۱۳۸۷/۰۴/۱۴

چه تنهاست آنکه منصف باشد...

بقلم رازگو بلوچ

داشتن ایده های منصفانه در جوامع کمتر توسعه یافته کاریست مانند راه رفتن روی لبه تیغ آنهم بر فراز پرتگاهی عمیق. و ضع در بلوچستان (و نه صرفا میان بلوچها) از این نیز بدتر است.

اگر من بلندگوی صاحبان مناصب دولتی می شدم و به درشت نمایی و تمجید از کرده ها و لاپوشانی و توجیه ناکرده هایشان می پرداختم, پشتوانه ای قوی در همه جا می داشتم و چه بسا که رسانه هایی جدی تر و رساتر در اختیار داشتم.

اگر من شعار می دادم و چون سیاست بازان از افتخارات و مرزبندی های اغوا کننده می گفتم و روی احساسات غریزی قومی دست می گذاشتم, حرفهایم تا آن سوی مرزها می رفت و برای خود جایگاهی در میان اپوزسیون دست و پا می کردم.

اگر من با نعصبات کور مذهبی جلو می رفتم و سوار بر موج احساسات عقیدتی مردم می شدم, چه بسا صدها نفر همراه با من به جانفشانی نیز حاضر می شدند و هر آنچه را که می گفتم با گوش جان می شنیدند و تبلیغ می کردند.

اگر من حرف های قلنبه سلنبه دانشگاهی می زدم و از فلانیسم و فلانسفکی و سبک فلان و تفکر بهمان می گفتم, دست کم به این کنگره و آن سمینار دعوت می شدم و چه بسا روزی جایزه فلان بنیاد و فلان دانشگاه انتظارم را می کشید.

اما من هیچ نیافته ام, چون هیچ نخواسته ام. آمده ام که گریز کنم از همه آنچه که هوش و ذهن بسیاری را ربوده است. اگر این خود یک شعار نباشد, من رسیدن به حقیقت را و لو در خلوت و تنهایی خویش به همه دبدبه و کبکبه عالم ترجیح می دهم. هرچند اینکه الان خود را اینگونه تبلیغ می کنم, بر خلاف ادعایم است و یک گام برگشت به عقب.

شفاف بگویم, من تعصب قومی و مذهبی را آفتی برای نوع بشر می دانم و اتفاقا همه مشکلات بلوچ را در تعصبات دیگران به او و در عین حال تعصبات خود او با خویشتن خویش می دانم.

من بلوچ را فقط به چشم انسانهایی مظلوم می بینم که هم دیگرانی متعصب در طول تاریخ به او ستم روا داشته و هم خود او جانانه کمر به بدبختی خود بسته است.

من به قومیت بلوچ چندان کاری ندارم, تعصب مذهبش نیز اولویت من نیست, اما مظلومیت او قصه ای دیگر است و محرومیتش, که قابل چشم پوشی نیست. وضعیت بلوچ مایه شرمساری خود او, همسایگان و هموطنانش و همه اولاد آدم است.

به جای تعریف و شعار, من به آسیب شناسی معتقدم و درک وضع نابهنجار موجود و سرکشیدن داروی تلخ نقد به امید بهبودی مداوم. من نمی توانم از پای لنگ بلوچ در مسیر تمدن نگویم و فقط با توصیف شیران کوههایش و حماسه های جاودانش دل خوش دارم.

من به مسجد و عبادت ارادت دارم ولی نمی توانم کپر نشینان بی نان و قوت و فرزندان بی آینده شان ببینم و باز دغدغه اول و آخر خود ساخت مسجد بدانم.

من به سیاست و دولت و دیگران کاری ندارم, ولی انصاف نیست که تحصیلکرده محروم و بی بضاعت بلوچ دربدر در پی کار و لقمه ای نان, سرانجام مایوس و بی پناه به اعتیاد روی آورد, در حالیکه عزیز دردانه های مرفه بسیاری از دور ترین شهرها در زادگاه او مشغول بکار می شوند, آنهم در حالیکه به جای شکرو سپاس دائم از بخت بد خود و بودن در چنین مکان دورافتاده و غیر قابل تحملی نالیده و خود را طلبکار دیگران می دانند. حتی گاه زن هایشان را نیز همانجا مشغول بکار می کنند تا که افسردگی سراغشان نیاید!

من از قوم گرایی نمی گویم. من از آن فرهنگ ایرانی, اسلامی و انسانی می گویم که سفارش می کند نان سفره مان را هم برای همسایه ندار نصف کنیم.

دیگر ممالک دنیا به تنوع قومی و فرهنگی افتخار می کنند. جالب است بدانیم زبان اقلیت "ولز" ها که هیچ قرابتی با انگلیسی ندارد, در چند قدمی لندن با تلاش و سرمایه گذاری فراوان دولت و خود انگلیسی زبانها در حال نشر احیاء است تا از مرگ احتمالی یک تنوع زبانی جلوگیری شود.

چگونه است در شبکه استانی ما گویی که طاعون آمده و همه بلوچ ها مرده اند و دوربین شان هیچگاه موفق به کشف و ضبظ چهره آفتاب سوخته این سفید جامگان منقرض شده نمی گردد. در خیابانهای شهر, در استودیو ها, در نمایش ها, در خبر ها کمتر اثری از این گونه حیات باستانی به چشم نمی خورد.
معمولا سمبل شبکه های تلوزیونی آنتن است که بر بلند ترین نقطه نصب می شود. چگونه است که بلندای تفتان نادیده گرفته شده و آنتن شبکه تلوزیونی مان بر یا درون دریاچه ای فصلی نصب می شود؟ اینگونه تعصبات فنی! در نوع خود نوبر است.

اما مگر ما فقط از یک طرف تعصب دیده ایم؟ چند روز پیش در وبلاگ یکی از شخصیت های مذهبی خودمان که منشی منطقی در پیش گرفته است, فقط یک نصف جمله به تعارفاتم اضافه کرده و یاد آور شدم که خوب است علماء سنی هم بیش از پیش انتقاد پذیر و پذیرای افکار جوانان باشند. در کمال ناباوری آن نظر هرگز پخش نگردید! حالا اگر همان شبکه هامون دست چنین تفکری هم باشد چه چیز به نفع عدل و انصاف تغییر خواهد کرد؟

عزیزی در یکی ازلینک نظرات گفته بود " اما ای رازگو بدان که بلوچ غیر سنی بلوچ نیست". ایا این عین همان تفکری نیست که چوب آنرا خورده ایم؟ چه چیزی به نفع عدل و انصاف عوض خواهد شد اگر سنی متعصب جای شیعه متعصب را بگیرد؟

به من اعتراض شده که چرا به خوانین حمله برده ام. چرا تحصیلکردگان را مذمت نموده ام. چرا به دینداران! تاخته ام. چرا قوم بلوچ را تحقیر کرده ام. خانواده ام نگران است که نکند فردا مرا پای محاکمه دولتی یا شخصی بکشانند. حال من جز از کودک درون خود و دعوت همگان به صداقت و انصاف نگفته ام.

من می گویم اگر انصاف نباشد هرگونه تغییری فقط جای ظالم و مظلوم را عوض می کند. در آن صورت فقط عقده هاست که باهم خواهد جنگید و نباید به جنگی علیه نفس ظلم دل خوش کرد.

من در این مدت گاه نظرات سازنده دریافت کرده ام. گاه مورد لطف و تشویق بوده ام. گاه هجو شده ام. گاه مورد سوء برداشت بوده ام. تا حال که به اینجا رسیده ایم. باقی هم با خداست و با شما عزیزان که خواهید فرمود چگونه ادامه دهم. نظرات شما در هدایت ما به سمت صراط مستقیم بسیار موثر است.
رازگو بلوچ – تیر 1387

هیچ نظری موجود نیست:

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)