۱۳۸۷/۰۴/۰۸

اما وای اگر ورق برگردد...

بقلم رازگو بلوچ

اشکال من این است که وقتی همه تنوری و چلو و پلو میل می کنند و میوه پوست می کنند و آجیل می شکنند و خلاصه غرق در لذت و ریخت و پاشند و گل می گویند و گل می گویند و گل می شوند, من به آن دقایق نیمه شب می اندیشم که همه سنگین و خسته و خواب آلود این گوشه و آن گوشه افتاده اند و خانه تلی از لجن شده باشد.

وقتی که همه سر مست از پیروزی و انتقامند من نگران به روزی می اندیشم که ورق برگشته است و نقش ها بدل شده است. من از همان ابتدا به وضوح می بینم که قاتل چگونه با وحشت خود را می کشد و ظالم چگونه درد آلود بر گرده خود شلاق می زند و متکبر چه سان به دریوزگی افتاده است.
از این روست که تا رد پایی از ظلم و یک بعدی نگریستن در رفتار خود احساس کنم, مضطرب می شوم. آیا این اضطراب یک بیماری است؟
اما وای اگر ورق برگردد - من که باز دوباره مضطرب شدم- شما بگوئید: چه ها خواهد شد؟
رازگو بلوچ – تیر 1387

هیچ نظری موجود نیست:

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)