بقلم رازگو بلوچ
چندی پیش به مطلبی از آقای محمد تقی رخشانی برخوردم که به نقد دوران استانداری آقای دهمرده پرداخته بود. دورانی که به ناچار باید پذیرفت, نقطه اوج التهابات سیاسی, امنیتی, مذهبی و قومیتی در این استان دارای ساکنان بومی بلوچ، سيستاني و شهروندان ديگر بوده است.
از آقای رخشانی هم چیز هایی می دانم: روزنامه نگاری که در عین حفظ و تاکید بر هویت تشیع سیستانی خود, معتقد به همزیستی و رقابت مسالمت آمیز با بلوچ سنی است. او از عده بسیار انگشت شمار سیستانی های اصلاح گرا بوده که از عملکرد دسته فوق العاده متعصب و غیر دوراندیش سیستانی ها (که البته شامل همه آنان نمی باشد) رضایت نداشته و خواستار نوعی منش معقولانه و همه جانبه گرایانه در عملکرد آنانی است که بر مسند قدرت و تصمیم گیری های استانی و حتی مرکزی تکیه زده اند.
مانده بودم که به نقد آقای دهمرده بپردازم و یا به نقدی بر نقد آقای رخشانی بسنده کنم. دست کم به این دلیل که اولا اوضاع و احوال اصحاب قدرت بر همگان اظهر من الشمس است و نقد ما گزافه ای بیش نخواهد بود و دوما به دلیل آنکه انتقاد از اصحاب رسانه مرسوم تر است و شاید کم خطر تر, به دومی رضایت دادم.
بسیار علاقمند بودم که با چنین فرد معتدل و اهل اندیشه اجتماعی درجامعه سیستانی ها به بحث و همفکری می نشستم؛ اما جایگاه من با او بسیار متفاوت است. آقای رخشانی چیز های بسیاری دارد که من ندارم: او برای خود روزنامه ای دارد, دانشگاههای استانی با افتخار به او فرصت تدریس می دهند, پشتش به انبوهی از دوستان و آشنایانش گرم است که دست کم مسند قدرت و سمت های استانی بسیاری ار در اختیارداشته و هویت قومی و مذهبی اش به او امنیت خاصی بخشیده و دست کم در همان ابتدای امر به چوب بدبینی و سوء ذهنیت رانده نمی شود. دسترسی او به اطلاعات و تصمیمات مدیریتی و اجتماعی قابل قیاس با امثال من نیست. حتی مخالفانش نیز هر چه باشد آنقدر اشتراک منافع خرد و کلان با او دارند که اگر او را بکشند استخوانش را دور نمی اندازند.
اما در چنین شرایطی که هم اوضاع برای فرصت طلبی بر وفق مراد بوده وهم زمان بیش ازموقع برای انتقاد نامناسب, خیلی هنر می خواهد که کسی دور اندیشی پیشه ساخته وسخن از اعتدال و انصاف بگوید و در این بازار پر آشوب و وانفسا حال و روز اقلیت بلوچ را هم در نظر داشته باشد. اگر آنچه که شنیده ام درست باشد, رخشانی در این میان شایسته تقدیر است.
اما در ارتباط با نقد آقای دهمرده باید گفت رخشانی قدری جایگاه خود را از یک روزنامه نگار جامع نگر به سخنگوی سیستانی های مخالف استاندار و همفکرانش تنزل داده است. او در همان ابتدای مقاله لیستی از مدیرانی با سابقه در استان نام می برد که مورد بی مهری استاندار قرار گرفته اند.
از آقای رخشانی هم چیز هایی می دانم: روزنامه نگاری که در عین حفظ و تاکید بر هویت تشیع سیستانی خود, معتقد به همزیستی و رقابت مسالمت آمیز با بلوچ سنی است. او از عده بسیار انگشت شمار سیستانی های اصلاح گرا بوده که از عملکرد دسته فوق العاده متعصب و غیر دوراندیش سیستانی ها (که البته شامل همه آنان نمی باشد) رضایت نداشته و خواستار نوعی منش معقولانه و همه جانبه گرایانه در عملکرد آنانی است که بر مسند قدرت و تصمیم گیری های استانی و حتی مرکزی تکیه زده اند.
مانده بودم که به نقد آقای دهمرده بپردازم و یا به نقدی بر نقد آقای رخشانی بسنده کنم. دست کم به این دلیل که اولا اوضاع و احوال اصحاب قدرت بر همگان اظهر من الشمس است و نقد ما گزافه ای بیش نخواهد بود و دوما به دلیل آنکه انتقاد از اصحاب رسانه مرسوم تر است و شاید کم خطر تر, به دومی رضایت دادم.
بسیار علاقمند بودم که با چنین فرد معتدل و اهل اندیشه اجتماعی درجامعه سیستانی ها به بحث و همفکری می نشستم؛ اما جایگاه من با او بسیار متفاوت است. آقای رخشانی چیز های بسیاری دارد که من ندارم: او برای خود روزنامه ای دارد, دانشگاههای استانی با افتخار به او فرصت تدریس می دهند, پشتش به انبوهی از دوستان و آشنایانش گرم است که دست کم مسند قدرت و سمت های استانی بسیاری ار در اختیارداشته و هویت قومی و مذهبی اش به او امنیت خاصی بخشیده و دست کم در همان ابتدای امر به چوب بدبینی و سوء ذهنیت رانده نمی شود. دسترسی او به اطلاعات و تصمیمات مدیریتی و اجتماعی قابل قیاس با امثال من نیست. حتی مخالفانش نیز هر چه باشد آنقدر اشتراک منافع خرد و کلان با او دارند که اگر او را بکشند استخوانش را دور نمی اندازند.
اما در چنین شرایطی که هم اوضاع برای فرصت طلبی بر وفق مراد بوده وهم زمان بیش ازموقع برای انتقاد نامناسب, خیلی هنر می خواهد که کسی دور اندیشی پیشه ساخته وسخن از اعتدال و انصاف بگوید و در این بازار پر آشوب و وانفسا حال و روز اقلیت بلوچ را هم در نظر داشته باشد. اگر آنچه که شنیده ام درست باشد, رخشانی در این میان شایسته تقدیر است.
اما در ارتباط با نقد آقای دهمرده باید گفت رخشانی قدری جایگاه خود را از یک روزنامه نگار جامع نگر به سخنگوی سیستانی های مخالف استاندار و همفکرانش تنزل داده است. او در همان ابتدای مقاله لیستی از مدیرانی با سابقه در استان نام می برد که مورد بی مهری استاندار قرار گرفته اند.
او بی آنکه شاید خود بخواهد دست به یک افشاگری جالبی می زند: همه مدیران (در رده مدیر کل) نامبرده شده توسط ايشان سیستانی اند! گویا بلوچ آنقدر در این میان نادیده انگاشته شده و به حاشیه رانده شده است که حتی در صف مدیران مخالف استاندار هم مهره ای برای خود دست پا نکرده است! و از طرفی گویا بازار طرف مقابل آنقدر گرم است و خیالشان آنقدر راحت, که به جای نیاز به همدلی و ائتلاف, زمان را برای تسویه حساب و تفکیک جبهه های متنوع خود مناسب دیده اند.
شایسته بود آقای رخشانی به طرح این سوال نیز می پرداخت که چرا وضع مدیریتی استان بگونه ای است که بومی های بلوچستان در خود بلوچستان نیزاینگونه نادیده گرفته شده اند و چرا استاندارمجری "مدل استانداری بومی" برنامه ای در جهت تعدیل این وضعیت نداشته است.
شایسته بود آقای رخشانی به طرح این سوال نیز می پرداخت که چرا وضع مدیریتی استان بگونه ای است که بومی های بلوچستان در خود بلوچستان نیزاینگونه نادیده گرفته شده اند و چرا استاندارمجری "مدل استانداری بومی" برنامه ای در جهت تعدیل این وضعیت نداشته است.
"بومی" کلمه ای نامبارک است که اتفاقا همین دسته ابداع کرده که تا از یکطرف برای خود حقی ویژه در مقابل شهروندان شیعه مهاجر از دیگر نقاط کشور قائل شده و در عین حال با خلط مبحث و گمراهی ادبیات رسمی و عامه , این تنها دستاویز طبیعی بلوچ محروم و نیازمند توجه خاص مرکز را از ید وی خارج و در انحصار خود گیرند.
حال که آقای دهمرده بعنوان استاندار بومی مورد خطاب آقای رخشانی است, شایسته بود ایشان یا بعنوان یک ایرانی جامع نگر این واژه مورد سوء استفاده انحصار طلبان را تقبیح می کرد و یا در غیر این صورت می پرسید سهم بومیان بلوچ در این مدل بومی استانداری چه بوده است؟
البته بر ایشان گناهی نیست چرا که چه کسی گفته است وظیفه ایشان خبرگیری و انعکاس حقایق و وقایع این سو و آنسوی بلوچستان است؟ مگر یک آدمی تا چه حد می تواند از دور دستها نیز خبر داشته باشد و دغدغه دیگران را در ذهن؟ والا باید از جنبه های متناقض و تامل برانگیزی که نوع مدیریت بومی مذکور تجربه نمود پرده بر می داشت.
البته بر ایشان گناهی نیست چرا که چه کسی گفته است وظیفه ایشان خبرگیری و انعکاس حقایق و وقایع این سو و آنسوی بلوچستان است؟ مگر یک آدمی تا چه حد می تواند از دور دستها نیز خبر داشته باشد و دغدغه دیگران را در ذهن؟ والا باید از جنبه های متناقض و تامل برانگیزی که نوع مدیریت بومی مذکور تجربه نمود پرده بر می داشت.
به ویژه آنجا که فی المثل در یکی از دورترین شهر های بلوچستان, نه یک بار و بلکه بکرات, هربار دهها نفر از كاركنان بومي همان شهر فلان ارگان و يا دانشگاه یکجا اخراج می شدند و بی آنکه بدانند چرا, خانواده هایشان از نان خوردن می افتادند تا که از هفتصد کیلومتر دور تر! همه اقوام و خویشان مدیران بومی! از آبدارچی و کارگر تا دیگر رده ها فاتحانه وارد شهرمذکور شده و در فضایی امن و خودمانی و خانوادگی! به تجربه مدل بومی مدیریت بپردازند.
یکی از محورهای پررنگ انتقادات آقای رخشانی, استفاده از مدیران کم توان و فاقد ظرفیت های لازم بوده است. ایشان به اجمال از انبوه پروژه های مطرحی می گوید که به همین دلیل راکد مانده و یا از دور خارج شده اند و از تبلیغات و ظاهر سازی های بی ثمری می گویند که ما همگان در طول این مدت در معرض بمباران آنها بوده ایم.
ایشان اما اي کاش قدري بیشتر ازباز گذاشتن میدان برای جولان آنانی می گفتند که چون نوجوانانی کم تجربه, احساساتی, آرمانگرا وبسیار مغرور به فرصتی که دست داده است, عنان از کف داده و با اعمال کوتاه بینانه و غیر مسئولانه خود به تحریک دیگرانی چون خود در طرف مقابل پرداخته و استانی را به سمت آشوب و عناد و رقابت هاي شرم آلود سوق دادند.
تاريخ بياد ندارد بلوچستان صحنه درگيري اقوام بلوچ و سيستاني باشد. آنها هردو وارث یک درد مشترک بوده اند. تيغ باد و آفتاب و خشكسالي بر گرده بلوچ و سيستاني يكسان نواخته است. ساحل نشينان این هامون بي وفا كه گاه تا سالها چون سراب محو و نازيبا مي شود درد فقر را خوب لمس کرده و خوي مهر و همدردي و قناعت را تا آن حد آموخته اند که از حال و روز بلوچ لب خشكيده و گرسنه دشتياري در سالهاي اوج خشكسالي خبر داشته باشند و حال که خود در موقعیتی بهترند نانی به سفره او هم بیندازند.
بلوچ و سيستاني با هم وصلت داشته اند، گاه به تدريج با هم در آميخته و خرده فرهنگ جديدي تشكيل داده كه خوبي هاي هر دو فرهنگ را دربر داشته است. تعدادي از اقوام سيستاني در عين حال كه به ريشه نژادي بلوچي خود افتخار مي كنند، سيستاني بود ن را جزئي از هويت خود مي دانند.
باید پرسید آیا مي شود پذيرفت درست در دوران آبادي و وفور نعمت وآنگاه که گستره دانش و دانشگاهها تا روستاها نیز کشیده شده است و تبلیغ انواع جلسات و سمینار ها و تحقیق ها گوش فلک را کر کرده است, اما بينش اين دو قوم بالعکس, به کمترین میزان خود نسبت به گذشته رسیده وتازه هوس دشمنی و رقابت بعضی ها گل کرده است؟خیررسانی این دانشگاهها و دانشگاهی ها و بویژه انبوه مدرک دارانی که هم اکنون صاحب منصبان عرصه های استانی می باشند پیشکش, کاش کسی به آنان بگوید لااقل به اندازه پدر بزرگ های بی سواد اما باتجربه و دور اندیش خود عاقل باشید و واقع گرا تا رشته عطوفتی را که پدرانتان بین ایندو قوم تنیده بودند نگسلید.
ما فرض را بر این گرفته ایم که آقای رخشانی انتظار داشته اند که دوران استانداري بومي به دوران "آشتي بومي" و جبران مافات و پاياني بر روند فرصت طلبي و تبعيض هاي مخرب باشد. طبعا اين موضوع بیش از هر چيز ديگر براي ايشان به عنوان يك روزنامه نگار و فعال اجتماعي (آقاي رخشاني) مهم تر است و يا بايد باشد.
اما سوال اينجاست كه آیا ايشان در اين خصوص از اوضاع رضايت داشته اند كه به جای محور قردادن آن, تقليل انتقادات خود درحد موضوع بي مهري استاندار با عده اي از مديران كل سيستاني را صلاح دیده، و یا اینکه اصولا فرض ما اشتباه و خیالی بیش نبوده است و ما در وسعت دید و همه جانبه گرایی ایشان قدری اغراق نموده و بی جهت به همذات پنداری مشغول بوده ایم. اما هر چه باشد تا باشد از این دست گفتمان ها, که اندک است و نایاب.
رازگو بلوچ – تير 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر