شما خواهش می کنم اگر در نیت تان که گفته اید کمک به ثبت تاریخ بلوچ است اخلاص دارید پس بشتابید و علاوه بر آنچه که با زاویه نگاه فعلی تان گرد آورده اید بیشتر به اعماق و لایه های دیگر تاریخ این سرزمین وارد شوید و بگذارید ظلمی که بر بلوچ از ناحیه خان رفته است تا همین جا ختم شود.
نمیشود هم خان بود و غرق در لذت یاد آوری دوران لجام گسیختگی و زدن و بستن و کشتن بلوچ و فخر خون و نژاد برتر بر او فروختن و هم در عین حال دم از بلوچ و درد او و سرنوشت او زدن.

در آخر چون می دانم با وجود این سوء ظن بی مورد، از فضل و کمال کم ندارید این دو شعر را بی مناسبت نمی بینم :
سبحه بر کف، توبه بر لب دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو

رازگو بلوچ – 6/2/1389

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام اين همه دعوا سر چند نفر ميشه جمعيت فعلي آهوراني ومباركي تخميني مطلب بنويسيد شايد توليد نسل برايشان مفيد واقع شد

ناشناس گفت...

سوزان چشم بدوزد تا آنکه زن فرتوتش از زیر سنگ هم که شده 5 کلدار پول زور خان را تهیه کند. شما نمی گوئید از بلوچی که به حکم خان پهلویش را با کارد بریده و با تنبیهی شبیه به صلیب کشیده شدن جان می دهد. شما نمی گوئید از آن روستایی که مجبور بود دهان پر آب کند و برود بالای نخلی که خود با عرق جبین کاشته است که تا بای خان خرما بچیند و مبادا آن بالا دانه ای خود خرما خورده باشد. شما از شلاق و گلوله خان بر زارع بی پناه نمی گوئید. برای شما برشمردن اجداد 50 نسل پیش فلان خان مهم است که هر گز چند نسلی بیشتر در بلوچستان نبوده اند و هنوز هم چون هیلتری های نژاد پرست عارشان می آید که خود را هم جنس بلوچ بدانند و با او در شرایط مساوی
مراوده و وصلت داشته باشند.

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)