بقلم رازگو بلوچ
خرداد 1387
سلام. امروز دوباره توانستم برگردم هر چند ادامه دادن نیز با تقدیر است و ما البته خوش بین.
آنچه که گویا چند روز پیش در زاهدان رخ داده است, یعنی جنگ مذهبی شیعه و سنی برای عقاید خود (که من به منظور دامن نزدن به این گونه مباحث مضر از یاد آوری جزئیات موضوع پرهیز می کنم) برای من تلخی ویژه ای داشت.
قطعا این موضوع باید برای همه تلخ باشد, برای پیروان عقاید متقابل, مسئولین حفظ امنیت و آرامش و نیز برای سایرینی که دغدغه صلح و کرامت همه انسانها را دارند. اما تلخی اش برای من از آنجا بیشتر بود که در همان ایام سرگرم مطالعه نظرات "هانتینگتون" و " برنارد لوئیس" از تئوری پردازان طراز اول محافظه کاران و شاید از تغذیه کنندگان فکری جرج بوش و گروه جنگ طلب او بودم و قصد داشتم به جای نوشته فعلی, مطلبی را در نقد پیش فرض نظرات آن ها یعنی "جنگ مذاهب" تهیه کنم.
حادثه ای که عرض شد متاسفانه در جهت اثبات پیش فرض نظرات آنان و خلع سلاح فکری صلح اندیشان و مذهب دوستان انسانگرا رخ داد و لذا بی اختیار واگویه ذیل بر قلمم جاری گشت تا درد دلی با دوستان داشته باشم و هشداری در حد خود تا بدانیم که چه می کنیم:
"اوضاع خوبی نمی بینم. اوضاع را برای هیچکس خوب نمی بینم اگر عناوین و مصادیق, چه ذهنی و چه واقعی جای مفاهیم و حقیقت را بگیرند. وای بر بشر که چشمش حقایق دور دست را نمی بیند و دنبال نشانه ها و رد پاها راه گم می کند.
و مذهب که آمده است رهگشا باشد, همه افتخارش آن است که از عالی ترین نیاز ها می گوید, از عدل, از صلح و از خدایی که عدل تمام است, عشق تمام و صلح بی پایان.
و ضمیر انسان که مشتاقانه در پی رفع نیاز و تشنه کامجویی است, مذهب را می پسندد؛ اما نه به نام و اعتبار این پیامبر و جاه و آوازه آن یکی دیگر, بلکه در پاسخ به دردی که خود دارد؛ درد رنجوری غریب که بی رمق در برهوت افتاده است. و مذهب آن رهگذر است که از دور می آید و از آبادی می گوید. بشر چاره ای جز اعتماد خواهد اشت؟ او تنها رهگذر بادیه است و می گوید مرهم صبر و امید آورده است برای تاول پاههایش و مشکی به دوش دارد پر از عدل گوارا. می گوید سایبان صلح خواهد گسترد و بر او عشق خواهد باراند و سوار بر بال ایمان او را به باغ و گلستان ها خواهد برد.
بشر تسلیم می شود, به هر چه مذهب می گوید گوش جان می سپارد. سالها و قرن ها می گذرد, هنوز مذهب با اوست. دنیا رنگ عوض می کند, بشر زمینی می شود, لذت و پول و صنعت فراگیر می شود, مذهب رنگ می بازد؛ اما هنوز دغدغه گریز ناپذیرش باقی مانده است.
عقل انسان حیران مانده است: این چه الفتی است و از کجا می آید. گفتند مخدر است, آری برای بسیاری هست, گفتند وهم و خرافات است, آری برای بسیاری هست. گفتند ابزار زور و سلطه است, آری برای بسیاری هست. گفتند فتنه است, آری برای بسیاری هست. با وجود همه اینها مذهب عشق تپنده انبوه آدمها مانده است.
پس نکته چیست؟ اگر مذهب چهار قصه خرافی بیش نیست, اگر خیمه گاه سیاسان است و حلقه زورمندان, اگر حاصل احساسات بی عقلان است پس چرا هنوز اینچنین در ذهن ها مانده است؟
نکته جای دیگری است. آنجا که اول گفتیم. عشق بشر به عدل تمام, به صلح پایدار و به چشم انداز بوستانی ابدی که فقط ایمانی بی قید و شرط می تواند در ذهن ها بسازد. ازین روست که مشاهده حتی خرافی ترین, فتنه انگیز ترین و سلطه آورترین اشکال مذاهب در جامعه و تاریخ نیز باعث روگردانی و تسویه حساب کلی بشر با این مفهوم نگشته است.
اما بشر آنگونه هم که می گویند دانا ترین موجودات نیست, و گاه خالق طبیعت را کاملا نا امید می کند. نا دیده گرفتن دنیای آن سوی چشم ها که بشر به اصطلاح "پوزیتیویست" مرتکب شده است, یکسوی این نادانی است. عدل همچون عشق است که زندگی بی آن کامل نیست. این دنیا نشد آن دنیا, اما نمی شود تصور کرد حلقه عدل کامل نگردد. چه عقل چه احساس, چه فلسفه چه تجربه, همه بر این اتفاق نظر دارند که این جهان ظرفیت اجرای عدالت را عملا ماهیتا درخود نمی بیند. چاره چیست جز وجود جهانی دیگر؟ اما وای اگر پوزیتیویست ها حرفشان راست باشد. وای اگر جهانی دیگر نباشد: چه کلاهها که بر مظلومان نرفته است, چه مفاهیمی زیبا که قصه و خیالی بیش نبوده اند. چه خوشا به حال آنکه درید و خورد و برد.
سوی دیگر نادانی این بشر در رفتار تناقض گونه اش با مذهب نهفته است. انبوهی از انسانها چون نمی توانند "مفاهیم خوبی" را در ذهن تجسم کنند "اسامی خوبان" را جایگزین آنان می کنند تا "خوبی ها" ملکه ذهن و سرچشمه اعمال شان گردند. رفته رفته بدلیل همان ضعف و نادانی ذاتی بشر که بدان اشارت رفت, "اسامی خوبان" آنقدر در ذهن گسترده و پرورانده می شود که "مفاهیم خوبی" نا خود آگاه به حاشیه رانده شده و محو می گردند. دیگر"اسامی خوبان" حاکمان پروار ذهن گشته و "مفاهیم خوبی" را رقیب حقیر و مزاحمان قلمروی خود می پندارند. "مفاهیم خوبی" پوک و تهی و از بارگاه ذهن رانده می شوند و آنچه می ماند یکسری اسامی و عناوین و ظواهر است که عقل و ایمان را در سیطره خود گرفته است.
از آن به بعد دیگر ایمانی وجود نداشته و تعصب جای آنرا می گیرد. عقل وجود نخواهد داشت چون مبناهای قضاوت عقلی به ظواهری چند تقلیل خواهند یافت و لذت حقیقت جویی به دغذغه توجیه ظواهر بدل خواهد شد. کسی دغدغه عدل نخواهد داشت. عشق آزاد اندیش قلب پر از تعصب را ترک خواهد کرد. صلح ضد ارزش گشته و همه در خیال پرورش بوستان ایمان شان, دنیای خود را جهنم و عقبای خود را! کسی نمی داند چه خواهند کرد.
اینگونه است که وقایع و حوادث جملگی به اثبات دروغ "هانتینگتون" پرداخته و عرصه شکوفایی انسانها در پرتو ایمان, به میدان جنگ بین مذاهب و نفرت پراکنی مسخ شدگان اسامی و عناوین و ظواهر بدل خواهد شد."
آهای مسیحیان مانده در رویای صلیبییت, نگران چه هستید؟ مسحیح منجی نمی خواهد. مگر نمی گوئید او خود به اختیار تن به چوبه دار سپرد تا جانش کفاره گناه بشر باشد؟ چگونه صلح را به خاطر دفاع از منادی صلح باید شکست؟
ای یهودیان همه حرف موسی نجات شما از ذلت بود و رهاندنتان از رنج, چگونه می خواهید رنج و ذلت را بنام موسی به دیگری تحمیل کنید؟
و ای مسلمان! محمد گرسنگی, استهزاء و رنج و اسارت را درشعب ابوطالب, سنگ خوردن و رانده شدن از طائف, کوفتگی هجرت و زخم احد را بر خود روا نداشت که تا بعدها به برکت نام و آوازه او قبائل عرب عباسی و اموی فرصت تحقیر و استضعاف ایرانی و سلطه بر فرنگی را یافته و عقده و نفرت را در دل های بسیاری بکارند.
محمد یک چیز می خواست: کرامت همه انسانها را. فقط همان محمد قابل احترام و اطاعت است نه محمدی که " محمدیه" یا همان وهابی ها برای توجیه انفجار عقده ها و جهالت خود تبلیغ می کنند.
و تو ای سنی, نام عمر از آن روز ارزشمند شد که علیرغم ابهت و هیبتش سر تسلیم و خضوع به آن ندای آرامبخش و انسان ساز سپرد که مردی یتیم و بی جاه و منزلت سر داده بود. پس این خضوع و حقیقت طلبی است که او را همچون محمد و اهل بیت و دیگر یارانش برای تو ارزشمند نموده است.
و تو ای شیعه خوب می دانی که علی و زهرا چون شاهزادگان نیستند که بزرگی و خوشنامی را از ژن دیگران به ارث برند و بلکه عشق شان به صلح و عدالت است که نامشان را جاودانه کرده است. پس به اصل صلح و عدالت اقتدا کن تا شیعه بمانی ور نه نام پرستی بیش نخواهی بود.
از همه چیز بزرگتر ذات انسان است و این هیاهو ها همه از بزرگی او است. " و نفخت فیه من روحی", آری انسان جوهره ای است از خدا و خدا یعنی مجموعه خوبی ها. پس در این بازار که جز خوبی سکه ای معتبر نیست, بیائیم مواظب سکه های جعلی عقده و ریا و تزویر باشیم تا که رونق این بازار همیشه برقرار بماند.
سلام. امروز دوباره توانستم برگردم هر چند ادامه دادن نیز با تقدیر است و ما البته خوش بین.
آنچه که گویا چند روز پیش در زاهدان رخ داده است, یعنی جنگ مذهبی شیعه و سنی برای عقاید خود (که من به منظور دامن نزدن به این گونه مباحث مضر از یاد آوری جزئیات موضوع پرهیز می کنم) برای من تلخی ویژه ای داشت.
قطعا این موضوع باید برای همه تلخ باشد, برای پیروان عقاید متقابل, مسئولین حفظ امنیت و آرامش و نیز برای سایرینی که دغدغه صلح و کرامت همه انسانها را دارند. اما تلخی اش برای من از آنجا بیشتر بود که در همان ایام سرگرم مطالعه نظرات "هانتینگتون" و " برنارد لوئیس" از تئوری پردازان طراز اول محافظه کاران و شاید از تغذیه کنندگان فکری جرج بوش و گروه جنگ طلب او بودم و قصد داشتم به جای نوشته فعلی, مطلبی را در نقد پیش فرض نظرات آن ها یعنی "جنگ مذاهب" تهیه کنم.
حادثه ای که عرض شد متاسفانه در جهت اثبات پیش فرض نظرات آنان و خلع سلاح فکری صلح اندیشان و مذهب دوستان انسانگرا رخ داد و لذا بی اختیار واگویه ذیل بر قلمم جاری گشت تا درد دلی با دوستان داشته باشم و هشداری در حد خود تا بدانیم که چه می کنیم:
"اوضاع خوبی نمی بینم. اوضاع را برای هیچکس خوب نمی بینم اگر عناوین و مصادیق, چه ذهنی و چه واقعی جای مفاهیم و حقیقت را بگیرند. وای بر بشر که چشمش حقایق دور دست را نمی بیند و دنبال نشانه ها و رد پاها راه گم می کند.
و مذهب که آمده است رهگشا باشد, همه افتخارش آن است که از عالی ترین نیاز ها می گوید, از عدل, از صلح و از خدایی که عدل تمام است, عشق تمام و صلح بی پایان.
و ضمیر انسان که مشتاقانه در پی رفع نیاز و تشنه کامجویی است, مذهب را می پسندد؛ اما نه به نام و اعتبار این پیامبر و جاه و آوازه آن یکی دیگر, بلکه در پاسخ به دردی که خود دارد؛ درد رنجوری غریب که بی رمق در برهوت افتاده است. و مذهب آن رهگذر است که از دور می آید و از آبادی می گوید. بشر چاره ای جز اعتماد خواهد اشت؟ او تنها رهگذر بادیه است و می گوید مرهم صبر و امید آورده است برای تاول پاههایش و مشکی به دوش دارد پر از عدل گوارا. می گوید سایبان صلح خواهد گسترد و بر او عشق خواهد باراند و سوار بر بال ایمان او را به باغ و گلستان ها خواهد برد.
بشر تسلیم می شود, به هر چه مذهب می گوید گوش جان می سپارد. سالها و قرن ها می گذرد, هنوز مذهب با اوست. دنیا رنگ عوض می کند, بشر زمینی می شود, لذت و پول و صنعت فراگیر می شود, مذهب رنگ می بازد؛ اما هنوز دغدغه گریز ناپذیرش باقی مانده است.
عقل انسان حیران مانده است: این چه الفتی است و از کجا می آید. گفتند مخدر است, آری برای بسیاری هست, گفتند وهم و خرافات است, آری برای بسیاری هست. گفتند ابزار زور و سلطه است, آری برای بسیاری هست. گفتند فتنه است, آری برای بسیاری هست. با وجود همه اینها مذهب عشق تپنده انبوه آدمها مانده است.
پس نکته چیست؟ اگر مذهب چهار قصه خرافی بیش نیست, اگر خیمه گاه سیاسان است و حلقه زورمندان, اگر حاصل احساسات بی عقلان است پس چرا هنوز اینچنین در ذهن ها مانده است؟
نکته جای دیگری است. آنجا که اول گفتیم. عشق بشر به عدل تمام, به صلح پایدار و به چشم انداز بوستانی ابدی که فقط ایمانی بی قید و شرط می تواند در ذهن ها بسازد. ازین روست که مشاهده حتی خرافی ترین, فتنه انگیز ترین و سلطه آورترین اشکال مذاهب در جامعه و تاریخ نیز باعث روگردانی و تسویه حساب کلی بشر با این مفهوم نگشته است.
اما بشر آنگونه هم که می گویند دانا ترین موجودات نیست, و گاه خالق طبیعت را کاملا نا امید می کند. نا دیده گرفتن دنیای آن سوی چشم ها که بشر به اصطلاح "پوزیتیویست" مرتکب شده است, یکسوی این نادانی است. عدل همچون عشق است که زندگی بی آن کامل نیست. این دنیا نشد آن دنیا, اما نمی شود تصور کرد حلقه عدل کامل نگردد. چه عقل چه احساس, چه فلسفه چه تجربه, همه بر این اتفاق نظر دارند که این جهان ظرفیت اجرای عدالت را عملا ماهیتا درخود نمی بیند. چاره چیست جز وجود جهانی دیگر؟ اما وای اگر پوزیتیویست ها حرفشان راست باشد. وای اگر جهانی دیگر نباشد: چه کلاهها که بر مظلومان نرفته است, چه مفاهیمی زیبا که قصه و خیالی بیش نبوده اند. چه خوشا به حال آنکه درید و خورد و برد.
سوی دیگر نادانی این بشر در رفتار تناقض گونه اش با مذهب نهفته است. انبوهی از انسانها چون نمی توانند "مفاهیم خوبی" را در ذهن تجسم کنند "اسامی خوبان" را جایگزین آنان می کنند تا "خوبی ها" ملکه ذهن و سرچشمه اعمال شان گردند. رفته رفته بدلیل همان ضعف و نادانی ذاتی بشر که بدان اشارت رفت, "اسامی خوبان" آنقدر در ذهن گسترده و پرورانده می شود که "مفاهیم خوبی" نا خود آگاه به حاشیه رانده شده و محو می گردند. دیگر"اسامی خوبان" حاکمان پروار ذهن گشته و "مفاهیم خوبی" را رقیب حقیر و مزاحمان قلمروی خود می پندارند. "مفاهیم خوبی" پوک و تهی و از بارگاه ذهن رانده می شوند و آنچه می ماند یکسری اسامی و عناوین و ظواهر است که عقل و ایمان را در سیطره خود گرفته است.
از آن به بعد دیگر ایمانی وجود نداشته و تعصب جای آنرا می گیرد. عقل وجود نخواهد داشت چون مبناهای قضاوت عقلی به ظواهری چند تقلیل خواهند یافت و لذت حقیقت جویی به دغذغه توجیه ظواهر بدل خواهد شد. کسی دغدغه عدل نخواهد داشت. عشق آزاد اندیش قلب پر از تعصب را ترک خواهد کرد. صلح ضد ارزش گشته و همه در خیال پرورش بوستان ایمان شان, دنیای خود را جهنم و عقبای خود را! کسی نمی داند چه خواهند کرد.
اینگونه است که وقایع و حوادث جملگی به اثبات دروغ "هانتینگتون" پرداخته و عرصه شکوفایی انسانها در پرتو ایمان, به میدان جنگ بین مذاهب و نفرت پراکنی مسخ شدگان اسامی و عناوین و ظواهر بدل خواهد شد."
آهای مسیحیان مانده در رویای صلیبییت, نگران چه هستید؟ مسحیح منجی نمی خواهد. مگر نمی گوئید او خود به اختیار تن به چوبه دار سپرد تا جانش کفاره گناه بشر باشد؟ چگونه صلح را به خاطر دفاع از منادی صلح باید شکست؟
ای یهودیان همه حرف موسی نجات شما از ذلت بود و رهاندنتان از رنج, چگونه می خواهید رنج و ذلت را بنام موسی به دیگری تحمیل کنید؟
و ای مسلمان! محمد گرسنگی, استهزاء و رنج و اسارت را درشعب ابوطالب, سنگ خوردن و رانده شدن از طائف, کوفتگی هجرت و زخم احد را بر خود روا نداشت که تا بعدها به برکت نام و آوازه او قبائل عرب عباسی و اموی فرصت تحقیر و استضعاف ایرانی و سلطه بر فرنگی را یافته و عقده و نفرت را در دل های بسیاری بکارند.
محمد یک چیز می خواست: کرامت همه انسانها را. فقط همان محمد قابل احترام و اطاعت است نه محمدی که " محمدیه" یا همان وهابی ها برای توجیه انفجار عقده ها و جهالت خود تبلیغ می کنند.
و تو ای سنی, نام عمر از آن روز ارزشمند شد که علیرغم ابهت و هیبتش سر تسلیم و خضوع به آن ندای آرامبخش و انسان ساز سپرد که مردی یتیم و بی جاه و منزلت سر داده بود. پس این خضوع و حقیقت طلبی است که او را همچون محمد و اهل بیت و دیگر یارانش برای تو ارزشمند نموده است.
و تو ای شیعه خوب می دانی که علی و زهرا چون شاهزادگان نیستند که بزرگی و خوشنامی را از ژن دیگران به ارث برند و بلکه عشق شان به صلح و عدالت است که نامشان را جاودانه کرده است. پس به اصل صلح و عدالت اقتدا کن تا شیعه بمانی ور نه نام پرستی بیش نخواهی بود.
از همه چیز بزرگتر ذات انسان است و این هیاهو ها همه از بزرگی او است. " و نفخت فیه من روحی", آری انسان جوهره ای است از خدا و خدا یعنی مجموعه خوبی ها. پس در این بازار که جز خوبی سکه ای معتبر نیست, بیائیم مواظب سکه های جعلی عقده و ریا و تزویر باشیم تا که رونق این بازار همیشه برقرار بماند.
رازگوبلوچ - خرداد 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر