۱۳۸۷/۰۴/۰۶

قورباغه ای همسایه

بقلم رازگو بلوچ

قبل از آنکه دست در جیب کنم برای کلید خانه, نگاهم به چشم های قورباغه ای گره خورد که پشت به درب ورودی با وقار و اطمینان در اندیشه ای دور غوطه ور بود. اندیشیدن که نه, شاید منتظر بود تا کسی سربرسد و در را باز کند و او هم راهی به بخانه پیدا کرده باشد. شاید هم منتظر بود که ورود مرا به خانه خوش آمد گوید.

کم مانده بود که رنگ خاکستری اش را با کف سیمانی جلوی خانه اشتباه گرفته و حالت سنتی چمباتمه ای اش را زیر گامهای لاابالی ام به درازکشی مدرن تبدیل کنم. لابد از نمونه های پت و پهن شده شان کف آسفالت و سیمانی دوروبر تان کم ندیده اید.

اما اینبار مکثی کردم؛ اگرچه گمانم چند متری آنطرفتر را نمی شد که ببیند, اما او بسیار جدی و بی اعتنا به افقی دور خیره مانده بود. و من به دوگلوله سیاه و برامده چشمهایش خیره ماندم و اندیشیدم تا شاید بفهمم او در جامعه بی ادعای همنوعانش چه می کند:

آیا او در جامعه خودش یک اقلیت است و روزنامه ای, وبلاگی, برای تخلیه روانی خود دارد تا شب را بی وسوسه به صبح برساند؟
مذهبش چیست و در مورد آفریننده اش چه فکر می کند؟ نکند آنقدر احمق باشد که هنوز فکر کند زمین را دیوها آسفالت کرده باشند و اصلا نداند در این دنیا غلطکی بوده است ؟ من که نمی توانم چنین طرز فکری را از او تحمل کنم. اگر اینطور می اندیشد باید خودش را چند باری از زیر غلطک گذراند.

آیا او نگران آرمان های دست نیافته ایست و می خواهد دنیا را و از جمله منزل مرا بخاطر آن به آتش بکشد؟ آیا او لذت را در حکمرانی و طرد دیگران می داند؟

نکند می خواهد بگوید که از دوردست آمده و پول سفر کم آورده و حالا... ؟ نکند طمعکاری است که به تبهکاری افتاده است؟ رمال و فالگیر نباشد و یا کلاهبرداری مدرن, خزیده در صنف بزرگان محترم؟

نکند او با گروه دیگری تسویه حساب تاریخی داشته و منتظر فرصتی برای ضربه زدن است؟ نکند او به عقده زخمی نو و یا کهنه کمر به انفجار خود و دور و برش بسته است؟ در اینصورت تکلیف منزل من چه می شود؟ کاش می شد فکر او را بخوانم, در این آشفته بازار می گویند دیگر به همسایه چهل ساله نیز اعتمادی نیست چه رسد به این غریبه بد شکل مشکوک!

راستی اگر او زبان او بجای درازی و چسبناکی, خاصیت بدرد بخورتری چون دادزدن می داشت, چه می گفت؟ کدام شعار ها را تبلیغ می کرد؟ کدام ایده را نقد می کرد؟ از کدام مدینه فاضله موعود می گفت؟ از کدام دستاورد خود دفاع می کرد؟

اصلا او چرا خیره شده است؟ چرا سرش را نمی اندازد پائین و اب و علفش, ببخشید پشه و مگسش را نمی خورد؟
خوب است, خوب است که تنهاست. چندتا که بشود عامل دردسرند. قور و قار مفت شان هم که مفت نمی ارزد.
خیالات من همچنان مفت می رفت و می آمد و قورباغه هنوز از فکر اولش سر بر نداشته بود.
رازگو بلوچ – تیر 1387

هیچ نظری موجود نیست:

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)