بقلم رازگو بلوچ
خبر هاي خوشي دارم براي همه. ماچقدر نادانيم كه غرق در نعمت و به كفران آن مشغوليم. اگر توفاني نيامده است، باشد، نسيم تحول اما ديريست وزيدن گرفته است.
به دور و بر خود نگاه مي كنم. من جسور شده ام. من خواهانم. و ديگران اين را بد نمي دانند. و بد خواهان ناچارند كه برتابند. اي بي صبران! ما در مسير تحول نبوده ايم؟
سالها پيش وقتيكه مادرم شنيد دانشگاه قبول شده ام، برخود لرزيد و گفت دانشجوها را مي كشند، چون سياسي مي شوند! " سياسي"، "دانشجو"، هردو براي او كه وارث نسل "قجر هراسي" يا به تعبير من " قجروبيا" بود، بوي مرگ، ناسازگاري و طرد شدن را مي دادند. و امروز خبر از جشن باشكوه فارغ التحصيلي دهها دانشجوي بلوچ در زاهدان مي دهند.
آنروز ها مي گفتيم دانشجوي بلوچ بهتر است درسش را هم چراغ خاموش بخواند، امروزه نيم خيز شان را سوي فرصت هاست كه مي بينيم و مزه دهن بعضي شان هم كسب پله هاي اندكي بالاتر شده است.
روزگاري با نگراني مي گفتند موسيقي بلوچ يا لهو است و حرام شرعي است و يا برانگيزاننده جدايي خواهان است. نگران هاي ديروز، امروز خود در رديف اول جايگاهي مي نشينند كه جشنواره موسيقي بلوچ با شور و شوق در حال اجرا است.
زبان غليظ بلوچي ديروز نشان بي سوادي و يا جايگاه فرهنگي پائين بود، امروز من باسواد چون در بلوچي فصيح ناتوانم، مجبورم سربزير و گاه مطرود ديگران باشم.
ديروز مي گفتند به حكم فقيهان ديوبندي عكس ممنوع، فيلم ممنوع، تلوزيون ممنوع. امروزه بيشترين عكس و فيلم وتصاوير تلوزيوني از ما متعلق به همين قشر مانعان ديروز است.
يك روز كمالان اديب و خواننده فولكلوريك بلوچ را دربزرگترين اجتماع شهر خود (در مسجد جامع شهر) بي هيچ دليلي مي كوبيدند و هنرش را به فجيع ترين شكل هتك حرمت مي كردند، امروز براي پاسداشت هنرمندي او در تهران نخبگان كشور گرد هم مي آيند.
ديروز در خيابان ها كه مي رفتي جز چهره گردآلود و لباسهاي رنگ و رو رفته طبقات زحمت كش و بي ادعاي معيني، بانوان بلوچ را نمي توانستي ببيني، مگر در بيمارستان ها و ترمينال هاي مسافربري كه كه حكم شرايط اضطراري را داشتند.
امروز اگر موج مباركي كه برخاسته سرعت گيرد، بانوان جوانتر بلوچ راه خود را به سمت حضور در جامعه باز كرده و حتي آنگونه كه من پيش بيني مي كنم، پرچم دار و پيشتاز تحول خواهي و توسعه در بلوچستان خواهند شد. باد موافق اگر برقرار باشد كه خواهد بود، وضع تا بدانجا پيش خواهد رفت كه ما مردان دوچهره و منتفع از سنت، به آنان اقتدا خواهيم كرد و ابتكار عمل و راز برون رفت از بن بست موجود را از آنان خواهيم جست.
آنچه كه مرا اينچنين خوشبين نموده است، مشاهده حجم و شتاب تغييراتي است كه دربينش، طرز فكر، و حتي رفتارهاي عملي بانوان به شكلي درست اتفاق افتاده و بي هيچ ادعا و شور و شورشي، چهره حال و آينده جامعه را دگر گون نموده است.
شكاف بين دنياي سنتي (آن هم از نوع قبيله اي) با دنياي واقعي امروزين از ديد خانم هاي تحول خواه عميق تر، دردناك تر و غير قايل قبول تر از همتايان مرد آنان است. زيان و تنفر بيشتري كه آنان از شرايط سنتي موجود نسبت به مردان دارند به همراه حق طلبي، كنجكاوي و نوگرايي ذاتي خانم ها، انگيزه و انرژي بيشتري به آنان داده و عليرغم محدوديت هاي موجود، آنان گوي سبقت را در تحول خواهي از مردان خواهند ربود.
آنان نخست به بازخواني نقش سنتي خود پرداخته و در مواجه با دنياي موجود، گاه به تدريج و گاه بگونه اي ضربتي و انقلابي اقدام به شكستن عادات و باورهاي كليشه اي جامعه خواهند نمود. به تعبيري جالب تر، اتفاقي كه در عمل به سادگي و بي سرو صدا در حال افتادن است در ثئوري، بسيار دشوار، پرهزينه و زمان بردار به نظر مي رسيد.
ساده تر بگوئيم: روزگاري پيش صحبت سر منبرها اهميت كتك كاري و اظهار اقتدار مرد بود و نحوه كنترل همه جانبه زن، گلوهاي واعظين پاره مي شد كه چرا صداي پاي كفش خانم ها بلند است و چرا سايز پيراهن شان كوتاه و اينكه چگونه شيطنت هاي زن غير قابل تصور است و زيبايي چه آفت كشنده اي است براي حيثيت او!
هماناني كه خود در دل مي گفتند خدايا چرا به چهار محدودمان كردي و پنجمي و پنجاهمي را رخصت ندادي، بيشترين فرياد وا آسمانا سر مي دادند كه حيثيت انسان لكه دار شد چرا كه زني در راه رفتن از مرد خود جلو زده و يا اصلا با او به خيابان آمده است! اكنون اما بسياري از آنان به مجبورند كه به كدخدايي زنان راي دهند و با بعضي هايشان به جلسه و شور بنشينند و به اقتدارشان اقتدا كنند.
آري تغيير آمده است، گاه با رنج و خونابه خوردن و گاه هم بي مزد منت. و ما گرچه وارث رنجيم، ولي سرخوشيم به فرزنداني كه عنقزيب بر سر دردهايمان شاخه گلي نهاده و به تماشاي موزه مصيبت هايمان مي آيند.
آنها خبر از تبعيض و تفاوت طبقات اجتماعي نخواهند داشت، درك نخواهند كرد قتل هاي طايفه اي چه حال و روزي دارد. حس اقليت بودن را فقط در كتب و اينترنت خواهند جست. شلاق اعتقادات ديگران نخواهند خورد، اعتماد بنفس شان بالا و روحيتات شان سرشار از شوق و اميد خواهد بود. دختران مان پستو نشيني را نمي فهمند.
آنان مي خندند و ما از گور برايشان دست تكان مي دهيم و لبخند شوق نثار شان مي كنيم. و تاريخ اينگونه به همگي لبخند ميزند و صبح بخير مي گويد.
رازگو بلوچ – تير 1387
خبر هاي خوشي دارم براي همه. ماچقدر نادانيم كه غرق در نعمت و به كفران آن مشغوليم. اگر توفاني نيامده است، باشد، نسيم تحول اما ديريست وزيدن گرفته است.
به دور و بر خود نگاه مي كنم. من جسور شده ام. من خواهانم. و ديگران اين را بد نمي دانند. و بد خواهان ناچارند كه برتابند. اي بي صبران! ما در مسير تحول نبوده ايم؟
سالها پيش وقتيكه مادرم شنيد دانشگاه قبول شده ام، برخود لرزيد و گفت دانشجوها را مي كشند، چون سياسي مي شوند! " سياسي"، "دانشجو"، هردو براي او كه وارث نسل "قجر هراسي" يا به تعبير من " قجروبيا" بود، بوي مرگ، ناسازگاري و طرد شدن را مي دادند. و امروز خبر از جشن باشكوه فارغ التحصيلي دهها دانشجوي بلوچ در زاهدان مي دهند.
آنروز ها مي گفتيم دانشجوي بلوچ بهتر است درسش را هم چراغ خاموش بخواند، امروزه نيم خيز شان را سوي فرصت هاست كه مي بينيم و مزه دهن بعضي شان هم كسب پله هاي اندكي بالاتر شده است.
روزگاري با نگراني مي گفتند موسيقي بلوچ يا لهو است و حرام شرعي است و يا برانگيزاننده جدايي خواهان است. نگران هاي ديروز، امروز خود در رديف اول جايگاهي مي نشينند كه جشنواره موسيقي بلوچ با شور و شوق در حال اجرا است.
زبان غليظ بلوچي ديروز نشان بي سوادي و يا جايگاه فرهنگي پائين بود، امروز من باسواد چون در بلوچي فصيح ناتوانم، مجبورم سربزير و گاه مطرود ديگران باشم.
ديروز مي گفتند به حكم فقيهان ديوبندي عكس ممنوع، فيلم ممنوع، تلوزيون ممنوع. امروزه بيشترين عكس و فيلم وتصاوير تلوزيوني از ما متعلق به همين قشر مانعان ديروز است.
يك روز كمالان اديب و خواننده فولكلوريك بلوچ را دربزرگترين اجتماع شهر خود (در مسجد جامع شهر) بي هيچ دليلي مي كوبيدند و هنرش را به فجيع ترين شكل هتك حرمت مي كردند، امروز براي پاسداشت هنرمندي او در تهران نخبگان كشور گرد هم مي آيند.
ديروز در خيابان ها كه مي رفتي جز چهره گردآلود و لباسهاي رنگ و رو رفته طبقات زحمت كش و بي ادعاي معيني، بانوان بلوچ را نمي توانستي ببيني، مگر در بيمارستان ها و ترمينال هاي مسافربري كه كه حكم شرايط اضطراري را داشتند.
امروز اگر موج مباركي كه برخاسته سرعت گيرد، بانوان جوانتر بلوچ راه خود را به سمت حضور در جامعه باز كرده و حتي آنگونه كه من پيش بيني مي كنم، پرچم دار و پيشتاز تحول خواهي و توسعه در بلوچستان خواهند شد. باد موافق اگر برقرار باشد كه خواهد بود، وضع تا بدانجا پيش خواهد رفت كه ما مردان دوچهره و منتفع از سنت، به آنان اقتدا خواهيم كرد و ابتكار عمل و راز برون رفت از بن بست موجود را از آنان خواهيم جست.
آنچه كه مرا اينچنين خوشبين نموده است، مشاهده حجم و شتاب تغييراتي است كه دربينش، طرز فكر، و حتي رفتارهاي عملي بانوان به شكلي درست اتفاق افتاده و بي هيچ ادعا و شور و شورشي، چهره حال و آينده جامعه را دگر گون نموده است.
شكاف بين دنياي سنتي (آن هم از نوع قبيله اي) با دنياي واقعي امروزين از ديد خانم هاي تحول خواه عميق تر، دردناك تر و غير قايل قبول تر از همتايان مرد آنان است. زيان و تنفر بيشتري كه آنان از شرايط سنتي موجود نسبت به مردان دارند به همراه حق طلبي، كنجكاوي و نوگرايي ذاتي خانم ها، انگيزه و انرژي بيشتري به آنان داده و عليرغم محدوديت هاي موجود، آنان گوي سبقت را در تحول خواهي از مردان خواهند ربود.
آنان نخست به بازخواني نقش سنتي خود پرداخته و در مواجه با دنياي موجود، گاه به تدريج و گاه بگونه اي ضربتي و انقلابي اقدام به شكستن عادات و باورهاي كليشه اي جامعه خواهند نمود. به تعبيري جالب تر، اتفاقي كه در عمل به سادگي و بي سرو صدا در حال افتادن است در ثئوري، بسيار دشوار، پرهزينه و زمان بردار به نظر مي رسيد.
ساده تر بگوئيم: روزگاري پيش صحبت سر منبرها اهميت كتك كاري و اظهار اقتدار مرد بود و نحوه كنترل همه جانبه زن، گلوهاي واعظين پاره مي شد كه چرا صداي پاي كفش خانم ها بلند است و چرا سايز پيراهن شان كوتاه و اينكه چگونه شيطنت هاي زن غير قابل تصور است و زيبايي چه آفت كشنده اي است براي حيثيت او!
هماناني كه خود در دل مي گفتند خدايا چرا به چهار محدودمان كردي و پنجمي و پنجاهمي را رخصت ندادي، بيشترين فرياد وا آسمانا سر مي دادند كه حيثيت انسان لكه دار شد چرا كه زني در راه رفتن از مرد خود جلو زده و يا اصلا با او به خيابان آمده است! اكنون اما بسياري از آنان به مجبورند كه به كدخدايي زنان راي دهند و با بعضي هايشان به جلسه و شور بنشينند و به اقتدارشان اقتدا كنند.
آري تغيير آمده است، گاه با رنج و خونابه خوردن و گاه هم بي مزد منت. و ما گرچه وارث رنجيم، ولي سرخوشيم به فرزنداني كه عنقزيب بر سر دردهايمان شاخه گلي نهاده و به تماشاي موزه مصيبت هايمان مي آيند.
آنها خبر از تبعيض و تفاوت طبقات اجتماعي نخواهند داشت، درك نخواهند كرد قتل هاي طايفه اي چه حال و روزي دارد. حس اقليت بودن را فقط در كتب و اينترنت خواهند جست. شلاق اعتقادات ديگران نخواهند خورد، اعتماد بنفس شان بالا و روحيتات شان سرشار از شوق و اميد خواهد بود. دختران مان پستو نشيني را نمي فهمند.
آنان مي خندند و ما از گور برايشان دست تكان مي دهيم و لبخند شوق نثار شان مي كنيم. و تاريخ اينگونه به همگي لبخند ميزند و صبح بخير مي گويد.
رازگو بلوچ – تير 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر