۱۳۸۹/۰۱/۲۳

جستجوی تاریخ بلوچ از لابلای تارهای تلفن


به قلم: رازگو بلوچ

همه کارمان متفاوت است و به قول فارس ها لری است: بحث کردن مان، تاریخ نوشتن مان، وبلاگ برتر انتخاب کردن مان (شوخی بود و اصلا یاد ماجرای جار و جنجا ل چند روز پیش مان در فضای مجازی نیفتید!) و حالا تحقیق کردن مان.

نه خیر! کی تا حالا توانسته به لر و بلوچ سبیل کلفت و چشم قرمز (برگردان اصطلاح بلوچی برای آدمهای جنگی و پر هیبت) نگاه چپ بیندازد که من دومیش باشم؟ توهین کجا بود بابا! فقط میخواهم به ماجراهای من و تلفن و تحقیقاتم! یک اشاره کوچلو بکنم تا معلوم شود تاریخ بلوچستان چطور تکه تکه است و توی سینه های این و آن نیم نفسی می کشد.

از پریروز(21/1/89) شروع می کنم که دوستی زنگ زد و گفت که فلانی مگر نمی خواستی توی تحقیقاتت از "پیری درویش" – از عشایر آهوران که طعم دوستی و دشمنی شیرانی ها را چشیده است- هم چیزی بنویسی، نوه اش را پیدا کرده ام که در فلان شرکت ساختمانی راننده است. گفتم کور از خدا چه می خواهد؟ معالجه توی بیمارستان تامین اجتماعی که بیمه یکجا پولش را می دهد.

زنگ زدم. صدای مرد 40- 45 ساله ای می آمد. گفت که بله از جریان پدر بزرگش اطلاع کافی دارد. ولی افسوس که الان خودش در مرخصی است و اتفاقا آمده همین آهوران. گفتیم به سلامت تا برگردی.

بعد از ظهر همان روز دوستی دیگر زنگ زد، توی یک کتاب مقاله ای از زند مقدم را پیدا کرده بود که احتمال می داد بدردم بخورد. دیدمش. فصلنامه ای تاریخی بود بیشتردرمورد اقوام ایرانی. اخیرا چاپ شده بود. مقاله نبود، مصاحبه ای بود که در آن دکتر زند مقدم به سوالاتی درمورد نحوه رفتنش به بلوچستان و چونی و چرایی روابط آن خطه با مرکز در طول تاریخ می گفت. جالب بود. اما چیزی که بیشتر به کارم می آمد دفاع دختر عیدو خان ریگی از کار پدرش در خنجر زدن به دوست محمد خان بود.

بعد از مدتها توقف، چند روزی بود که دوباره دست به قلم شده بودم و داشتم از ماجرای دستگیری علیخان توسط دولت را می نوشتم. از میان تحقیقات موجود، کتاب آقای شه بخش مفصلتر از دیگران به این موضوع اشاره کرده بود اما نه آنقدر که بتواند دستمایه یک کار دراماتیک باشد. با کمک اطلاعات جانبی دیگر سلسله حوادث را مرتب کرده و نوشتن را با چاشنی تخیل شروع کردم. اما چشمتان روز بد نبیند. کمبود اطلاعات و هزار و یک اما و اگر ، ذهن کمال گرا و وسواسیم را از کار انداخت. تا چند روزی کماکان متوقف مانده بودم.

پرسجو های زنده و یا تلفنی کمکی نکرد. سرچ در اینترنت که اصلا و ابدا! نمی توانستم جزئیات تاریخی را بیشتر از حد مشخصی نادیده گرفته و به تخیل تکیه کنم. به لیست تلفن دوستان اشنا یا نا آشنای دکتر و استاد واز این دست پناه آوردم. آقای شه بخش نویسنده کتاب اولین انتخابم بود. تلفن را بر نداشت. فکر کردم سر کلاسی جایی است که نمی تواند حرف بزند.

شماره تلفن آقای ودود سپاهی را بارها از دوستان گرفته بودم تا در باره کتابش "بلوچستان در عصر قاجاریه" نقد و نظری داشته باشم. اما هر بار منصرف می شدم و شماره هم در پس فرمت شدن های گاه بیگاه موبایل از دست می رفت. آقای طاهری یا بهتر است بگویم مجمع الطواهرین (برادران دکتر دانشمند طاهری به اتفاق ابوی یا همان شرکت علمی-دکتری طاهری ها که تفکیک اسم کوچکشان اصلا ضرورتی ندارد ) به ذهنم رسید. شماره تماسش را پیدا کرده و دست به کار شدم. اما بلافاصله یادم افتاد که ایشان در وبسایش نوشته که در پونای هند مشغول صفا سیتی است (از نوع علمی اش منظورم بود. فکر خراب دیگران که ربطی به ما ندارد!). عزیز دیگری به نام قیوم نعمتی داشتیم که اهل تاریخ نبود ولی تنه به تنه تاریخ میزد، همان جامعه شناسی خودمان. او هم که هند بود. بابا یکدفعه همه سراوانی ها را بردارید بیرید هند یک دکترا بهشان بدهید تا خیال همه راحت شود.

اصراری نیست اگرباورنکنید ولی در کمال تعجب همان لحظه دیدم یک پیامک از دیار باقی که نه، از آقای تمندرو آمده که به جای حروف نازنین و خوانی فارسی یا انگلیسی، پر از مربع است و البته بین آنها دو شماره تلفن خود نمایی می کند. میدانستم جریان چیست.آخر نحوه کلاس گذاشتن ما هم برای خودش شنیدنی است. ما که درویش صفتیم و زانتیا و پرادو به قیافه ریزه پیزه مان نمی آید می آئیم بجایش مثلا فارسی ساز توی گوش مان نصب نمی کنیم که یعنی انگلیسی مان نیتیو لایک است و اند کلاسیم.

زنگ زدم. گفت که شماره اقای ودود سپاهی و اقای ناصری نیا را فرستاده. یادم آمد که 2 ماه پیش از او چنین درخواستی کرده بودم.

خدا رسانده بود و بحث مان باز شد و گفتم میخواهم بدانم این سرهنگ حبیب الله ریگی که علیخان را دستگیر کرده آن موقع سمتش چه بوده که اقای تمندرو یک نفر ریگی اهل تاریخ را در بساط داشت و معرفی اش کرد: اقای نادر ریگی که گویا از لیسانس کشاورزی هوس فوق لیسانس تاریخ به سرش زده و رفته سراغ آن. گفتم اگر این آقای ریگی نخواهد برایم ته و توی جریان عیدوخان و حبیب الله خان را در بیاورد, دیگر چه کسی باید این کار را بکند؟ ریگی نیست که هست، اهل تاریخ نیست که هست. شماره اش را گرفتم. حالا سه شماره جدید دیگر دارم.

آقای نادر خان که احتمالا توی کوههای تفتان مشغول ردیابی آثار باستانی و تاریخی بود و موبایلش را خاموش کرده بود. اینجوری خیال همه راحت است. کاری که خودم هم کم نمی کنم. با آقای سپاهی تماس گرفتم. آدم گرمی بود. گویا بخاطر تماس از کلاس هم بیرون آمده بود. معرفی که کردم بگمانم ذهنیتی داشت و شاید هم می شناخت. اما ترجیح دادم کلاس و تدریسش به هم نخورد. پس از اینکه خیالم راحت شد که علاقمند وهمکارانه با موضوع برخورد می کند گفتم که در فرصتی بهتر ادامه می دهیم. حیف که ساعتی که قرار تماس مجددمان بود گرفتار شدم و یادم رفت. ولی حالا حالاها با او کار دارم.

با آقای استاد ناصری نیا تماس گرفتم. از او و کتابش "بلوچستان در گذز زمان" شنیده بودم. اتفاقا چند روز پیش گذرش به شبکه هر از گاهی جذاب هامون افتاده بود. در آنجا در مورد همین کتابش صحبت می کرد. کرمانی الاصل زاهدانی است. درست مثل اقای سپاهی علاقمند و همکارانه برخورد کرد. صحبت مان شاید یکساعتی بطول کشید. از خیلی چیزهای مرتبط گفتیم و قول همکاری های خوبی داد.

هفت سال خشکسالی مطلق و یکدفعه سیل و تگرگ! طبیعت بلوچستان همین است. و حال حکایت ما شده بود این تحقیق. تو نگو که همین بعد از ظهر همان دوست دیروزی زنگ زد که یک نفر از پیرمرد های آهوران را پیدا کرده که هم از تاریخ آهوران می داند و هم از جریان خوانینی که رفتند عراق و پول گرفتند تا برای بلوچ مبارزه کنند! بعد سر همین پولها دعوایشان شد و به حساب همدیگر رسیدند. گفتم مهمان دارم از بنت. باید خانه باشم.

بیچاره مهمانان من! شب مگر ارامشی داشتند از بس از تاریخ و جامعه شناسی و فلان خان و بهمان خان گفتم و همه اش ترغیب شان می کردم که راه بیفتند و برای من اطلاعات جمع آوری کنند! مثلا خانوادگی برای اوقات فراغت آمده بودند.

امروز را هم با تحقیق تلفنی گذراندم. شماره یکی از دوستان قدیمی شیرانی را پیدا کردم که اصالتا بنتی است. نشان نمی داد که علاقه ای به اطلاعات تاریخی داشته باشد. اما من قبلا به یک ویژگی عجیب وجالب این طبقه خوانین سابق عزیز پی برده بودم. حتی به یک بچه بی سواد و ظاهرا بی ادعایشان هم که برسی برای خودشان یک شاهنامه شخصی سروده و در ذهن دارند که فی البداهه تحویلت می دهند. حالا برای یک طرفه و اغراق آمیز بودنشان سخت نمی گیریم، اما انگیزه و پشتکارشان ستودنی است.

باری، از آقای شیرانی هم اطلاعات خوبی گرفته و قرار شد برای پاره ای نکات دقیق برود و بررسی هایی بکند و به ما کمک کند. با وجود میان سال بودن و شلوغی کاری که داشت انصافا همکاری در خور تحسینی داشت و خواهد داشت.

اخرین ولی اتفاقا ولی طولانی ترین تحقیق تلفنی ما با آقای احمد بلیده ای اصالتا از ساربوگ و ساکن چانف بود.و با مبارکی ها وصلت داشت. خیلی وقت پیش به من گفته بودند که چنین فردی وجود دارد که اطلاعات شفاهی تاریخی خوبی در ذهن دارد. حس کردم که می تواند در مورد جریان عیسی مبارکی اطلاعات خوبی به من بدهد.

یکی دو ساعت صحبت کردیم و چند صفحه ای پشت سر هم یادداشت برداشتم. توی کارش مسلط و اطلاعاتش بالا بود. نکته مهمی که دنبالش بودم این بود که چطور طایفه ای که افتخارش زهد و عرفان بود سر از قلعه خانی در آورد! آنهم در میان بلوچهای آهورانی که خشونت و یکدنگی و ستم ستیزی شان در مکران زمین لنگه ندارد و حاضر به بهاء دادن به کسی نیستند! دیگر اینکه علت اتحاد شان با لاشاری ها و عداوتشان با شیرانی ها چه بود. در نهایت اینکه جریان جنگهای عیسی خان با بلوچ های آهوران و شگیم از چه قرار بود. بهر حال اطلاعات بسیاری گرفتم هر چند که جناب احمد خان چون دیگر هم طبقه هایش کتمان نمی کرد که حاضر نیست علیه گذشته خود اطلاعات داده و طبعا همه چیز را از زاویه دید طایفه خود می بیند و گناهی بر آن متصور نیست.

ناهار مهمانانم به همین خاطر قدری دیر شده بود. خداحافظی من با آنها به جای تعارفات معمول تو بیا خانه من و من بیایم خانه تو، شده بود توصیف جریان ازدواج های دادشاه و از آنها خواستم که به محض رسیدن به بنت بروند و نحوه ازدواج او با هر کدام از سه زن هایش را دربیارند. قرار است دراماتیک بنویسیم دیگر. چقدر خان خان کردن و از برنو دادشاه نوشتن! ببینیم چه می شود. شما هم کمک کنید. ثواب دارد. در پایان امیدوارم مزاح های مان در این مطلب سبب رنجش عزیزی نشده باشند.

رازگو بلوچ – 23 /1/89

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نام همه دوستان را در وبلاگت اوردي از شرق تا غرب ولي اقاي زارگو علاقه داري شما را با اسم مستعار معرفي كنند چرا؟مگر اتفاقي مي افتد دوستان بدانند جنابعالي چه سوابقي داريد مهند س ......بهتر است نه

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)