۱۳۸۷/۰۲/۱۹

درد مشترك، تنها عامل پيوند لرزان بلوچ ها

بقلم رازگو بلوچ
اين چيست كه عده اي را در دشت و كوهپايه هاي بلوچستان دور هم گرد آورده است، بگونه اي كه آنها جملگي خود را به يك نام مي خوانند، از اوضاع همديگر خبر مي گيرند و سعي دارند حتي المقدور با هم تصميم بگيرند، با هم مويه كنند و با هم شاد باشند و حتي از جنبه ظاهري نيز لباس متحدالشكل پوشيده و بر حفظ آن اصرار دارند؟ ريشه نژادي مشترك، زبان، جغرافيا، مذهب، پيشينه تاريخي و يا مرز هاي سياسي مشترك، كدام عامل است كه اين گروه را به هم پيوند داده است؟ پيوندي كه گاه مثبت و سازنده و حتي گاه مخرب و باعث سلب پويايي و انعطاف پذيري و تنوع فكري شان شده است.

اگر از بعض موارد تاريخي مشخص صرف نظر كنيم، لا اقل در نگاه اول به نظر نمي رسد كه سابقه تاريخي و سياسي مشترك قابل اعتنايي انگونه كه بايد و شايد در اين خطه موجود بوده باشد. بجز مواردي مانند شركت سپاه بلوچ در جنگ با توران به نفع حكومت مركزي ساساني به گفته فردوسي و يا فتح دهلي توسط عشاير بلوچ ( محتملا با پشتيباني شاه تهماسب صفوي) طبق آنچه كه در حماسه چاكر و گهرام آمده است، كمتر نشاني از تهاجم مشترك بلوچ ها به سرزمين هاي ديگر دست مي باشد.

البته موضوع مهاجرت دستجمعي آنان نيز مطرح مي باشد كه به معناي تسلط نرم و غير مدعيانه آنان است؛ مانند مهاجرت به زنگبار (تانزانيا)، عمان و غيره. از لحاظ استقلال خواهي نيز بجز اقدام يك تنه دوست محمد خان و سكوب نهايي آن توسط رضاخان پهلوي سابقه حركاتي جدي از اين دست چندان موجود نمي باشد.
در مجموع به نظر نمي رسد تاريخ سياسي مشترك بلوچ ها در دور هم گرد هم آوردن ساكنان اين خطه نقش اصلي و كليدي را بعهده داشته باشد.

اگر فرضيه اشتراك نژادي را ملاك عمل قرار دهيم نيز به نتيجه قابل انتظاري نمي رسيم. بلوچ ها در درون خود از متنوع ترين اقوام ايراني و شايد جهان باشند. عليرغم يكپارچگي ظاهري، بلوچ نه يك قوم واحد بلكه مجموعه اي از اقوام و نژاد هاي مختلف جهاني است كه در اين خطه دور هم گرد آمده و زبان، لباس و فرهنگي مشترك را پذيرا شده اند.
تفكيك خواستگاه نژادي بلوچها واقعا غير قابل باور است: طوايفي چون كرد و كردي در منطقه سرحد (خاش) همان كرد هاي كوچانده از كردستان به اين خطه اند كه ديگر خود را بلوچ مي خوانند. براهويي ها (ساكن زاهدان، بلوچستان پاكستان و افغانستان) كه معمولا جزء بلوچ ها قلمداد مي شوند، در واقع قومي جداگانه بوده و حتي زبان خاص خود را دارند. جدگال ها در جنوب مكران (دشتياري ) نيز وضعي شبيه براهويي ها را داشته و تيره اي از قوم سندي در پاكستان مي باشند و زبانشان نيز تقريبا با آنان يكي است.
طايفه هاي بسياري از بلوچ ها خود را خان مي نامند كه اصالتا افغاني بوده كه در زمان تسلط محمود افغان به ايران، بعنوان گماشتگان وي به بلوچستان مهاجرت كرده اند ( اصولا كلمه خان تكيه كلام رايج افغان ها مي باشد). تيره سياه بلوچ ها ريشه آفريقايي داشته و گروهي از كولي ها نيز همچون ديگر جاههاي دنيا در بلوچستان ساكن بوده كه كاملا به شكل بلوچ در امده اند. طوايفي چون شيخ زاده و حسيني و غيره خود را از سادات و يا دست كم از نژاد عرب مي دانند. با اندكي بررسي بيشتر مي شود ثابت كرد ريشه بسياري از طوايف فعلي بلوچ از قوم فارس و ديگر اقوام ايراني مي باشد.

از لحاظ زباني نيز اگرچه ثابت شده است بلوچي در كنار پشتو و فارسي بعنوان يكي از سه شاخه اصلي زبان هاي ايران قديم مي باشند ( ر. ك. به كتاب "انسان شناسي" نوشته كنراد فليپ كتاك عضو هيئت علمي دانشگاه ميشيگان)، اما تنوع و تفاوت در لهجه ها ي موجود هم از لحاظ كميتي (عده لهجه هاي قابل شناسايي) و هم از لحاظ كيفيتي ( ميزان تفاوت ها) بسيار چشمگير است، بگونه اي فهم متقابل گاه بسيار دشوار و يا غير ممكن مي گردد. تصور كنيد يك نفر سنگاني از خاش با يك نفر از گوادر پاكستان همديگر را ملاقات نمايند!

از لحاظ جغرافيايي نيز بلوچستان به قول معروف " هندوستان كوچك" است. ساحل گوادر و گواتر و بريس چابهار و جاسك را دارد، جلگه دشتياري و باهو را دارد، كوهپايه هاي بنت و بولان و فنوج و آهوران و لاشار و آشار را دارد، كشتزارها و باغات قصرقند و نيكشهر و سرباز و كهير را دارد، كوهستانهاي سرد سرحد (خاش و زاهدان) دارد وكناره هامون. خاران و خضدار و ديره بگتي و پنجگور دارد و دشتهاي و مند و تربت. همه اين نواحي اقليم و حال و هواي خاص خود را دارند. آدم هايي متفاوت با معيشت و خرده فرهنگ هاي متفاوت. زرد آلوي خاش و چيگوي گوادر را نمي شود به جاي يكديگركاشت.
به مذهب هم كه نگاه كنيم، باز هم قصه همين گونه است. بلوچ ذكري داشته است، كوجا داشته است، شيعه داشته است. او مريد غوث و قلندر هم بوده است، سني مكتب ديوبند و بريلوي و مودودي و سلفي هم پرورش داده است. نسل خنثي ( دو رگه مذهبي) هم داشته است، حتي كمونيست هم شده است.

پس چيست آن چه كه وراي همه اينها بلوچ را دور خود گرد آورده است؟ جواب سوالي چنين اساسي خوشبختانه چندان هم مشكل نيست و تحقيق و ترديد و ورق زدن كتب قطور و گشتن بين سطور نمي خواهد. " درد مشترك"، بله درد مشترك است كه بلوچ را بهم پيوند داده است. نه تاريخ، نه فرهنگ، نه مذهب، نه جغرافيا و نه حتي نژاد. هيچكدام به تنهايي اين چسبندگي گاه مفيد و گاه مخرب را ايجاد نكرده اند.

از حمله سهمگين اسكندر بگذريم، بر او كه همه دنيا را زير پا گذاشت، نمي توان خرده گرفت كه كه چرا بر بلوچ تاخته است. اما " قجر"، مگر داعيه سلطاني اين سرزمين را نداشت؟ چگونه دلش آمد به قتل عام بي دفاع ترين و بي حال و روز ترين هم وطنانش و ويراني بخشي از سرزمينش بپردازد؟ چه نام ننگيني آفريد شاه قاجاري در ذهن بلوچ بيچاره كه هنوز هم كابوس آنروز ها را مي بيند و هر غير بلوچي را كه نزد او مي آيد " قجر" مي خواند و ترس وحشت فوبيا گونه اي از او دارد. فوبيايي كه بايد روانشناسان اجتماعي روي آن سالها كار كنند تا زواياي مخربش آشكار گردد. بگذاريد آنرا " گجروبيا" بخوانيم.

سالهاي خشكسالي كه آمده است، دامن همه را يكجا گرفته است، چه خشكسالي ناشي از نباريدن و چه خشكسالي ناشي از بارش ملخ بر سبزه زار هاي محدودش و حتي خشكسالي ناشي از هجوم باج و خراج گيران شاهان مركز و تاراج لشكريان اقوام زور گوي همسايه و يا دوردست ها! در دمادم چنين مصيبت هايي هيچ كس از بلوچ ها در امان نبود؛ و اين گونه بود كه آنها با احساس دردي مشترك، به همديگر نزديك شدند.

حقارتي كه بر بلوچ روا داشته و عزت نفس اجتماعي او را پائين نگه داشته اند، بلايي بوده كه بر سر همه شان آمده و تفاوتي بين طوايف و اقشار متعدد آن روا نداشته اند. مركز نشيناني كه با ديدن او در لباس سنتي اش، او را با حقارت و تمسخر " افغاني" خطاب مي كنند، شيوخ خليج كه عليرغم دل خوشي بعضي ها به تشابه مذهبي، او را فقط شايسته رانندگي و درباني و پادويي خود دانسته اند. حتي در عمان كه او بعنوان اقليت عمده اي مطرح بوده و عملا عنان اكثر كارهاي تخصصي را نيز بعهده دارد، باز هم ناچار است كه عليرغم همه شايستگي هاي بالفعل، زير يوغ سنگين تعصب عربي مجال سر بر آوردن نداشته باشد.

اگر نيك بنگريم، پيوند مهم ديگري بين بلوچها نبوده است؛ هيچ كس چون او به دشمني با خود برنخواسته است. هر بار اگر طايفه اي از بلوچ ها به حكومت مركزي نزديك شده، خود تبديل به عامل سركوب آنها شده است. در مورد عملكرد طايفه اي خاص از سرحد و طوايفي از مكران كه داعيه سرداري داشته اند قبلا اشاره شده است.

هنوز كه هنوز است، بي اهميت ترين موضوعات مي توانند بهانه اي براي درگيري هاي خونين و طولاني مدت طايفه اي باشند. شايد بتوان گفت هر چند دقيقه يك نفر در بلوچستان فداي جنگ هاي طايفه اي شده است و مي شود. هنوز اقوام و طوايف مختلف به يكديگر زن نمي دهند (امري كه بجز در افغان ها نمونه ديگري در جهان از آن يافت نمي شود). صنعتگران، موسيقي دانان، فرهنگ سازان و حتي روستائيان مولد بلوچ توسط خود او تحقير مي شوند. زن بلوچ هنوز هم اسير فرهنگ جاهليت است. هنوز هم او اگر بخواهد فيلمي براي اشاعه فرهنگي خود بسازد، نقش زن او را بايد يك فارس، سندي و پنجابي و يا در خوشبينانه ترين حالت يك دو رگه پرورش يافته با فرهنگ غير بلوچي بازي كند. بد تر از آن چيزي است كه شايد در دنيا در نوع بي نظير بوده و براي اقوام و ملل ديگر غير قابل باور و تصورباشد: مردان مجبورند گريم شده و صدا نازك كنند تا نقش زن، اين نيمه ديگراجتماع را در فيلم هايشان راسا بعهده بگيرند!

مذهبي بلوچ (عمده شان ونه همه) با هم ايده خود از اقوام ديگر بيشتر احساس قرابت مي كند تا مثلا جوان روشنفكر بلوچي كه دغدغه اجتماعي ديگري غير از موضوعات مذهبي صرف دارد. گمان نمي كنم در ذهنشان دغدغه جهاد در افغانستان و چچن و غصه اهل سنت ايران و ديگر ممالك جهان بر موضوعات مشكلات اجتماعي بلوچستان مانند سواد، بهداشت، خشونت اجتماعي، عزت نفس اجتماعي، برابري حقوق اجتماعي و محو فساد و رقابت هاي ناسالم در واگذاري فرصت هاي شغلي، تحصيلي، سرمايه گذاري و غيره بيشتر بچربد.
از اين روست كه مي گوئيم جز درد مشترك، بلوچ وابستگي چنداني نسبت به هم احساس نكرده است. اينگونه وابستگي متاسفانه طبعا صورتي ايدئولوژيك به خود گرفته و نتيجتا چشم ها را از نگاه منقدانه به درون و مشاهده نقاط ضغف و عيوب خود بازداشته و در مقابل ديگران مان نيز تند و انعطاف ناپذير مي سازد.

كاش بدانجا مي رسيديم كه ديگر دردي در ذهنهايمان باقي نمانده بود و وابستگي هايمان از روي منطق و به شيوه اي طبيعي و برقرار مي شد، بعبارتي كاش روي داشته هاي خود گرد هم مي امديم و نه از روي كاستي هاي خود، كه تا در مواجعه با دنياي دور و بر، انعطاف پذير و مثبت نگر برخورد كرده و خوبي را از همه مي گرفتيم و بدي را از همه و حتي از خود نمي پذيرفتيم. اين نوشته نياز به نقد و بررسي ديگران دارد تا شكلي صحيح تر و پخته تر به خود بگيرد. منتظريم
رازگو بلوچ – ارديبهشت 1387










هیچ نظری موجود نیست:

غروب کاجو (هیت قصرقند)

غروب کاجو (هیت قصرقند)